- واکنش عضو دفتر رهبری به نقل قول معاون پزشکیان درمورد نظر رهبری درباره قانون تابعیت
- قطعنامه شورای حکام علیه برنامه هستهای ایران تصویب شد / کدام کشورها موافق، مخالف و ممتنع رای دادند؟ + اسامی
- همنشینی پزشکیان و مولوی عبدالحمید وایرال شد (تصاویر)
- تکذیب اقدام کیهان از سوی عضو دفتر رهبری
- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
الزامات جامعۀ دموکراتیک از نگاه دكتر محمود سریع القلم
جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشترمُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیبهای فراوانی را تجربه میکنند.
به گزارش ایسنا، در نوشتاری از محمود سریعالقلم، استاد علوم سیاسی دانشگاه شهید بهشتی و پژوهشگر توسعه، که وبسایت دوستداران او بازنشر داده شده است، میخوانیم:
جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشتر مُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیب های فراوانی را تجربه می کنند اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان اِلیت ها (افراد تصمیم گیرنده و اثرگذار) هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحران ها و تَکَرّر بحران ها می دهد. منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ با یک مثال به تجزیۀ این موضوع می پردازیم. آیا تا به حال فرصت کرده اید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم اندیشی می کنند؟ شاید یک علتِ تعیین کننده این باشد که: «متون مشترک خوانده اند.» کتاب ها، رساله ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزم های تعامل و تحمل را در میان خود عادیسازی کرده اند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده و حلقه های وصل فکری اِلیتها شدهاند. اِلیتها که شامل نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، هنرمندان و کارآفرینان می شود، نیاز به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان می دهد که مارکسیسم فقط ذهن های اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاه ها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، همه ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود. همین تجربه در غرب اروپا و شمال آمریکا درباره دموکراسی از ژان بُدَن (۱۵۹۶-۱۵۳۰) شروع شد و هم چنان با نوشته های فراگیر یورگن هابرماس ( -۱۹۲۹) در حال تکامل است؛ هرچند دموکراسی Applicationهای مختلف در فرانسه، آلمان، انگلستان، ایتالیا و آمریکا عرضه کرده ولی در عمومِ این کشورها از مبانی و مفاهیم مشترکی برخوردار است.
چگونه می توان صاحب دموکراسی شد و رفتارِ و اندیشه های دموکراتیک داشت ولی در میان صدها اثرِ جدی، حداقل متونِ زیر را نخواند:
(Social Contract (۱۷۶۲
Jean-Jacques Rousseau
(The Federalist Papers (۱۷۸۰
Alexander Hamilton
(Democracy in America (۱۸۳۵
Alexis de Tocqueville
(On Liberty (۱۸۵۹
John Stewart Mill
(Democracy and Education (۱۹۱۶
John Dewey
(Capitalism, Socialism and Democracy (۱۹۴۲
Joseph Schumpeter
(The Origins of Totalitarianism (۱۹۵۱
Hannah Arendt
(A Preface to Democracy (۱۹۵۶
Robert A. Dahl
(Social Origins of Dictatorship and Democracy (۱۹۶۶
Barrington Moore Jr.
(The Wheels of Commerce (۱۹۷۹
Fernand Braudel
تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از اِلیت یک کشور از مجموعۀ سیاستمداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آنها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی میانجامد. مطالعۀ تاریخ اروپا، آمریکای شمالی و ژاپن نشان میدهد، باورهای مشترکِ اِلیت ها به تدریج به فرهنگ عمومی تبدیل میشوند. متون مشترک اِلیت به یک جهانبینی مبدل و سپس آگاهانه و ناآگاهانه به صورت استنباط های عمومی ظاهر می شوند.
وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه می کنیم، در هیچ مقطعی در درون اِلیت ها، انسجام فکری مشاهده نمی شود. از قاجار به بعد، هر گروه اِلیت را که بررسی می کنیم، از جریان های فکری مختلف تشکیل شده که هر یک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل می کنند. طی یک قرن گذشته، چندین دسته از ادبیات و بعضاً در تضاد با یکدیگر وجود داشته است. در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستانگرایی بود؛ در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و همزمان، فعالینِ اقتصادی به آمیختهای از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باور داشتند؛ هرچند از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ و ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۷، همه استنباط ها، سیاستگذاری ها و مدیریت کلان، در دو فرد خلاصه می شد.
در مقام مقایسه قابل توجه است که بخش اعظمِ اِلیت فرانسه از دانشکدهای فارغ التحصیل شده اند که در آن اقتصاد، سیاست و حقوق تدریس میشود (Sciences Po). این در حالی است که ادبیات، متون و کتبِ مربوط به دموکراسی در ۱۲۰ سالِ گذشتۀ تاریخ اجتماعی و سیاسی ما، در دوائری محدود مطرح بوده است و در هیچ مقطعی به ادبیاتِ مُسلط (Mainstream) در میان نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، دانشگاهیان و کارآفرینان تبدیل نشده است. مطالعات، تدریس و سخنرانی های پراکنده در مورد دموکراسی به انسجام و اجماعِ فلسفی و مفهومی و در نهایت عملکردی اِلیت ها منجر نمی شود.
