- مرگ بحث برانگیز یک پزشک دیگر: علت فوت دکتر سمیرا آل سعیدی چیست!؟
- عکس وایرال شده از تجمع حمایت از طرح عفاف و حجاب در قم
- انتقاد میرسلیم از عدم رعایت شان رئیس جمهور در سفر پاکستان
- توضیح سردار رادان درباره نقش رئیسی در طرح نور و حجاب: رئیس جمهور حساب رای را نکرده؛ ایستاده تا حیا، دین و عفت در جامعه ساری و جاری باشد
- جهانگیری: مگر آقایان قبل از مجلس فعلی نگفتند ما خیزش برای حل مشکلات اقتصادی هستیم؟ پس چه شد!؟
- همسر آیت الله سیدمصطفی خمینی دار فانی را وداع گفت
- حق با آقاي ذوالنور است!
- «دیپلماسی مخفیانه» در دستور کار ایران و آمریکا
- آيا تصادفي است كه هر گاه كفگير خزانه به ته ديگ ميخورد دستي از غيب ميآيد و نرخ ارز را بالا ميبرد!؟
- واکنش محسن برهانی به حکم اعدام توماج صالحی
علیرضا لبش
برگی از دفتر خاطرات بقایی از زندان
اولی: تو چند وقته اینجایی داداش؟
دومی: چند وقتی میشه.
اولی: هنوز کتابی، جزوهای چیزی ننوشتی؟
دومی: مگه دانشگاهه؟
اولی: پس چرا اینقدر روی در و دیوار سلولا نوشتن زندان دانشکده علوم انسانیه؟
دومی: اون که بعله. حالا جزوه ميخوای چیکار؟
اولی: راستش میخوام یه کتاب مفصل در مورد خاطرات زندانم بنویسم، دیدم اينقدر خاطره ندارم، گفتم خاطرات بچههای دیگه رو هم بزنم تنگش.
دومی: حق و حساب ما رو هم میدی؟
اولی با پوزخند: آقا رو باش. ما پاکدستترین دولت تاریخ بودیم. حق و حساب همه رو تا حالا دادیم.
دومی: پس اینجا چیکار میکنی؟
اولی: دکترمون گفت برو رییسجمهور شو، بیشتر به خدمت مردم برسیم. درختمون هم گفت: تو سرسبز و بهاری هستی، حیفی همینجا وایسادی، برو سایهات رو بر همگان بیفکن، این شد که الان در خدمت شمام.
دومی: رد دادی یا گرفتی ما رو؟
اولی: اصلا خود شما چرا اینجایی؟
دومی: من کوچیک شما جمشید هستم. بازار ارز رو قاطی میکردم.
اولی: اه پس تو واقعی هستی؟ من فکر میکردم محمود از خودش درمیاره میگه جمشید بازار ارز رو به هم ریخته. بذار از نزدیک لمست کنم.
دومی: دست به سیبیل نزن. ناراحت میشم.
اولی: بابا ناراحت نشو دستم پاکه، از ما پاکدستتر برای چرب کردن سبیلت پیدا نمیکنی.
دومی: همین الان دیدم داشتی سایه میافکندی و بعدش هم دستات رو نشستی. بوی سایهات هم داره خفهمون میکنه.
اولی: ما دستمون پاکه نیاز به شستن نداره. دکترمون هم همین شکلی بود.
دومی: حالا یه خورده ساکت شو بذار کپهام رو بذارم.
اولی: من یه عمر ساکت شدم و به دوربین زل زدم، حالا زبونم باز شده میخوام حرف بزنم.
دومی: نگهبان! بیا این یارو رو بنداز بیرون.
اولی: من همین چند ساعت پیش بیرون بودم، اينقدر حرف زدم انداختنم دوباره داخل.
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
لینک کپی شد
نظر شما