- واکنش عضو دفتر رهبری به نقل قول معاون پزشکیان درمورد نظر رهبری درباره قانون تابعیت
- قطعنامه شورای حکام علیه برنامه هستهای ایران تصویب شد / کدام کشورها موافق، مخالف و ممتنع رای دادند؟ + اسامی
- همنشینی پزشکیان و مولوی عبدالحمید وایرال شد (تصاویر)
- تکذیب اقدام کیهان از سوی عضو دفتر رهبری
- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
سقوط در مارلیکین/روایت شهادت مسعود امامى استاندار قزوين در دولت اصلاحات
9 خرداد سالروز عروج شهادت گونه مرحوم مسعود امامی استاندار فقید قزوین و همراهان ایشان در سانحه سقوط هلی کوپتر در بازدید از مناطق زلزله زده الموت است.
به گزارش ایلنا از قزوین، 9 خرداد 1383 سالروز عروج شهادت گونه مرحوم شهید مسعود امامی استاندار فقید قزوین و همراهان ایشان در سانحه سقوط هلی کوپتر در بازدید از مناطق زلزله زده الموت است که در گزارش ذیل بر گرفته از کتاب همسفر آفتاب به کوشش محمدعلی حضرتی بخشی از خاطرات شخصیتهای حقیقی و حقوقی به همراه دیدگاه استاندار فقید در محورها و موضوعات رسانه و مطبوعات جهت آشنایی هرچه بیشتر و ادای دین به ایشان منعکس می شود:
قبل از همه پیام تسلیت مقام معظم رهبری مد ظله العالی به این مناسبت :
بسم الله الرحمن الرحیم
حادثه تاسف آور سقوط بالگرد حامل استاندار خدوم و متدین استان قزوین و معاون عمرانی استانداری و فرمانده نیروی انتظامی آن استان و بقیه همراهان ایشان را که برای انجام وظیفه و خدمت به مردم آسیبدیده از زلزله، عازم منطقه زلزله زده بودند و در این راه به لقای الهی شتافتند به خانوادههای داغدار آنان و مردم مقاوم و متدین استان تسلیت میگویم و از درگاه ایزد متعال برای بازماندگان مصاب، صبر و اجر و برای آن عزیزان از دست رفته ، غفران الهی مسئلت می نمایم.
سید علی خامنه ای یازدهم/خرداد/ هزاروسیصد و هشتاد و سه
خاطرات شخصیت ها از مرحوم امامی
آیت الله محمدی تاکندی، نماینده سابق استان در مجلس خبرگان رهبری در رابطه با استاندار دولت اصلاحات اینگونه میگوید: آن قدر مردمی و بیآلایش بود که وقتی به نماز جمعه میآمد در محوطه حیاط با مردم مینشست و مقید نبود نزدیک محراب یا صف اول برود.
آقای امامی هشیار و تیزبین و نکته فهم بود. در نخستین ملاقات با امام جمعه محترم قزوین هنگامی که سخن به تذکر و توصیه رسیده بود، مرحوم آیت الله باریک بین در ضمن توصیه فرموده بود: رابطه خود را با علما و روحانیون شهر از جمله محمدی تاکندی زیاد نمائید؛ بعد از آن ملاقات به منزل اینجانب تشریف آوردند. بنده هم توصیه کردم و گفتم " رابطه با ما طلبهها خیلی مهم نیست مهم رابطه با امام جمعه است."
آقای امامی به آقای امینی گفته بود: من خیلی شهرها رفتهام و چنین سخنی را در میان روحانیون نشنیدهام با این شیوه و روابط حسنه، قزوین علیالقاعده آرامش دارد و جای ماندن خواهد بود و میتوانیم در آن برای موفقیت برنامهریزی کنیم."
سوسن ناظمی همسر موحوم امامی نیز در مورد همسر شهید خود گفت: خدمت آقا که رسیدیم، به آقا گفتند: آقا رهنمودی بفرمائید، مرا هدایت کنید، راهنمایی کنید. چه کنم؟ من مسئولیت این چنینی دارم؟ ایشان فرمودند: به خانواده جانباز بیش از اندازه توجه داشته باش. شهید، شهید شده است، رفته است، قبری دارد، شبهای جمعه میروند گریه میکنند تخلیه میشوند اما جانباز هر روز در پیش خانوادهاش شهید میشود، او هر روز پیش خانوادهاش در حال جان دادن است. زندگی او خیلی سخت است.
