- وزارت آموزش و پرورش این فرهنگیان بازنشسته را مجددا به کار دعوت کرد
- گیلانشاه خالدار منقرض شد / وداع با پرنده ناب حیات وحش ایران + عکس
- تجمع جمعی از معلمان بازنشسته مقابل مجلس / جزئیات مطالبات فرهنگیان
- پیش بینی آب و هوای تهران در ۳ روز آینده
- گوسفند عاشق نوشیدن چای را ببینید! (ویدئو)
- پیش بینی هواشناسی از وضعیت آب و هوا فردا سه شنبه ۲۹ آبان
- ۶ مرحله بهره مندی معلمان از رتبه بندی + جزئیات و لینک
- روز جهانی مرد ۱۴۰۳ چه روزی است؟ هدف از روز جهانی آقایان
- حقوق این پرسنل آموزش و پرورش در سال آینده افزایش می یابد
- هشدار زرد هواشناسی در پی افزایش آلودگی هوا در ۶ استان
ريشههاي اعتراض در آموزش و پرورش
عباس عبدي در روزنامه اعتماد نوشت: اين روزها اعتراضات سراسري آموزگاران توجه همگان را به خود جلب كرده است؛ اعتراضاتي كه سراسري، بسيار آرام و مدني برگزار ميشود و خواسته اصلي آنان نيز همسانسازي با حقوق اعضاي هيات علمي دانشگاهها طبق يك نسبت معين است.
آموزگاران در اين خواسته خود ذيحق هستند، چرا كه بدون ترديد حقوق و دستمزد آنان به قيمت ثابت در چند دهه گذشته كاهش داشته، در نتيجه بسياري از آنان را مجبور به حضور در مشاغل دوم و حتي سوم كرده است. بنابراين بايد انتظار داشت كه دولت نيز احترام اين نحوه اعتراض مدني معلمان را پاس دارد و از طريق يك گفتوگوي سازنده و با توجه به جميع شرايط با آنان به توافق و تفاهم برسد.
چنين رفتاري نه فقط به بهبود شرايط معلمان كمك خواهد كرد، بلكه الگوي مناسبي براي چگونگي تعامل ميان دولت و معترضان در هر زمينه است. البته شرط لازم براي اين كار، شناسايي فرد يا گروهي از معلمان به عنوان نماينده آنان است، چون با يك ميليون آموزگار كه نميتوان گفتوگو كرد. اينجاست كه صاحبان قدرت متوجه ميشوند تا چه اندازه نيازمند حلقه واسط ميان خود و مردم هستند؛ حلقهاي كه در جامعه امروز به عنوان نهاد مدني شناخته ميشود.
وضعيت كنوني آموزش و پرورش اعم از اعتراض آموزگاران به حقوق خودشان يا شرايط بد موجود در نظام آموزشي كشور ناشي از چيست؟ در اينجا ميخواهم به چند عامل اشاره كنم كه گمان ميكنم اهميت دارد.
اولين مساله فلسفه نادرست آموزش و پرورش در ايران است. فلسفهاي مبتني بر اينكه حكومت يا بزرگتران واجد گزارههاي اخلاقي و انساني و آموزشي ازلي و ابدي درستي هستند و بايد آن را به ذهن دانشآموزان تزريق يا منتقل كنند. نظامي كه آن را ميتوان معادل نظام آموزشي اسكولاستيك دانست. اگر نظام آموزشي اسكولاستيكي در چند قرن پيش ميتوانست مدتي دوام آورد، در قرن ۲۱ و با حضور اينترنت و شبكههاي اجتماعي و... همچنين دسترسي به ساير نظامهاي آموزشي قابل پياده كردن نيست، چه رسد به اينكه دوام آورد. شرح و بسط اين ويژگي نيازمند تحليل جداگانه است، به ويژه در اصول آموزش، محتواي آموزش و مديريت آموزشي بازتاب دارد.
مساله و ريشه بعدي كه از دهه ۱۳۶۰ آغاز شد، مدارس غيرانتفاعي است. اجازه بدهيد خيلي صريح بگويم؛ فرزندان خودم نيز حداقل بخشي از دوره تحصيلشان را در مدارس غيرانتفاعي گذراندهاند. ولي از همان ابتدا با اين مدارس مخالفت داشتهام و بارها نوشتهام. زيرا گمان ميكردم كه از يك سو موجب فراموشي نظام آموزش و پرورش با حدود ۱۹ ميليون دانشآموز (در آن مقطع) خواهد شد، از سوي ديگر عدالت آموزشي را به مسلخ ميبرد و بدتر آنكه نيروهاي جوان و خلاق را نابود ميكند. در واقع هنگامي كه چند صد هزار نفر از آموزش خوب برخوردار شوند و ميليونها دانشآموز از اين امكان محروم شوند، اين استعدادهاي خلاق در ميان اين ميليونها نفر هستند كه نابود ميشوند.
