- استوری هشدارآمیز رضا کیانیان درباره زاکانی
- ماجرای آشنایی مولانا و شمس / از عشق نافرجام کیمیا خاتون تا گوهر و کرا خاتون!
- دستور دادستان شرق گلستان برای تحقیقات پیرامون علت گم شدن دختر 4 ساله گلستانی که زنده پیدا شد / ظن ربوده شدن «یسنا» تقویت شد!
- فاضل لنکرانی: «امید» در میان اساتید حوزه در حال از بین رفتن است / تعداد شاگردان استادی که ۱۰۰ شاگرد داشت به ۱۰ نفر رسیده
- شاهکار بی نظیر هوش مصنوعی؛ ضرب المثلهای ایرانی به تصویر بدل شدند! (عکس)
- قطامِ سریال امام علی(ع) در 51 سالگی و در فرانسه / زندگینامه و کارنامه هنری ویشکا آسایش + تصاویر
- خاطره آقای همساده از «بده بزنیم» در گفتگو با پشه و ایرج طهماسب! (ویدئو)
- ثواب و فضیلت سوره یس ؛ بهترین سوره برای اموات و اهل قبور + متن و ترجمه سوره یاسین / یس ﴿١﴾ والقرآن الحکیم ﴿٢﴾ انک لمن المرسلین ﴿٣﴾
استفن والت *
دنياي امروز مملو است از نشانه هاي متضاد. از يک سو، اميد به زندگي و آموزش بالاست و سطح ستيزهاي خشونت بار پايين است و صدها ميليون نفر طي چند دهه گذشته از فقر خارج شده اند. يورو هنوز زنده است و البته حقوق بشر جدي گرفته مي شود. از سوي ديگر، اقتصاد اروپا هنوز گرفتار رکود است، روسيه در حال تعليق همکاري هسته اي خود با آمريکا است، افراط گرايي خشونت طلب در مناطق مختلف تکثير شده و معامله بر سر آب و هوا ميان چين و آمريکا احتمالااندکي ديرهنگام است و با انتقاداتي از جانب راست گرايان مواجه شده است. با توجه به تمام اين نشانه هاي متضاد، چه درس هايي مي تواند هدايتگر سياست سازان براي دست و پنجه نرم کردن با تمام اين آشفتگي ها باشد؟ 20 سال گذشته چه چيزي در مورد مسائل معاصر سياست خارجي به ما مي آموزد و چه درس هاي پايداري بايد از تجربيات اخير بياموزيم؟
1 – سياست قدرت هاي بزرگ همچنان مهم است، خيلي زياد.
وقتي جنگ سرد به پايان رسيد، بسياري از انسان هاي هوشمند خود را قانع کردند که مساله خوب و قديمي «سياست قدرت» امري مربوط به گذشته است. همان طور که بيل کلينتون (آنگاه که براي دور اول نامزد رياست جمهوري شده بود) گفت: «ارزيابي بدبينانه از سياست قدرت محض درست نيست. اين براي عصر جديد هم مناسب است.» جهان به جاي آميخته شدن با سياست قدرت به سوي اتحاد با بازارها، ارزش هاي مشترک دموکراتيک و اينترنت رفت و انسان ها بر ثروتمندتر شدن و زندگي بهتر متمرکز شدند (مثل کلينتون). 20 سال گذشته به ما آموخته که سياست قدرت اين بار با انتقام بازگشته است. البته ايالات متحده هرگز «سياست قدرت» را ترک نکرد و کلينتون، جورج بوش و باراک اوباما همگي بر ضرورت حفظ جايگاه اوباما به عنوان قدرتمندترين کشور جهان تاکيد داشتند. آنها فهميدند که توانايي شان براي اعمال «رهبري جهاني» به برتري آمريکا و به ويژه به جايگاه ممتاز آمريکا به عنوان تنها قدرت بزرگ در نيمکره غربي منوط است. اين جايگاه به سياست سازان آمريکايي اين آزادي را مي دهد که در بسياري از جاهاي ديگر مداخله کنند؛ چيزي که اگر ايالات متحده ضعيف بود آنها قادر به انجامش نبودند؛ اما ايالات متحده تنها نيست. سياست هاي قاطعانه چين در قبال همسايگان نزديکش نشان مي دهد که پکن خيلي به «ژئوپليتيک» بي تفاوت نيست و دفاع قاطعانه روسيه از آنچه «منافع حياتي» در «خارج نزديک» مي نامد (به ويژه در اوکراين) نشان مي دهد که يک نفر در مسکو طنين تاثيرات آرام جهاني شدن را درنيافته است و قدرت هاي منطقه اي مانند هند، ترکيه و ژاپن نگراني هاي سنتي ژئوپوليتيک را اين روزها جدي تر مي گيرند. اگر فکر مي کنيد رقابت قدرت هاي بزرگ امري مربوط به گذشته است، دوباره فکر کنيد.