وقتی خبر شهادت ایشان را اعلام کردند در عرض 10 دقیقه احساس کردم دور و برم تمام اهالی قزوین بودند. یکی گفت: حضرت زینب فلان بود، گفتم من را با حضرت زینب مقایسه نکنید من ناخن شکسته حضرت زینب هم نیستم. حضرت زینب اگر مثل من امشب اینهمه یار و یاور داشت نمازش را نشسته نمیخواند. من امشب نمازم را ایستاده خواندم. یکی برایم قرآن خواند، یکی برایم این را گفت، من یک مقداری از روضههای خودم را خواندم، همه با هم صحبت کردیم. نمیشناختم، خیلیها را نمیشناختم. اما احساس کردم تنها نیستم هیچکس را در قزوین نداشتم اما احساس نمیکردم کسی را ندارم، همه با من بودند. این را امامی ایجاد کرده بود نه من. خیلی خوش برخورد بود.
هیچ وقت روی بداخلاقی را ما در خانه از ایشان ندیدیم. هیچوقت! من یاد ندارم که گاهی ایشان وارد خانه شده باشد و یک احساس مثلاً بدی داشته باشد، مثبت بود همیشه مثبت بود، گاهی اوقات ایراد میگرفتم میگفتم: خوب بودن همیشه هم خیلی خوب نیست، بیش از اندازه خوبی هم خیلی بد است. تو باید گاهی اوقات به ما بگویی این نه، آن نه، اینجا نرو، آنجا نرو، خانه اینطوری است. خانه آنطوری است. خانه باید آنطوری باشد. اصلاً اهل این چیزها نبود، اصلاً دنیایی نبود، به فکر مال و منال دنیا نبود.
یادم هست روزی تعریف میکرد زوج جوانی پیش ایشان آمده بودند ایشان بلند شده بود جلوی پای این زوج جوان، این زوج جوان فکر کرده بودند امامی فقط برای مثلاً انسانهای بخصوصی بلند میشود.
قزوینیها هم رسم بر این دارند، وقتی یک انسانی که بالاخره سن و سالی بیشتر از خودشان داشته باشند میگویند ما در این حد نیستیم، مثلهای زیبایی به این شکل داشتند به امامی گفته بودند ما در این حد نیستیم آیا شما برای دیگران هم بلند میشوید؟ ایشان گفته بودند: آری. من همیشه در حال بلند شدن برای انسانهای محروم و ستمدیده جامعه هستم. گفت یک تلویزیون میخواستند، یک تلویزیون به ایشان دادم، سئوال کردم یخچال هم دارید؟ گفتند نه، یخچال هم نداریم، گفتم خوب این هم یخچال ... خوشحال، سرزنده، سرحال از دفتر بیرون میرفتند. خودش هم احساس خوشحالی می کرد، خیلی خوشحال بود، خیلی خوشحال بود. البته از جیب خودش نبود، از بیت المال بود اما بیتالمالی که حق مردم ستمدیده بود.
مادر شهید خلبان عباس بابایی هم می گوید: وقتی خبر سقوط هلی کوپتر استاندار را از تلویزیون شنیدم یک لحظه خانه بر روی سرم چرخید و هیچ نفهمیدم ،چرا که با از دست رفتن استاندارمان، یک بار دیگر شهادت عباس برایم تداعی شد.
مجید وفاپور مسئول دفتر وقت مرحوم مسعودامامی این چنین گفت: نخستین روزی که ایشان به قزوین آمده و به اتفاق خانواده در میهمانسرای استانداری ساکن شدند، بنده برحسب وظیفه برای شام سفارش غذا دادم که البته ایشان اصرار بر ساده بودن و کم بودن غذا داشتند. صبح روز بعد که به دفتر آمدند و به بنده فرمودند: مبلغ غذا چقدر شد؟ و به اصرار مبلغ غذای شب گذشته را پرداخت کردند و از همان روز در خانه سازمانی پشت دفترشان ساکن شده و به زندگی معمولی خود پرداختند. ایشان در رعایت حقوق و مسایل بیتالمال بسیار حساس بوده و دقت بسیاری در این مورد داشتند.
