- واکنش محسن برهانی به ادعای کیهان درباره قتل مهسا امینی توسط پسرخالهاش
- ادعای اسرائیل: از محل اورانیوم غنیشده خبر داریم / حضور جاسوسان زن موساد در ایران!
- روبیو: از بازگشت تحریمهای ایران حمایت میکنیم
- دفاعیه کواکبیان: فرزندان یکی از مسئولان ۴ شب در هتل رمیس با کاترین شکدم بوده است! / نظر دادگاه
- آیت الله سید علی اکبر موسوی یزدی درگذشت
- تهدید شورای عالی امنیت ملی توسط نماینده مجلس
- کیهان: مهسا امینی را پسرخالهاش کشت
- افشای تصاویر ماهوارهای از محل اصابت ۹ موشک ایران به پایگاه هوایی «تل نوف» اسرائیل
- نماینده مجلس: استفاده از موتورسیکلت برای خانمها ناپسند است؛ متدینین مخالفند
- پزشکیان: اسرائیل در جنایت های خود قائل به هیچ چارچوبی نیست
دعوای فائزه هاشمی و برادرش پس از فوت پدر/ همسر محسن گفت از این به بعد من نامه هایتان را ردوبدل می کنم
فائزه هاشمی گفت: به محسن گفتیم که در انتخابات ثبت نام کن و دعا کن که رد صلاحیت شوی.
به گزارش نواندیش، فیلمی از فائزه هاشمی منتشر شده است که در گفتگو با روزنامه شرق درباره کاندیداتوری محسن هاشمی در انتخابات صحبت کرده است.
برادرتان از شما نپرسید کاندیدا بشوم یا خیر؟
نپرسید اما خودم به او گفتم که حتما ثبت نام کن. به خاطر جریاناتی که اتفاق افتاد، همه معتقد بودیم که رد صلاحیت می شود اما گفتیم ثبت نام کن و دعا کن که رد صلاحیت شوی. زیرا مردم در این دوره رای نمی دهند و ضایع نشوی.( خنده)
پس از آن مناقشه و نامه نگاری که باهم درباره مواضع شما درباره ترامپ و آمریکا داشتید، قبل از رسانه ای شدن نامه ها با شما تماس گرفت؟
(خنده)، خیر تماس نگرفت. خانومش سر به سر ما می گذاشت و می گفت نامه هایتان را از این به بعد من رد و بدل می کنم، چرا در رسانه ها به هم حرف می زنید. خودش تماس نگرفت. ما هر شب خانه بابا و مادرمان هم دیگر را می بینیم، زیرا همه به مادر سر می زنیم ولی چیزی نگفت. من نامه را در رسانه ها دیدیم که منتشر شده است. من هم که پاسخ دادم به او چیزی نگفتم و در رسانه ها منتشر کردم. همدیگر را هم که دیدیم، دعوا نکردیم. او خندید و من هم خندیدم. من چون نامه نوشتم، آرامش داشتم و اگر نامه را نمی نوشتم، به خاطر حرفهایی که گفته بود، پوست از کلهاش می کندم.
موقعی که بابا فوت کرد، محسن بدش نمی آمد که ما را کنترل کند و اختیار خانواده را حتی از لحاظ مسائل سیاسی و حرف ها و فعالیت های ما بدست بگیرد. یکی دوبار نیز به من گیر داد که چرا همچنین حرفی زدی و می خواهی سر همه ما را به باد بدهی که دعوا کردیم. به او گفتم که بابا کاری به کار من نداشت. تو چرا به خودت اجازه می دهی به من بگویی چی بگویم و چی نگویم. همین یکی دوبار بود و ادامه پیدا نکرد.