- کیت میدلتون: سرطان دارم
- حمله تروریستی در مسکو / بیش از ۱۴ نفر کشته و یکصد نفر در تالار شهر کروکوس محبوس شدهاند
- ذاکریان: آفریقای جنوبی در صورت سرپیچی تلآویو از رای دیوان لاهه میتواند به شورای امنیت مراجعه کند
- طرح آمریکا برای بازسازی ۹۰روزه غزه در مقابل عادیسازی عربستان و اسرائیل
- شایعات درباره مرگ پوتین باز هم بالا گرفت/ ماجرا چیست؟
- امیر کویت درگذشت / شیخ مشعل، امیر جدید كيست؟
- تحلیل وتو طرح آتش بس غزه توسط آمریکا
- کلاغ سفيد هم پيدا شد! (عكس)
- امضای شش سند همکاری بین ایران و سوریه؛ مخبر: روابط دو کشور توسعه مییابد
- طرح برگزاری نشستی عربی برای به رسمیت شناختن «کشور فلسطین»
روزنامه ايران - مترجم: زهره صفاری
جایگاه رو به افول امریکا در جهان در کنار ممانعت از پذیرش پیشــــــــرفتهای چیـــــــن، دوران ریاستجمهوری «دونالد ترامپ» را به پایان عصر تکقطبی قدرت بدل کرده است. گرچه بسیاری چارچوب تکقطبی قدرت پساجنگ سرد را حرکت به سوی شرایط اجتنابناپذیر و نامطبوع دوقطبی امریکا و چین میدانند اما شرایط به گونهای است که میتوان امیدوار بود و تلاش کرد تا به جهانی برسیم که اروپا و قدرتهای نوظهور اقتصادی بتوانند نقشی تعیین کننده در آن ایفا کنند. بدون شک چین به عنوان موفقترین حکومت مطلقه اقتصادی در جهان امروز، به نفوذ استراتژیک مؤثری در آسیا و فراتر از آن دست یافته است. حزب کمونیست چین در جریان دو بحران جهانی ویرانگر اخیر- بحران اقتصادی 2008 و بحران کرونا- بهسرعت توانست با شرایط اقتصادی سیاسی جدید وفق یافته و تبعات آن را پایین آورده و در نتیجه جایگاه قدرت را برای خود مستحکم کند. یکی از دلایل این اتفاق این است که کشورهایی بیتمایل به امریکا بهطور معمول برای تأمین کالاها یا پشتیبانی به چین گرایش مییابند. در این شرایط چرا نباید چین را به عنوان یکی از بعدهای دوقطبی جهان بدانیم؟
البته واقعیت آن است که جهان دوقطبی بشدت بیثبات است، چراکه خطر منازعه قدرتها افزایش یافته و اتحاد آنها در صورتی برای حل بحرانهای جهانی کارگشا است که منافع ملی هر دو قطب برآورده شود. همچنین در این جهان دوقطبی سه چالش برجسته علیه بشریت نیز یا نادیده گرفته شده یا رو به وخامت خواهد رفت.
نخستین چالش تمرکز بر قدرت تکنولوژیهای برتر است. گرچه تکنولوژی اغلب جرقه اصلی منازعات چین و امریکا است اما هر دو کشور هدف مشترکی را در این راه دنبال میکنند و آن، سلطه بر بشریت است. به عبارت دیگر، درگاههای دیجیتال و هوش مصنوعی ابزاری در دستان دولتهاست تا بتوانند بر شهروندان نظارت و آنها را تحت کنترل درآورند.
در این میان تفاوتهایی نیز وجود دارد. بهطور مثال دولت امریکا در بهرهگیری از تکنولوژی دیدگاه خود را دارد و آن را به سمت صنعتیگری متمایل کرده اما فناوریهای چینی همچنان در اختیار دولت و براساس دستورالعملهای حکومتی به کار گرفته میشوند و همزمان اهداف گنگ و نامعلومی را دنبال میکنند. دومین چالش اینکه، حقوق بشر و دموکراسی از اولویتهای آخر جهان دوقطبی به شمار میروند. اما با توجه به افزایش سرکوبها در چین، گرچه امریکا در این قیاس، میتواند تنها نماد این ارزشها محسوب شود، با این حال شواهد نشان میدهد توجه به اصول دموکراسی و حقوق بشر در داخل این کشور بسیار اندک بوده و حتی در حوزه خارجی نادیده گرفته میشود. علاوه بر همه اینها امریکا در انتخابات اخیر اصول دموکراتیک را نابود کرده و شرکای نامناسبی در امریکای لاتین، آسیا و آفریقا برای خود یافته است. به عبارت دیگر وقتی امریکا حامی دموکراسی در کشورهایی مانند اوکراین میشود، انگیزه آن بیش از رعایت دموکراسی، تمایل به تضعیف روسیه به عنوان یک رقیب تعبیر خواهد شد.