کریم حبیبی انبوهی مسئول وقت روابط عمومی استانداری بیان داشت: چند روزی از حضور آقای امامی در استانداری نگذشته بود که ضمن دیدار با ایشان از وی خواستم دیدگاههای خود را درباره روابط عمومی و انتظاراتش را برایم تشریح کند. آن مرحوم پس از بیان نقطه نظرات خود گفت: " مهم نیست ما چه میگوئیم؛ ببنید مردم چه میگویند؟" آنگاه ادامه داد: " تا زمانی که کاری برای مردم نکردهایم لازم نیست هیچ خبر، گزارش، فیلم و عکس تهیه شود. "
در روز واقعه به یکی از دور افتادهترین روستاهای استان در بخش رودبار الموت به نام " اواتر" رفتیم که فقط 3 پیرمرد و چند زن و دختر بودند. اهالی روستا نگران بازسازی خانههایشان بودند و مرحوم امامی در پاسخ میگفت: بازسازی خانههایتان مشکلی نیست ما بیشتر نگران خودتان بودیم و آمدهایم حال خودتان را بپرسیم، ... ما مخلص همه شما هستیم و با کمک شما خانههایتان را میسازیم " آن روز او مرتباً در پاسخ اهالی روستاها ای جمله را تکرار میکرد: " ما مخلص همه شما هستیم. "
مصطفی صالحی مسئول وقت دفتر مرحوم امامی هم در خاطرات خود این چنین می گوید: شبی که هوا بسیار سرد و برفی بود در ساعت 1:30 بامداد از دفتر با منزل تماس گرفتند و گفتند به دستور آقای استاندار به اداره بیائید.
به اداره آمده و خدمت ایشان رسیدم و متوجه شدم پیگیر نامه مربوط به یکی از وزارتخانهها هستند. وقتی سابقه را تقدیم کردم گفتم: جناب آقای استاندار مگر فردا صبح تهران تشریف نمیبرید؟ گفتند: چطور؟ گفتم: الان خیلی دیر وقت است. با تعجب به ساعت نگاه کرد و با خندهای گفت: ساعت مچی من ساعت 11 شب است. در صورتی که ساعت 1:45 بامداد بود. با لبخند محبت آمیز عذرخواهی و تشکر کردند.
البته حضور ایشان در دفتر تا پاسی از شب برای رسیدگی به کارها همیشگی بود. آن مرحوم با توجه به حجم زیاد کارهای روزانه معمولاً کارهای جاری و بررسی کارتابل نامهها را به شبها موکول میکردند که این کار تا نیمههای شب به طول می انجامید.
احد چگینی بخشدار وقت مرکزی شهرستان البرز از روز حادثه اظهار داشت: قرار بود راس ساعت 8:30 صبح در جلسه بخشدارن و دهیاران که به دعوت معاون عمرانی استاندار مهندس بیات و سخنرانی معاون عمرانی وزیر کشور، مهندس مقیمی؛ در سالن اجتماعات جهاد کشاورزی برگزار میشد شرکت کنیم.
شهرام احمدپور، بخشدا کوهین زنگ زد و گفت: جلسه به خاطر وقوع زلزله برگزار نخواهد شد. با هم قرار گذاشتیم که به اتفاق سایر بخشداران قزوین به منطقه زلزله زده الموت اعزام شویم، من همراه با شهرام و علی طاهرخانی بخشدار مرکزی قزوین، سیاوش طاهرخانی، شهردار سابق محمدیه ساعت 9 صبح به منطقه الموت اعزام شدیم.
ساعت 11:30 به معلم کلایه، مرکز بخش الموت رسیدیم؛ یک راست به سمت بخشداری رفتیم؛ گفتند: مهندس امامی، استاندار همراه با فرماندار جلال الدین شرفی و آقاعلی بخشدار الموت با هلیکوپتر به منطقه اعزام شدهاند. ما هم به اتفاق دوستانی که از قزوین آمده بودیم به گازرخان رفتیم.