2 – بسياري از سياست هاي جهاني (هنوز) محلي است.
يک عنصر مربوط به خوش بيني آغازين پسا جنگ سرد اين ايده بود که جهان به تدريج به سوي اتحاد با جهاني سازي مي رود و جوامعي با ارزش ها و سنت هاي متفاوت به تدريج در مورد مجموعه اي از اشکال نمادين مشابه به وحدت و همگرايي مي رسند (مانند برخي دموکراسي هاي بازار محور). سياست هويت در چارچوب نهادهاي نمايندگي مورد بررسي قرار مي گيرد و پرسش هاي بزرگ سياسي در اصل، به شدت جهاني هستند (مانند رژيم هاي تجارت و سرمايه گذاري، استانداردهاي کاري، هنجارهاي حقوق بشري، کنترل تسليحات، مديريت اقتصاد خرد و ...). مسائل آشفته داخلي مانند حقوق اکثريت يا مشاجرات مرزي به تدريج از عرصه سياست جهاني حذف مي شود و همه ما در يک خانواده بزرگ و خوشحال جهاني ادغام مي شويم؛ اما شگفتا، هويت هاي محلي و مسائلي از اين دست خود را تحميل مي کنند. اسرائيلي ها و فلسطيني ها هنوز بر سر اينکه چه کسي در کجاي بيت المقدس نماز بخواند با هم درگيرند. کاتالان ها، اسکاتي ها و ... بر کوس استقلال مي دمند. اقليت ها در ميانمار، چين، روسيه، هند، آفريقاي صحرا و ... با تبعيضي خشن مواجهند. تلاش هاي خارجي براي ايجاد يک دولت متمرکز در افغانستان و ايجاد دولت هاي کارآمد در عراق و ليبي با شکاف هاي قومي، فرقه اي و قبيله اي دست به گريبان شده اند. اسطوره شناسي آمريکايي بر اين است که رهبران آمريکايي را نسبت به قدرت پايدار اين هويت هاي محلي نابينا سازد؛ چرا که آمريکايي ها مايلند تا اين هويت ها را به مثابه ويژگي هاي پيشامدرني بنگرند که بي اعتبار خواهند شد و رنگ مي بازند به محض اينکه تحصيل، بازارها، دموکراسي و مدرنيته غالب شود. 20 سال گذشته نشان مي دهد که اين نگاه به شکل خطرناکي ساده لوحانه است و هرگونه طرح سياست خارجي که هويت ها و شرايط محلي را در نظر نگيرد، محکوم به شکست خواهد بود.
3 – تنها چيزي که بدتر از يک دولت بد است «بي دولتي» است.
نخبگان سياست خارجي هميشه مشکلات سياست خارجي را به ماهيت شيطاني يا غيرمشروع دولت هاي ديگر نسبت مي دهند. در اين نگاه، سياست بين الملل برخورد منافع متضاد نيست؛ بلکه بازي اخلاق ميان دولت هاي خوب (آمريکا و متحدانش) و دولت هاي بد (هر کسي که با ما مخالف است) است. در دوره جنگ سرد، مشکل همانا کمونيسم انقلابي به رهبري شوروي بود. پس از جنگ سرد، ايالات متحده مشکلات را به دولت هاي شريري مانند سوريه، عراق و ليبي و کره شمالي و صربستان نسبت داد. اين کشورها «بد» بودند به اين دليل که ديکتاتوري بودند يا سابقه نامطلوب حقوق بشري يا رويکرد تجديدنظرطلبانه داشتند يا به دنبال سلاح هسته اي بودند. تنها راه براي مقابله با اين دولت ها تغيير رژيم بود؛ از شر حاکمان بد خلاص شويم و دولت هايي به وجود آوريم که مردمان شان بهتر باشند و با آمريکا همکاري کنند. نتيجه تاسف بار تغيير رژيم در ليبي و عراق نشان مي دهد که خلاص شدن از شر رهبران نامطلوب «پيشرفت» نيست؛ به ويژه اگر نتيجه اش هرج و مرج يا ضعف و فساد و ... باشد. شايد بخواهيد يمن و سومالي و افغانستان را هم به اين مجموعه اضافه کنيد. ايجاد دولت هاي کارآمد در جوامع پسا ديکتاتوري کاري بي نهايت سخت است، به ويژه اگر آن سرنگوني، خشونت بار باشد. وقتي جامعه مورد بحث از هم گسسته يا فقير باشد و فاقد مشروعيت باشد باعث خلاقدرتي مي شود که در آن بدترين نوع از افراط گرايي جريان مي يابد. براي شما حاميان توبه ناپذير تغيير رژيم چه درسي مي تواند باشد؟ وقتي آرزويي مي کنيد، محتاط باشيد.
* استاد دانشگاه هاروارد
□ روزنامه دنياي اقتصاد
لینک کپی شد
نظر شما