طی قرنِ گذشته، به چهار دایرۀ چپ، دینی، ملّی و دموکراتیک در صحنۀ اجتماعی و سیاسی می توان اشاره کرد. هر چند در بعضی مفاهیم، همپوشانی هایی میان این چهار دایره قابلِ تصور است ولی در مجموع، مستقل از یکدیگر عمل کرده اند و از همه مهم تر، هر کدام متون و ادبیات و کتب خود را داشته اند. به عنوان مثال، هر کدام از این جریان ها به یک سوالِ کلیدی درباره توسعه یافتگی، پاسخ هایی دارند که قابل جمع کردن و تبدیل آنها به یک خط مشی در حکمرانی نمی شود. آیا در جهانی که زندگی می کنیم و در این منظوم های که باید جامعه ای را مدیریت کنیم اصولاً باید «تولید ثروت» بشود یا خیر؟ دلیل اصلی فَرازُ و نشیبهای دائمی در حوزه سیاستگذاری و قطع و وصل نظام های سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ نظرات نخبگان را یکجا جمع کند ... وقتی ده - پانزده هزار نفری که اِلیت را تشکیل می دهند از چندین منبع متفاوتِ استنباطی برخوردار باشند، به کلی گویی، ابهام گویی، تغییرِ موضع روزانه، فراز و نشیب های دائمی و عملکردهای موازی و متناقض متوسل می شوند.
دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشه های متفاوت را می پذیرد و «حقِ» انسان ها می داند که دیدگاه های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینی های جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی شناسند. خاطرم هست فردی در داوس ۲۰۱۵ (Davos) که از طرف دفترِ صدراعظمِ آلمان آمده بود در ضمنِ گزارشی در مورد یک میلیون مهاجر سوری گفت که دولت آلمان با دانشگاهِ الازهر مصر قرارداد بسته است تا ۱۲۰ مُفتی برای مهاجرین مسلمانِ سوری تربیت و به آلمان اعزام کند. این اقدام قبل از آن که یک سیاستگذاری باشد، یک طرزِ تفکر نسبت به حقوق مذهبی مسلمانان مهاجر در آلمان است.
یکی از دلایل مهمی که جامعۀ ما دموکراتیک نمی شود عدمِ تسلطِ طیف وسیعی از نویسندگان، خبرنگاران، دانشگاهیان، سیاستمداران و کارآفرینان به زبان های مهم خارجی مانند انگلیسی، فرانسه و عربی است. مطالعۀ متون و ادبیات هر موضوعی به زبان اصلی آن به هیچ وجه قابل مقایسه حتی با بهترین ترجمه های آنها نیست. روح واژه ها و مفاهیم در ترجمه از میان می رود و معلوم نیست خوانندۀ متن ترجمه شده تا چه میزان با دقت و فرمولبندی نویسنده آشنا می شود. به موازات مطالعه و درک دقیقِ متون و ادبیات یک جهان بینی، اعتقاد پیداکردن و درونی کردن (Internalization) فرهنگ آن متون، خود زاویه ای دیگر از سختی های عملیاتی کردن آن جهان بینی است. به عبارت دیگر، مطالعۀ متون دموکراسی با رفتار دموکراتیک دو موضوع متفاوت است. با بررسی نظامهای دموکراتیک به نظر می رسد مادامی که سیستمِ حقوقی دموکراتیک ایجاد نشود، رفتار دموکراتیک فرصت ظهور پیدا نمی کند.
ژاپن و آلمان هر دو مانند یک سیستم عمل می کنند. نظام استنباطی و فکری در هر دو کشور تحت تأثیر باورهای مشترک در لایه های مختلف اِلیت های این دو کشور است. باورهای مشترک به نوبۀ خود متأثر از ادبیات و متون مشترک و نظام آموزشی یکپارچه است. واژۀ دموکراسی در جامعۀ ما عمدتاً در سخنرانی ها و به صورت شفاهی مطرح می شود و پشتوانۀ تاریخی و مطالعاتی قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهه های آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود. در سال ۱۳۸۰ به یک فعال سیاسی این نکات را اشاره داشتم: شما که در پی توسعۀ سیاسی یا دموکراسی هستید یا با متون دموکراسی آشنا نیستید یا این جامعۀ خود را نمی شناسید. نمی شود با باورهای ۵ درصدِ اِلیت یک کشور، دموکراسی به پا کرد. دمکراسی یک پروسۀ طولانی آموزش، مطالعه و درک مشترکی از مفاهیمِ دموکراتیک را می طلبد. تکثر و بلکه تضادِ فکری وسیعی در بینِ اِلیت این جامعه وجود دارد. اعتقاد به دموکراسی مابین اِلیت بسیار اندک است و سازوکار حقوقی آن وجود ندارد. با سخنرانی و میتینگ نمی شود به دموکراسی دست یافت. ابتدا ادبیات و متون آن باید در مجموعۀ اِلیت مورد پذیرشِ تعهدآور قرار گیرد.
بهعلاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شدهای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی دلیل نیست که طی ۱۲۰ سال گذشته، پروژه های مشروطه خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی خواهی و اصولاً تحولِ ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام ماندهاند. یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. اِلیت و جامعه ای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشۀ تغییر به صلح نرسد، نمی تواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کرهجنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند یک فرد مساوی است با آن چه خوانده است.»