- توضیح سردار رادان درباره نقش رئیسی در طرح نور و حجاب: رئیس جمهور حساب رای را نکرده؛ ایستاده تا حیا، دین و عفت در جامعه ساری و جاری باشد
- جهانگیری: مگر آقایان قبل از مجلس فعلی نگفتند ما خیزش برای حل مشکلات اقتصادی هستیم؟ پس چه شد!؟
- همسر آیت الله سیدمصطفی خمینی دار فانی را وداع گفت
- حق با آقاي ذوالنور است!
- «دیپلماسی مخفیانه» در دستور کار ایران و آمریکا
- آيا تصادفي است كه هر گاه كفگير خزانه به ته ديگ ميخورد دستي از غيب ميآيد و نرخ ارز را بالا ميبرد!؟
- واکنش محسن برهانی به حکم اعدام توماج صالحی
- چهار گزینه ریاست مجلس جدید مشخص شدند
- ماموریت مستشاران نظامی ایران در سوریه پایان یافت!؟
ماجراي جوانترين خلبان نيروي هوايي ارتش در گفت وگو با همسر شهيد كه به شيوه داعشي ها به شهادت رسيد
چندي پيش که گروه تروريستي داعش «الکساسبه» خلبان اردني را پس از سقوط جنگنده اش در استان «رقه سوريه» به اسارت گرفته و درنهايت او را زنده در آتش سوزاند، جنايتي رقم خورد که صداي دولت امريکا نيز درآمد.اين حادثه تلخ، حس انساندوستانه بسياري را برانگيخت، اما مرور سالهاي نه چندان دور هشت ساله دفاع مقدس، دردناکتر از اين حادثه را برايمان تداعي مي کند. چه سرها که در جنگ هشت ساله به آتش کينه همين مدافعان ظاهري حقوق بشر بريده نشد و چه پيکرهايي که معلول نشدند. اما معلوم نيست مدعيان دروغين حقوق بشر آن روزها کجا بودند. شهيد سيدعلي اقبالي دوگاهه در اوايل شروع جنگ تحميلي، به عنوان جوانترين خلبان نيروي هوايي از جمله اسيران و شهيدان مظلوم آن دوران است. او که قبل از آن، نيروگاه هاي برق عراق را از کار انداخته بود و طرحهاي عملياتي اش موجب شده بود تا صادرات نفت عراق ضربه سختي بخورد، با سقوط جنگنده اش به اسارت درآمد.
صدام که از طريق ستون پنجم از ماهيت شهيد دوگاهه و اقداماتش آگاه بود، دستور داد پس از دستگيري ايشان بدنش را دو نيم کنند که بعد از اين عمل جنايتکارانه، نيمي از پيکر مطهر شهيد در نينوا و نيمي ديگر در موصل عراق دفن شد. سپس به رغم مخفيکاريهاي دشمن بعثي، پس از برملاشدن وضعيت اين شهيد، رژيم جنايتکار صدام مجبور شد بعد از 22 سال پيکر مطهرش را به کشورمان بازگرداند. آنچه در پي مي آيد حاصل همکلامي ما با فريده هاشمي همسر شهيد سيدعلي اقبالي دوگاهه و همرزم آن شهيد عزيز سرتيپ دوم خلبان جانباز عباس رمضاني است.
خانم هاشمي! لطفاً نحوه آشنايي و ازدواج خودتان با شهيد دوگاهه، به عنوان يکي از اسطوره هاي نيروي هوايي کشورمان را بيان کنيد؟
زمينه آشنايي من با سيدعلي از طريق شوهرخاله ام، که از امراي نيروي هوايي ارتش بود، فراهم شد. من در مجلس عروسي ايشان، سيدعلي را ديدم و با هم آشنا شديم. آن زمان 16 سال داشتم و محصل بودم. يکي دوسالي طول کشيد تا من درسم تمام شد و سپس در 14 آبان 1353 نامزد شديم. سيدعلي در آن زمان در نيروي هوايي، با درجه سرواني خدمت مي کرد. معلم خلبان بود و در آذرماه همان سال براي طي يک دوره شش ماهه عازم امريکا شد. ما در 14مرداد 1354 شب نيمه شعبان مراسم ازدواجمان را برگزار کرديم.
تا آن زمان او در پايگاه دزفول بود که بعد از ازدواجمان به بوشهر منتقل شد و دو سالي هم در بوشهر زندگي کرديم. و بنده بعد از ازدواج تحصيلاتم را ادامه داده و موفق به دريافت مدرک کارشناسي در رشته روانشناسي باليني شدم.
آيا از شهيد صاحب فرزند شده ايد؟
بله؛ در 6 مرداد 1355 فرزندمان در تهران متولد شد که تولد ايشان هم خيلي جالب بود؛ در زمان تولد افشين، سيدعلي در ماموريت بود و قرار بود که او براي تولد پسرمان در کنارم باشد، اما شرايطي پيش آمد که من زودتر به بيمارستان رفتم. بعد از اينکه سيدعلي از بستري شدن من در بيمارستان مطلع شد، از فرمانده اش اجازه گرفت و با يک هواپيما، خيلي سريع خودش را به تهران رساند. سيدعلي مسير 40 دقيقه اي را در20 دقيقه طي کرده بود و به قول خودش، خلاف پرواز کرده بود. من هميشه به پسرم مي گويم که تو تنها بچه اي هستي که پدرش با هواپيماي شخصي به ديدنش آمده است. علي تمام بيمارستان را پر از گل و شيريني کرده بود.
