نوانديش: دكتر احمد ساعی استاد برجسته علم سیاست و اقتصاد سياسى بامداد امروز درگذشت.
وی استاد دانشگاه تهران و دانشگاه آزاد واحد علوم تحقیقات و عضو هيات موسس انجمن علمى مطالعات غرب آسيا بود.
سخنان دكتر ساعى در مراسم بزرگداشت اش در سال ١٣٩٣:
خانه اندیشمندان علوم انسانی در ادامه نشست های گپ و گفت با پیشکسوتان دانش سیاست، برنامه را با حضور دکتر احمد ساعی استاد پیشکسوت علوم سیاسی برگزار کرد که گزارش آن در ادامه می آید:
دکتر ساعی در این نشست صمیمی، که با حضور چندتن از دانشجویان و اساتید علوم سیاسی برگزار شد به بیان خاطرات خوداز فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی اش در پیش و پس از انقلاب پرداخت. ساعی که متولد خوی در استان آذربایجان است و 76 سال سن دارد گفت: زمانی به دنیا آمدم که ایران از جانب دو قدرت بزرگ گرفتار بود. از سمت طرف آذربایجان، روس ها وارد شده بودند. در کوچه ای که زندگی می کردم چند خانه را روس ها گرفته بودند.
وی با اشاره به تحولات سیاسی آن عصر آذربایجان و حضور فرقه دموکرات، گفت: سه ساله بودم که کشورم با قدرتهای بزرگی چون انگلیس و روسیه دستوپنجه نرم میکرد. در کنار این ابرقدرتها، فرقه دموکرات جعفر پیشهوری آذربایجان را در تصرف خود داشت. آن موقع ذهن کودکانه من از فرقه دموکرات چیزی نمیدانست اما بعدها در کتاب فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان خواندم پیشهوری به دستور استالین مجبور شد آذربایجان را ترک کند.
دکتر ساعی در ادامه به خاطرات و اتفاقات مهم دوران کودکی خود در آذربایجان پرداخت و افزود: زمانی که در هفتسالگی به مدرسه رفتم، کتابها به زبان ترکی بود و به راحتی جمله «بابا آب داد» را به زبان ترکی زمزمه میکردیم. البته این روال طولی نکشید و کتابهای ترکی را در حیاط مدرسه جمع کردند و آتش زدند. بعد هم ما را به پیشواز ارتش شاهنشاهی بردند. وقتی کامیون ارتش رسید، دیدم که دو سه نفر را به این طرف و آن طرف می کشیدند و با کمال تعجب دیدم که آنها را زمین زدند و با چاقو سر بریدند به عنوان قربانی پیش پای لشکر شاهنشاهی. قربانی ها از فرقه دموکرات بودند.
وی با بیان خاطرات از روزهای ملی شدن صنعت نفت، مرحوم مصدق را الگوی فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود معرفی کرد و گفت: در ایام نهضت ملی نفت، ناخودآگاه و خودآگاه شیفته ی دکتر مصدق شدم و او برایم از آن دوره تا به حال همچنان الگو بوده است.
دکتر ساعی در ادامه به روند تحصیل خود در اروپا اشاره کرد و گفت: پس از مشورت با برادرم تصمیم گرفتم که برای ادامه تحصیل عازم آلمان شوم اما علاقه به تحصیل در رشته علوم سیاسی، نهایتاً مرا به اتریش کشاند. پس از پایان تحصیل به دیدن برادرم به فرانسه رفتم. در آنجا با افرادی مانند دکتر حسن حبیبی، دکتر علی شریعتی، محمد نخشب، ناصر تکمیلهمایون، ابوالحسن بنیصدر و صادق قطبزاده آشنا شدم که در کنار برخی از این افراد به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی پرداختم، البته فعالیتی که بدون مبارزه چریکی بود. در همین زمان بهطور تصادفی با بانویی که معلمم بود، آشنا شدم؛ بانو اوگت که این آشنایی در نهایت منجر به ازدواجمان شد.