در این روستا حدود 250 واحد مسکونی صدمه دیده بود؛ اما خسارت 100 درصدی و عمده به هشت واحد وارد شده بود. دو نفر از اهالی هم کشته شده بودند: یک زن و یک مرد. بعد از گازرخان به سمت قلعه تاریخی حسن صباح حرکت کردیم.
خوشبختانه قلعه آسیب چندانی ندیده بود؛ پس از بازدید از چند روستا به بخشداری برگشتیم. فرماندار و بخشدار و چند نفر از مسئولان برگشته بودند. ما به سالن اجتماعات بخشداری رفتیم. استاندار نبود. آقا علی گفت: آقای استاندار برای بازدید چند روستای صعبالعبور که هنوز راه آنها باز نشده است میخواهد به این مناطق پرواز کند و منتظر من است.
پس از صرف ناهار و خداحافظی با فرماندار به سوی رازمیان، مرکز بخش رودبار شهرستان حرکت کنیم؛ حالا مرادی یکی از همکاران استانداری هم با ما همراه شده بود. به رازمیان که رسیدیم به بخشداری رفتیم. مهندس رضا گروسی، بخشدار رودبار شهرستان، از عدم امدادرسانی مطلوب به این بخش گلایه داشت.
نشستیم برایمان چای و میوه آوردند؛ من که نمازم داشت قضا میشد، وضو گرفتم تا نماز بخوانم نمازظهر را خوانده بودم داشتم نماز عصر را شروع میکردم که شهرام احمدپور سراسیمه به نمازخانه آمد و گفت: هلیکوپتر استاندار سقوط کرده است.
ساعت 16:15 بود. باورم نمیشد بلافاصله به منطقه تنوره و سیمیار و مارلیکین حرکت کردیم؛ خودم پشت فرمان نشستم. اصلاٌ نمیدانم چطوری این مسیر را طی کردم. در طول مسیر مدام با محافظ استاندار با بیسیم تماس میگرفتیم یک لحظه صدای سروان اترک، محافظ استاندار را که از طریق بیسیم شنیدیم خوشحال شدیم که استاندار زنده است؛ اما غافل از اینکه استاندار در هلیکوپتر شماره یک بوده و اترک در هلیکوپتر شماره دو؛ ساعت 17 به منطقه سانحه رسیدیم، روستای زیبا و سرسبز مارلیکین.
از اهالی محل دقیق سقوط را جویا شدیم، ته دره را نشان دادند و گفتند: بقیه مسیر را که 7 کیلومتر است باید پیادهروی کنند؛ با سایر همراهان مسیر سنگلاخی و صعب العبوری را طی کردیم.
مسیری با شیب نسبی 65 الی 70 درجه. محل سقوط، پایین دره در کنار رودخانه شاهرود بود؛ به هر زحمتی که بود خودمان را به آنجا رساندیم. اترک را دیدم که زانوی غم بغل گرفته بود. پرسیدم: چطوری اتفاق افتاد؟ گفت: " ما پس از بازدید از روستاهایی که هنوز راهشان باز نشده بود، مانند آوه به بخشداری برگشتیم. آقای استاندار همراه با مهندس بیات معاون عمرانی، سردار فعال فرمانده نیروی انتظامی استان، سرهنگ سلیمانیان جانشین لشگر 16 زرهی و سه خلبان و دو خبرنگار صدا و سیمای قزوین "ابوالفضل رجبی و محمود صلاحی" جمعاً 9 نفر سوار این هلیکوپتر شدند. هلیکوپترها بلند شدند. چند دقیقه بعد، پس از عبور از شاهرود دیدم کمک خلبان ما دارد با دست به سرش میکوبد و به پروانههای هلیکوپتر اشاره میکند ما همه اشهد خود را گفتیم فکر کردیم هلیکوپتر ما را میگوید، اما کمک خلبان، هلیکوپتر جلویی را نشان داد و ما فهمیدیم منظورش هلیکوپتر استاندار است، برگشتیم و دیدیم که هالهای از دود منطقه را فرا گرفته است.