ë پس از پيروزي انقلاب اسلامي، شهيد دوگاهه به عنوان کسي که شغل حساسي داشت، در کجا و در چه شرايطي خدمت مي کرد؟
ما يک سال بوشهر بوديم و بعد به تبريز رفتيم. علي آن روزها در مسابقات تيراندازي در آسمان، رتبه اول را به دست آورده بود. اواخر اقامت مان در تبريز، انقلاب شروع شد و زمزمه هاي آن به گوش رسيد. شهيد فکوري، فرمانده سيدعلي بود و چون او را به خوبي مي شناخت و به تخصص و تبحرش اعتقاد داشت، از او خواست که به تهران بيايد، بنابراين همسرم به ستاد نيروي هوايي منتقل شد. ما هم به تهران آمديم. من پنج سال با سيدعلي زندگي کردم و پس از شهادتش، سخت ترين شرايط زندگي را داشتم؛ نمي دانستم جواب بيقراري هاي پسرم را چه بايد بدهم و به او چه بگويم. افشين و علي عاشق هم بودند، وقتي در خانه بود، همه وقتش را براي من و افشين صرف مي کرد. بهترين مرد زندگي بود. علي، همسري نمونه، پدري مهربان براي بچه، دوست خوب و يک رزمنده و خلبان متبحر بود. او در دوران کودکي با استفاده از چوب، هواپيما درست کرده و با آن بازي مي کرد. بعدها که خلبان شد، وقتي از او مي پرسيدند، عاشق چه هستي؟ مي گفت: عاشق هواپيما، همسرم و پسرم. من خيلي دوستش داشتم، او انساني کامل و تمام بود.
شهيد دوگاهه تنها يک ماه پس از شروع جنگ تحميلي به شهادت رسيد، آخرين ديدار شما با ايشان چگونه بود؟
يادم هست که فرودگاه تهران بمباران شد و او بالاي پشت بام رفت و خيلي سريع پايين آمد و گفت من بايد بروم. افشين پاي پدرش را گرفته بود و نمي گذاشت برود. علي گفت من مي خواهم بروم برايت ماشين کوچولو بخرم. اما او مي گفت: «نه بابا نرو.» علي رو به من کرد و گفت: «ناموس ما در خرمشهر زير پاي دشمن است، اين به من اجازه نمي دهد حتي يک لحظه کوتاهي کنم.» آخرين روز ديدار ما 31 شهريور 1359، ساعت دو و نيم بعدازظهر بود. علي خداحافظي کرد و رفت. علي رفت و در اول آبان 1359 هواپيمايش را زدند و اسيرش کردند و سرانجام او را به شهادت رساندند. 24 ساله بودم که همسرم شهيد شد و بعد از او رسالتم تربيت فرزندي شد که از او به يادگار مانده است.
چگونه از شهادتش باخبر شديد؟
ما نمي دانستيم که او شهيد شده يا نه؟ من در برزخ بودم، گاهي خوابش را مي ديدم که با لباس پرواز است و هر چه لباسش را مي گيرم که بماند، او مي رود. سه شب پشت سر هم در خواب به يکي از دوستانش گفته بود که به فريده بگوييد من زنده ام! اما پيش شماها ديگر برنمي گردم. از او خواسته بود تا نشانه هايي بدهد که فقط من و همسرم مي دانستيم. نشانه ها را که داد، خشکم زد، چرا که همه آنها درست بود.
چه زماني به شکل رسمي خبر شهادت شهيد دوگاهه را به شما اطلاع دادند؟
در سال 1361 از صليب سرخ نامه اي براي نيروي هوايي آمد که تعدادي خلبان ايراني به شهادت رسيده و ما دفن شان کرده ايم. سرانجام بعد از پيگيري هاي ما، سردار باقرزاده قول داد که پيگيري کند و پيکر آنها پيدا شود.
وقتي خلبان هاي شهيد را آوردند، من به کارکنان نيروي هوايي گفتم که بايد يک نشانه اي بدهيد که من مطمئن شوم آنچه از پيکر علي به من مي دهيد، خود علي است. لب مرز بوديم که به من گفتند، خانم دوگاهه آيا دست راست علي پلاتين داشت؟ من گفتم بله! علي عاشق فوتبال بود و به همين دليل در بازي دستش شکسته شد که دستش را گچ گرفت، اما چون بد جوش خورده بود، براي بار دوم که به امريکا رفت، دوباره آنجا دستش را درمان کرد و در دستش پلاتين کار گذاشتند. قرار بود بعد از آمدن از امريکا، پلاتين را دربياورد، اما به خواست خدا فرصت انجام اين کار نشد. و سرانجام براي من محرز شد که اين پيکر از آن علي است. پيکر را که ديدم، جمجمه علي را از وسط بريده بودند. پيکر علي و ساير خلبانان که به وطن برگشت، من گفتم که اينها 22سال در تنهايي و غربت بوده اند و مردم به سراغ شان نرفته اند، بايد جايي در بهشت زهرا باشند که مردم به راحتي زيارت شان کنند و همين طور هم شد، قطعه 50 بهشت زهرا امروز مامن همسر شهيدم است.
منبع : ایران
نويسنده: علي حسين احمدي
لینک کپی شد
نظر شما