وی در ادامه به تحولات مهم آن روز دنیا اشاره کرد، و با بیان اینکه بسیاری از دوستانش دست به فعالیتهای سیاسی زدند گفت: دوستان با توجه به تحولات دنیا بسیار راغب بودند که فعالیتهای سیاسی انجام دهند. عده ای حزب طوفان را که متشکل از مارکسیستها بود تشکیل دادند. عده ای نیز با گرایشات سوسیالیستی روزنامه «باختر امروز» را منتشر میکردند.
دکتر ساعی در ادامه به نحوه آشنایی با همسر فرانسوی اش پرداخت و در این باره افزود: فرصتی پیش آمد که چندباری نزد برادرم در فرانسه بروم. در یکی از این سفرها با همسرم آشنا شدم. آشنایی¬ای که منجر به ازدواج شد. ایشان تمام دست آوردهای زندگی اش را رها و با من ازدواج کرد. من که چیزی نداشتم. ایشان در سوئیس معلم بودند. گفتم خانم احتمال بیکاری و زندانی شدنم هست. خانوادهام سنتی هستند و شاید شما دوست نداشته باشید. ایشان با کمال جرات به حرفهایم گوش داد و گفت من تصمیمم را گرفته ام و با تو به ایران می آیم.
وی با توصیف فضای کشور در زمان بازگشت به ایران (1352) گفت: پس از ازدواج به ایران آمدم و مدتی هم گرفتار ساواک شدم اما نهایتا با گذر از هفتخان ساواک، شغلی پیدا کردم. در بانک داریوش در حوالی هفتم تیر مشغول به کار شدم و همسرم نیز در مدرسه رازی به تدریس زبان فرانسه مشغول شد که بهدلیل شغل همسرم با برخی افراد سرشناسی که همسر فرانسوی یا سوئیسی داشتند، از جمله با دکتر آزمایش و دکتر قاضی آشنا شدیم.
استاد ساعی در ادامه به نحوه ی شروع کارش درحوزه آموزشی اشاره کرد و گفت: به ما گفتند که آقای منوچهر فرهنگ که اقتصاد ایران درس می داد مریض شده است. مدت زیادی از تدریسم در دانشکده نگذشته بود که مدیرکل حراست به نام داورپناه، نامهای به این مضمون فرستاد که بنا به دلایل امنیتی حضور احمد ساعی در این دانشکده به مصلحت نیست. به همین راحتی از دانشکده بیرون آمدم و از بانک داریوش هم استعفا دادم و به مدرسه عالی بازرگانی رفتم که در آنجا فعالیتهای سیاسیام را پررنگتر کردم. بعد هم برای تشکیل سازمان ملی دانشجویان اقدام کردیم. هم بچه های مذهبی هم سکولارها فعالیت داشتند. با گروه فعالی که در مدرسه عالی بازرگانی داشتیم، تصمیم گرفتیم در یکی از روزهای نزدیک به انقلاب تحصن کنیم. بنابراین در یکی از روزهای دیماه به همراه دکتر کاشانی، قندی، عباسپور و ٥٥ نفر دیگر از استادان در طبقه ششم ساختمان وزارت علوم تحصن کردیم. این تکاپوها از چشم رژیم دور نماند و شنیدم که قرار است به ساختمان متحصنشدهها حمله کنند. یک روز که توی تراس به اتفاق کامران نجاتاللهی و برخی دیگر ایستاده بودیم، یکدفعه دیدم کامران خم شده و از او خون میچکد! بهسرعت او را به بیمارستان آبان رساندیم که در همانجا درگذشت. در حالی که مبهوت مانده بودیم چه کسی و چگونه به او شلیک کرد!
دکتر ساعی در ادامه به توصیف روزهای ورود امام خمینی به ایران و رفتنش به فرودگاه پرداخت و گفت: در آن ایام، 9 نفر را انتخاب کردند و ما را به فرودگاه بردند. برای آمدن امام خمینی. در فرودگاه قرار بود از هر اقلیتی و سازمانی نماینده ای برود. من هم انتخاب شده بود. آن روز در فرودگاه بودیم و منتظر ورود آقا. کسی که کنارم قرار گرفت، آقای میثمی بود. قرار بود وقتی آقای خمینی می آید، نماینده اقلیت ها و سازمان ها را به ایشان معرفی کنند. گروهی هم در بالا بود که باید سرود می خواندند. اما وقتی ایشان وارد سالن شد، همه چیز به هم ریخت.