خلبان هلی کوپتر، من و کریم حبیبی انبوهی مسئول روابط عمومی استاندار و فرامرزی خبرنگار هفته نامه حدیث قزوین و دو نفر از بچههای صدا و سیما را پیاده کرد و خودش برای آوردن نیروی کمکی به مقرش برگشت."
پس از صحبت با اترک از یکی از اهالی نحوه سقوط را پرسیدم گفت: " من داشتم آبیاری میکردم یک دفعه دیدم چیزی شبیه پره از هلیکوپتر جدا شد. بعد شعلهای از داخل آن به بیرون آمد و هلی کوپتر 5-4 بار دور خودش چرخید و یک دفعه خورد به کوه و منفجر شد..."
پیرمرد را که با هق هق گریه میکرد، رها کردم. از داخل باغ گیلاس رد شدم ما اولین گروه امدادگر بودیم که پس از افراد بومی به منطقه رسیده بودیم. هنوز بوی انفجار همراه با بوی سوختگی گوشت، پوست و مو ... به مشام میرسید. اهالی قبل از ما جنازههای نیم سوخته را با خاک خاموش کرده بودند. بدنهای سوخته و تکه تکه شده که اصلاً قابل شناسایی نبود.
اما من صلاحی را شناختم چون هیکلش درشت بود و کمتر سوخته بود و بدنش بیشتر قابل شناسایی بود. من از پشت گردنش شناختمش. آخر صلاحی دوست من بود. به سراغ جنازهها رفتیم. اصلاً نمیشد تشخیص داد که کدام جنازه مال کیست؟ از تکههای لباس خلبانان و سلاح کمری سردار فعال و پوتین سوخته شده که یک پای قطع شده، جنازه سرهنگ ارتش در آن بود. این پنج نفر را شناسایی کردیم. صلاحی را هم از قبل شناسایی کرده بودیم؛ مانده بود سه جنازه دیگر که متعلق به استاندار و بیات و رحیمی بود. آنها را نتوانستیم شناسایی کنیم.
به خودمان آمدیم دیدیم ساعت 6:30 بعدازظهر است. به آقای فرماندار گفتم که احتمالاً کس دیگری به غیر از ما نیست. دارد شب میشود نیروها را بسیج کنیم. خودمان جنازهها را بالا بیریم. سریعاً جلسهای سرپایی تشکیل دادیم. اهالی هم بودند. رئیس آموزش وپروش رازمیان شیخ خطیب امامقلی و احمدی رئیس شورای بخش رودبار شهرستان و دو نفر امدادگر هلال احمر و تعدادی از بچههای نیروی انتظامی را بسیج کردیم. عمامه شیخ خطیب را به چند کفن تبدیل کردیم. اهالی هم چهارپا و پتو آورده بودند با هر زحمتی بود جنازههای تکه تکه شده را داخل گونی و پتو گذاشتیم. همه حالشان به هم میخورد. سربازهای نیروی انتظامی حالت تهوع داشتند. واقعاً صحنههای تلخ و تکان دهندهای بود. با بیسیم به آهنی رئیس حوادث غیرمترقبه استان که در بالای کوه ایستاده بود اقلام مورد نیاز را اعلام می کردم. تنها چیزی که مورد نیاز بود و من مدام از طریق بیسیم اعلام میکردم پتو بود و چهارپا.
اهالی قاطر نداشتند؛ مجبور بودیم جنازهها را با الاغ به روستا منتقل کنیم. هر جنازهای را داخل پتو میگذاشتیم و بستهبندی میکردیم به داخل باغ میبردیم تا یک جا بار الاغها کرده و به صورت کاروانی حرکت کنیم. حالا دیگر شب شده بود آخرین جنازه را که به باغ آوردیم من که از شدت خستگی دیگر توان حرکت نداشتم یکباره از سراشیبی به داخل باغ سقوط کردم. پایم ورم کرده بود نمی توانستم پایم را تکان بدهم درد عجیبی داشت به هر زحمتی بود خودم را به جنازه ها رساندم. آنها را یک به یک روی الاغ ها گذاشتیم و محکم بستیم. اهالی می گفتند احتمال حمله گرگ ها هم وجود دارد. سه نفر از یگان ویژه با اسلحه کلاش کاروان را همراهی می کردند. آخرین جنازه ها را که سوار کردیم کاروان به راه افتاد. من نمی توانستم پایم را تکان بدهم.