از سوي ديگر سقوط سطح آموزش در كشور ريشه اصلي بسياري از ناهنجاريها و بيفرهنگيهاي موجود در نسلي است كه از آموزش خوب محروم شدهاند. اتفاقي كه در دانشگاهها به شكل معكوس رخ داد. با تاسيس دانشگاه آزاد در عمل فشار از روي دانشگاههاي دولتي براي جذب دانشجويان بيشتر برداشته شد و كيفيت آنها مخدوش نشد. ولي در مدارس عكس اين رخ داد. با آباد كردن مدارس غيرانتفاعي، نظام آموزش و پرورش را ويران كردند و حتي درون اين نظام چند جزيره محدود چون مدارس تيزهوشان، نمونه مردمي و... درست كردند و بقيه را به امان خدا رها كردند.
مدارس غيرانتفاعي يكي از شاخصهاي مهم براي فهم «طبقه جديد» يا همان «نومانكلاتورا»هاي اتحاد جماهير شوروي در ايران است. هنوز مطالعهاي عميق و معتبر درباره چگونگي شكلگيري اين مدارس و گرفتن امتيازات دولتي در عوض ثبتنام فرزندان اين طبقه جديد انجام نشده است. حداقل ريشه بخش مهمي از فسادهاي موجود و تبديل شدن مجموعه حاكم به يك كاست سياسي را بايد در وجود اين مدارس و صاحبان آنها ديد. زيرا مدرسه يعني آموزش و آينده فرزندان، جايي است كه شوخيبردار نيست.
براي يك ساختار غيرپاسخگو مهمترين ابزار قدرت، مديريت و مالكيت و كنترل اين مدارس است. نهايت آنكه با اين مدارس مساله آموزش فرزندان صدها و هزاران نفر از مسوولان حل شد. البته كسان ديگري هم كه دستشان به دهانشان ميرسيد از اين وضعيت بهرهمند شدند و در نتيجه ميليونها دانشآموز و صدها هزار آموزگار به فراموشي نسبي سپرده شده و هم به لحاظ آموزشي و هم به لحاظ تربيتي و پرورشي به حاشيه رانده شدند.
هزينههاي انجام شده براي تحصيل در اين مدارس نيز نوعي سرمايهگذاري با سوددهي بالا بود. نه نگران مشكلات تربيتي فرزند خود بوديد، نه نگران پيشرفت تحصيلي و نه نگران قبولي در كنكور، مگر اينكه فرزندتان خيلي كماستعداد و سر به هوا باشد كه بحث ديگري است. امكانات دولتي در حد وسيع و به صورتهاي گوناگون به اين تعداد اندك مدرسه سرازير شد و آبادي آنها به قيمت فراموشي و حتي ويراني بخشهاي ديگر تمام شد.
برخی نقد می کنند که در جوامع دیگر هم مدارس غیرانتفاعی هست در حالی که نظام آموزشی خوبی دارند. در پاسخ باید گفت بله پیش از انقلاب هم مدارسی چون هدف، خوارزمی، هشترودی، البرز و... بودند و البته مدارس دولتی هم بودند. همان زمان هم حدی از نابرابری آموزشی محصول این واقعیت بود ولی پس از انقلاب مسأله بکلی فرق کرد.
رشد و گسترش این مدارس موجب تامین نیازهای آموزشی فرزندان مقامات شد در نتیجه موجب بیتفاوتی و نادیده گرفته شدن آموزش دولتی گردید، و چون آموزش دولتی تضعیف شد برای تامین خواست و نیاز عدهای از مردم مدارس غیرانتفاعی تقویت شد. بنابر این نفس چنین مدارسی لزوما به تخریب آموزش دولتی نمیانجامد هر چند بیعدالتی را گسترش میدهد.
اثرات منفی نابرابری آموزشی و تربیتی با نابرابری مثلاً در مسکن یا خوراک یا پوشاک متفاوت است. مسکن، خوراک و پوشاک امور مصرفی هستند، اینکه یک نفر ۴ دست لباس داشته باشد و دیگری یک دست، آینده این دو را چندان متفاوت نمیکند. اینکه ما در یک خانه ۷۰ متری زندگی کنیم یا ۱۷۰ متری اثر تعیین کنندهای بر آینده فرزندانمان نمیگذارد. ولی اینکه فرزند ما از آموزش با کیفیت و فضای تربیتی مناسب برخوردار باشد یا نباشد، دقیقاً آینده او را تحت تأثیر قرار میدهد.
آموزش، کالای سرمایهای است. تفاوت در بهرهمندی از این کالا یا خدمت مستقیماً موقعیت آینده فرد را نشانه میرود. مطالعات در ایران نشان داده که دهک دهم، ۶۰ برابر دهک اول برای آموزش هزینه میکند. نتیجه این تفاوت در کجاست؟ از میان قبول شدگان کنکور درسال ۹۹، تنها ۳ درصد از رتبههای برتر متعلق به دانشآموزان مدارس دولتی بوده است. بیش از یکسوم رتبههای زیر ۱۰۰۰ از منطقه یک تهران بوده است.
یکی دیگر از مشکلات نظام آموزش و پرورش ایران، کتابمحوری است. کتاب به معنای وجود حقایق ثابت و تدوین شدهای است که معلم باید آنها را به دانشآموز یاد دهد، و دانشآموزان نیز بدون چون و چرا آنها را حفظ کرده و همان را امتحان دهند.
در واقع بسیاری از این گزارهها نه مورد قبول آموزگار است و نه دانشآموزان؛ ولی طوطیوار آنها را حفظ کرده و پاسخ میدهند، بدون اینکه آنها را درونی کنند، سهل است که ضد آن را درونی میکنند. این مشکل در کتابهای اجتماعی، تاریخ، ادبیات، دینی و... مشهود است، در علوم تجربی نیز مشکل به نحو دیگری بازتاب دارد، که بیارتباطی آموزش با متن زندگی است. مشکلی که در گشته هم بود.
وجود برخی از گزارههای نادرست و حتی غلط در متون آموزشی همچنین گزارههای سوگیرانه و حذف برخی از چهرههای مهم تاریخی و ادبی و در مقابل، برجسته کردن چهرههای کماهمیت، و نیز مخدوش جلوه دادن حقایق تاریخی و جامعه، جملگی موجب میشود که رابطه سازنده و کارکردی میان دانشآموزان و آموزگاران با نظام آموزشی قطع شود و آنان حس کنند که موجوداتی منفعل هستند که برای گرفتن مدرک و نه آموزش، باید اینها را درس دهند و بیاموزند. هنگامی که دانشآموزان پس از کلاس، وارد خانه یا جامعه میشوند، متوجه جعلیات و دروغها و سوگیریهای شدید آموزههای مدرسه میشوند و از آن متنفر میگردند.
یکی از بدترین عوارض این سیاست در موضوع دین خود را نشان میدهد. اشتباه مهلک در سیاستگذاری آموزشی این است که متوجه اندازه و حیطه اثرگذاری آموزش رسمی نیستند و میخواهند، دانشآموزان را افرادی متدین و دیندار، آن هم دینی که نظام رسمی مُبَلِّغ آن است بار آورند.
در حالی که نظام آموزشی برای این هدف مناسب نیست. همچنان که پیش از انقلاب نیز نظام آموزشی قادر به تأمین اهداف سیاسی و ارزشی خود نبود. اصولاً میان دینداری افراد با آموزشهای دینی باید تمایز قایل شد. این دو لزوماً یکسان نیستند. چه بسا دیندارانی که فاقد دانش بالای دینی هستند و برعکس.
تبدیل کردن آموزشهای دینی به نمره و تست و... جز اینکه دینداری را خالی از ماهیت خود می کند، اثر چندان دیگری ندارد. بدون تردید میتوان گفت که استقبال دانشآموزان از کلاس و درس دینی کمتر از دروس دیگر است و این برای نظام سیاسی فعلی خطرناک است.
اتفاقاً دینداری دانشآموزان بیشتر تحت تأثیر خانواده است و نظام آموزشی در این زمینه اثر عکس دارد. بنابراین تجدیدنظر در این رویکرد لازم است. دین را باید از مجاری و شیوههای مناسب آن تبلیغ و ترویج کرد.
هنگامی که همه مجاری را برای دیندار کردن مردم اختصاص میدهیم، در عمل نتیجه عکس آن رخ میدهد و نوعی ضدیت و سیر شدن از این آموزشها نزد دانشآموزان دیده خواهد شد و در رفتار آنان نیز بازتاب جدی دارد.
جالب اینکه برخی پیشنهاد کردهاند روحانیون را به مدارس گسیل کنند که ظاهراً برای زدن آخرین ضربهها به این هدف چنین پیشنهادی شده است.