سومین چالش بزرگ اینکه در جهان دوقطبی چینی - امریکایی، توجه به تغییرات آب و هوایی چندان مهم نیست. در سالهای اخیر چین نسبت به امریکا در توافقات بینالمللی کاهش گازهای گلخانهای مشارکت فعالتری داشته است، اما دو ابرقدرت تنها اثرگذارترین قدرتها در حذف این معضل نیستند بلکه در عین حال نمونههای اقتصادی پرمصرف نیز به شمار میروند. آنچه میتوان در این شرایط انتظار داشت اینکه منافع کوتاهمدت برتری اقتصادی هر دو طرف میتواند مزایای حاصل از هوای پاک را تحتالشعاع قرار داده و بر آن برتری یابد.
همه این معضلات میتوانند با اضافه شدن دو قطب دیگر مانند اتحادیه اروپا یا کنسرسیوم اقتصادهای نوظهور یا حتی شاید سازمان جدید E10 (شامل مکزیک، برزیل، هند، اندونزی، مالزی، ترکیه، آفریقای جنوبی و...) نیز برقرار بماند و به عبارت دیگر یک جهان چهارقطبی در جنگ سرد جدید اثرپذیری کمتری خواهد داشت و درعین حال دیدگاههای مختلفی را برای مدیریت جهان به میدان میآورد.
اتحادیه اروپا در حوزه حفاظت از حریم خصوصی و استانداردهای بهکارگیری فناوریهای برتر به چارچوب قابل اتکایی دست یافته که میتواند با سلطه مطلق فناوری بر زندگی بشر مقابله کند، اما در عین حال استراتژی قطبها در حوزه اقتصادهای نوظهور دارای اهمیت بیشتری است. در حقیقت اگر سلطه فناوری به جای انسان در مشاغل ادامه یابد، اقتصادهای نوظهور بزرگترین بازنده خواهند بود چراکه مزیت آنها نیروی کار انسانی است. بنابراین با اتوماتیک شدن بسیاری از مشاغل که به این اقتصادها تحمیل شدهاند، ضروری است که آنها نیز در مباحث جهانی که تعیین کننده سازوکار طراحی و استفاده از فناوریها است حرفی برای گفتن داشته باشند.
از سوی دیگر اروپا و جهان نوپدید میتوانند اتحاد مستحکمی در برابر حذف سوختهای فسیلی داشته باشند. در حالی که اتحادیه اروپا در کربنزدایی پیشتاز جهان است، اقتصادهای نوظهور نیز تمایل بسیاری در اقدامات مربوط به آب و هوا از خود نشان دادهاند. چراکه آنها بشدت از گرمایش زمین آسیب خواهند دید.
بنابراین بدون شک، جهان چهارقطبی نمیتواند یک درمان باشد، چراکه گرچه بروز چندین دیدگاه و تشکیل ائتلافهای فرصتطلبانه میتواند مدیریت جهان را از آنچه در نظام تکقطبی اخیر بروز کرده بود دشوارتر کند، اما همزمان جهان چهارقطبی میتواند امیدوارکنندهتر از دوقطبی قدرت عمل کند. به عبارت دیگر با ورود کشورهای انحصارطلب به صحنه بینالمللی، آنها نه تنها در داخل به صلح بیشتر روی میآورند که برای رسیدن به یک همکاری مؤثر ناگزیر به کنار گذاشتن سیاستها و رفتارهای انحصارطلبانه، ملیگرایانه و مخرب خود هستند که محصول آن بروز تقسیمبندیهای غیرقابل پیشبینی خواهد بود.