سروان امانی، رئیس کلانتری رازمیان؛ زیر بغل مرا گرفته بود. یک کیلومتر را همین طوری به هر جان کندنی بود آمدم تا این که یکی از اهالی که به کمک ما آمده بود مرا سوار الاغش کرد، به راه افتادیم. واقعاً فضای رعبآوری بود. هوای تاریک؛ نفس نفس الاغ هایی که جنازه های سوخته شده را حمل می کردند و چک چک خون لخته های جنازه ها و ... 2 ساعت تمام طول کشید تا توانستیم به روستا برسیم. جنازه ها را به آمبولانس منتقل کردند. ما دیگر کارمان تمام شده بود.
دیدگاه مرحوم مسعود امامی در مورد رسانه ها
دیدگاه های مرحوم امامی در مورد رسانه های جمعی و مطبوعات استان هم اینگونه بود: خوشبختانه می توانم بگویم که زبان مطبوعات قزوین نشر فرهنگ است و نه زبان تهاجم و این خود حسنی است که باید آن را بیشتر تعمیم و گسترش داد. این زبان در مطبوعات هم کمک کننده به توسعه فرهنگی اصلاح طلبانه ای است که ما دنبال می کنیم و هم در ایجاد ارتباط مناسبت تر با مسئولان و کمک به مسئولان برای استفاده از افکار عمومی مردم موثر است.
مطبوعات به عنوان پیشتازان عرصه ای هستند که در مقابل هجوم دیکتاتور مابانه اجبار، به جای اقناع قرار دارند و اعتقادم این است که بالاخره با توجه به وظیفه و رسالتی که مطبوعات برعهده دارند، دو بحث در مطبوعات مهم است: یکی اطلاع رسانی صادقانه، شفاف و منصفانه و در عین حال همه جانبه گر به مردم، چون اگر یک جانبه به قضایا نگاه کنند، دچار تندروی هایی بشوند که منطق و خرد در پشت آن نباشد و جامعه را به سمت و سویی حرکت بدهند که توقعات را در یک بعد افزایش بدهند؛ بدون این که به ابعاد مختلف مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی توجه بشود، خطرناک است. و دیگری پرهیز از انعکاس و انتشار مطالبی که شائبه ی وامداری مطبوعات نسبت شخصیت های حقیقی و حقوقی را در جامعه ایجاد بکند. این دقیقاً باعث بی اعتمادی جامعه به مطبوعات می شود. مطبوعات ما باید مستقل به عنوان احرار جامعه به ذکر مسایل و مطالبشان بپردازند چون آن چیزی که واقعاً باید به آن بپردازیم، فرهنگ نقدپذیری در بین همه ی آحاد جامعه است،
یکی از موضوعاتی که باید مدنظر مسئولان باشد توجه و باور مردم به عنوان ولی نعمتان این مملکت است. ما نه فقط باید توجه به مردم داشته باشیم بلکه باید مردم را به عنوان ولی نعمت باور کنیم. این سخنی که امام می فرماید که «اگر به من خدمتگزار بگویید بهتر است تا رهبر» این از ناحیه امام نه یک تعارف و نه خدای ناکرده یک گزافه گویی بود. یک باور بود و امام سعی داشت که این باور را به مردم و مسئولین منتقل کند که ما خدمتگزار مردمیم، اصلاً پذیرش و واگذاری مسئولیت به ما برای خدمت به مردم است و اگر در خدمتگزاری به مردم قصول کنیم و دلمان برای خدمت به مردم نتپد و عاشقانه به مردم نگاه نکنیم قطعاً این مسئولیت ها و بال گردن ما خواهند شد.
اگر مردم مدیران را خادم خودشان بدانند و ما در خدمتگزاری به آنها، در برنامه ریزی برای رفع مشکلات آنها با استفاده از نظرات و دیدگاههای خود مردم و کارشناسان خبره تلاش مضاعفی را انجام دهیم؛ و این باعث یکی از راه های تقویت اعتماد سازی بین مردم و نظام خواهد شد.