وی در ادامه به حوادث پس از انقلاب اشاره کرد و گفت: دولت موقت تشکیل شد. آقای شریعتمداری وزیر علوم بود. یکبار ایشان حکمی به من داد که شما رئیس دانشکده علوم اجتماعی شده اید. به دانشکده رفتم و حدود 16 نفر را استخدام کردم چون برخی اخراج شده بودند. دانشکده ای که رئیس آن بودم، محل تجمع گروه های سیاسی شده بود. گروهایی که در اتاق های دانشکده مسلسل می آورند و آموزش می دیدند. این دانشکده های مستقل بعدا ادغام شدند و نتیجه آن شد دانشگاه علامه طباطبایی.
وی همچنین به بیان بازنشستگی اش در دانشگاه، در سال 85 اشاره کرد و گفت: سال 85 با حاکم شدن جریان خاصی در دانشگاه تحت عنوان بازنشستگی عذر ما را خواستند.
دکتر ساعی در بخش دیگری از سخنانش گفت : 42 سال همسرم، من را تحمل کرده و با من مانده است. در صورتی که در کشور خود می توانست زندگی بهتری داشته باشد. مدیون مهر و محبت و عشق ایشان هستم. ایشان ایرانی تر از من و علاقه مند به این وطن هستند.
در ادامه این گپ و گفت صمیمی، که با تک نوازی موسیقی سنتی نیز همراه بود، همسر دکتر ساعی در صحبتی کوتاه به سالهای حضورش در ایران اشاره کرد و گفت: 42 سال است که در ایران زندگی می کنم و واقعا ایرانی ها را خیلی دوست دارم. زندگی ساده ای نداشته ام، اما فکر می کنم خوشبخت بوده ام. هیچ وقت پشیمان نشده ام که اینجا مانده ام. فکر می کنم اینجا یک زندگی متفاوت برای من آورد. یک شوهر خوب و با انسانیت داشتم.
دکتر ساعی در در پایان مراسم در پاسخ به سوالی که از او پرسیدند که آینده ایران را چطور میبیند، گفت: «روشن و پرامید» با وجود جوانهای خوشفکر، روشن، فعال، پرانرژی، امیدوار، پر از عشق به زندگی و آینده، با وجود جوانهایی که عشق به ساختن ایران آباد و آزاد دارند، با وجود چنین جوانانی مسلما آینده روشن است.
بخشى از كتاب هاى وى:
اقتصاد سیاسی توسعه نیافتگی: مسائل اقتصادی - سیاسی جهان سوم، احمد ساعی، ناشر: قومس
جهانی شدن و جنوب (برخی مباحث انتقادی) همراه با دو ضمیمه: 1- جهانی شدن و دو روایت از فقر جهانی 2- جهانی شدن از دیدگاه واقعگرایی، آرمانگرایی و ساختارگرایان تاریخی، کوک پنگ خور، احمد ساعی (مترجم)، ناشر: قومس
درآمدی بر اقتصاد سیاسی بین الملل، مایکل وست، دیوید بالام، احمد ساعی (مترجم)، ناشر: قومس
توسعه در مکاتب متعارض، احمد ساعی، ناشر: قومس
مسائل سیاسی - اقتصادی جهان سوم، احمد ساعی، ناشر: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)
مسائل جهان سوم: مطالعه سیاست در جهان در حال توسعه، پیتر برنل، ویکی رندال، احمد ساعی (مترجم)، سعید میرترابی (مترجم)، ناشر: قومس
اقتصاد سیاسی بین الملل: تلاش برای کسب قدرت و ثروت، تامس لارسون، دیوید اسکیدمور، احمد ساعی (مترجم)، مهدی تقوی (مترجم)، ناشر: قومس
درآمدی بر شناخت مسائل اقتصادی - سیاسی جهان سوم: سیاست، قدرت و نابرابری، احمد ساعی (گردآورنده)، ناشر: قومس
تلویزیون های ماهواره ای و ارزش های اجتماعی: مطالعه ای درباره اثر برنامه های ماهواره ای بر ارزش های بین نسلی، احمد ساعی، منصور ساعی، ناشر: پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات