- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
- پیامک گروهی به نمایندگان مجلس: ظریف جاسوس است!
- یک ایرانی همکار ایلان ماسک شد؛ محمودرضا بانکی کیست!؟
روایتی جالب و خواندنی از آخرین روز زندگی "هیتلر"
هیتلر به لینگه میگوید که باید کاری که میگوید را انجام دهد: «باید دو پتو به اتاق خواب من ببری و بنزین کافی برای سوزاندن دو نفر را نیز تهیه کنی. من میخواهم خودم را با اسلحه بکشم، همراه با اوا. تو باید اجساد ما را در پتوهای پشمی بپیچانی و به بیرون از پناهگاه ببری و در آنجا بسوزانی.»
به گزارش فرادید،«کتابی منتشر شد که داستان آخرین ۲۴ ساعت زندگی هیتلر را لحظهبهلحظه ثبت کرده است؛ دقایقی که جنون و ترس «پیشوا» را احاطه میکرد. در این گزارش تمامی اتفاقات روز آخر زندگی او به ترتیب زمان رخدادها ثبت شده است.
یک دقیقه بامداد، یکشنبه، ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ (یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۲۴)
۹ متر زیر زمین - اِوا براون هیتلر (Eva Braun) آماده مراسم عروسی میشود. او اکنون در اتاق خود در پناهگاه زیرزمینی پیشواست و پیشخدمت موهایش را آماده میکند. طره موهای اوا با دقت به بالای موهای او وصل میشود؛ درست همان طوری که خودش میخواست. به دلیل اینکه نامزدش، آدلف هیتلر، از آرایش خوشش نمیآید، او تمام تلاشش را کرده تا طبیعی جلوه کند.
اوا براون لباس مراسم خود را از قبل انتخاب کرده است: یکی لباس مشکی ابریشمی مجلل، کفشهای جیر فراگامو، یک ست دستبند طلایی با سنگ جواهری کهربای اصل، یک گردنبند یاقوت توپاز و ساعت الماس مورد علاقهاش. امشب قرار است بعد از ۱۴ سال رابطه پنهانی بالاخره ازدواج کند.
او هرگز فکر نمیکرد که مراسم ازدواجش در پناهگاه زیرزمینی «فورربونکر» (Fuhrerbunker) در زیر باغ محل «صدارت عظمای رایش» در برلین برگزار شود. اما تانکهای ارتش روس (Russian Army) به مرکز نزدیک شده و دیگر امن نیست که بالای زمین باشند. پناهگاه پیشوا با یک سقف بتنی به طول ۱۰ متر محافظت میشود. این پناهگاه از طریق پلکان به یک پناهگاه در بالاتر از متصل میشود. همچنین از طریق راهرویی به زیرزمین محل صدارت رایش متصل است. در آنجا یک بیمارستان اورژانسی، گاراژ و چندین اتاق برای منشیها و افسرها وجود دارد. حداقل نیز یک اتاق برای اوا تهیه شده تا او راحت باشد.
او از ماه ژانویه اینجا بوده و در بهترین اتاق اقامت داشته است. معمار مخصوص پناهگاه، اثاثیه اتاق او را طراحی کرده است. علاوه بر میز آرایش و صندلی، یک کمد مخصوس لباس، تخت یک نفره و یک مبل راحتی با پارچه گلدار برای او طراحی شده است. نام او بر روی تمام اثاثیه، لباسها، جواهر و وسایل دیگر ثبت شده است. او از سرویس بهداشتی بیرون آمده و صدای انفجار حاصل از بمباران سنگین توپهای روسی را میشنود.
۱۰ متر بالاتر از آنها، گورکنان شاهد توده آتش پراکنده شده در آسمان هستند. در این لحظه، آنها جسد «هرمان فگلاین،» (Hermann Fegelein) شوهر خواهر اوا براون، را در یک قبر کمعمق دفن میکنند. حکم او نیمساعت پیش به دستور نامزد اوا اجرا شده بود.
خواهر اوا «گرِتل» (Gretl) باردار بود. به همین دلیل، اوا از آدلف عاجزانه درخواست کرده بود که او را نکشد. هیتلر به دلیل مداخله او عصبانی شده بود. فگلاین هفته گذشته هنگام فرار دستگیر شده بود. علاوه بر این، او را با پول، جواهر و زنی گرفته بودند که همسرش نبود.
در نهایت، اوا به گفتن یک جمله بسنده کرد: «تو پیشوا هستی.»
رُخوس میش (Rochus Misch)، تلفنچی پناهگاه پیشوا، در حال گوشدادن به هانس هوفبِک (Hans Hofbeck) از سرویس مخفی رایش بود که داشت نحوه اجرای حکم فگلاین را توضیح میداد. او آنچه را دیده بود، تعریف میکرد: یک مسلسل بزرگ را برداشت، او را نشانه گرفت و تتتتتت...
ده دقیقه بامداد
آدلف هیتلر در اتاق کنفرانس فورربانکر به یک میز نقشه که روی آن نقشهای نیست تکیه داده است. او «وصیتنامه سیاسی» خود را برای تراودل یونگه (Traudl Junge)، یکی از دو منشی خود، میخواند و او نیز سخنان هیتلر را مینویسد.
ابتدا، یونگه هیجانزده میشود. آیا او اولین کسی خواهد بود که دلیل شکست آلمانها را میشوند؟ اما هیتلر با یک تُن یکنواخت صحبت میکند و یونگه نیز از حرفهای او ناامید میشود. هیچ افشاگری، توجیه یا ندامتی در سخنان هیتلر شنیده نمیشود. فقط همان اتهامات همیشگی علیه یهودیان که او صدها بار شنیده بود.
هیتلر سپس فهرستی بلندبالا از مقامات جدید نازیها را میخواند. حتی یونگه نیز میداند که این کار بیفایده است. پس از اندکی مکث، او وصیت خود را میخواند.
وقتی که هیتلر به بخش ازدواج خود با اوا میرسد، یونگه شوکه میشود. تاکنون رئیسش اصرار داشته که دیگر ازدواج نخواهد کرد. دلیل آن نیز این بوده که زنان آثار مخربی بر روی مردان دارند. هیتلر اینگونه ادامه میدهد: «من و همسرم مرگ را بر شرمساری ناشی از عزل و تسلیم ترجیح میدهیم. درخواست ما این است اجسادمان بلافاصله پس از مرگ سوزانده شود.» او کمی مکث کرده و از میز فاصله میگیرد: «این را در سه نسخه تایپ کن و سپس آن را برای من بفرست!»
اتاق کنفرانس آماده مراسم عروسی میشود. پنج صندلی در کنار میز بزرگ نقشه جای میگیرند. والتر واگنر (Walther Wagner)، از روسای دادگاه نازیها، همراه با کاغذهای مربوطه وارد پناهگاه میشود. پیشخدمت هیتلر «هاینتس لینگه» (Heinz Linge) اشاره میکند که واگنر به اندازه عروس خوشحال است!
پانزده دقیقه بامداد
روبرت ریتر فُن گرایم (Robert Ritter von Greim) تازه از جلسهای با هیتلر خارج شده است. او تلاش دارد از پناهگاه خارج شود. درست چند ساعت پیش، هواپیمایی که او را به برلین آورده بود توسط ارتش روس از بین رفته بود. او نیز به شدت آسیب دیده بود. با این حال، هیتلر او را رئیس جدید نیروی هوایی آلمان نازی «لوفتوافه» میکند.
او نیمساعت بدون توقف در مورد شکست، دروغ، فساد و خیانت صحبت کرد. سپس او از روی درماندگی در حال حرفزدن روی صندلی راحتی افتاد. سپس اعلام کرد که در جنگ شکست خوردهاند. اولین بار بود که او اعتراف میکرد. هیتلر به فن گرایم دستور داد که با کمک نیروی هوایی نازیها یک ضد حمله را طراحی کند. در این بین، اوا به خواهر آبستن خود نامهای مینویسد. گرتل همراه با پدر و مادر خود در خانه کوهستانی هیتلر در اوبرزالتسبِرگ اقامت دارند. در این نامه، حرفی از مرگ شوهرش زده نمیشود. (گرتل در پنجم ماه مه فرزند خود را به دنیا میآورد و او نام خواهر خود را برای آن فرزند انتخاب میکند. اوا دختر گرتل در سن ۲۷ سالگی پس اینکه نامزدش در یک تصادف کشته شد، دست به خودکشی میزند.)
هیتلر همراه با پیشخدمت خود در اتاق مطالعه به سر میبرد. هیتلر اکثر اوقات آنجاست؛ اتاقی کوچک با سقفی کوتاه که در آن یک میز تحریر، یک میز کوچک، یک مبل راحتی با پارچه سفید و آبی و یک میز ناهارخوری برای پیشوا و منشیهایش وجود دارد.
هیتلر خطاب به پیشخدمت خود میگوید: «میخواهم اجازه دهم که تو پیش خانوادهات برگردی.» لینگه با صورت گرد و چشمان آبی خود به هیتلر نگاه میکند و پاسخ میدهد: «پیشوای من، من در زمان پیروزی در کنار تو بودم، میخواهم در زمان شکست نیز در کنارت باشم.» او اکنون ۳۲ ساله شده و قبلا آجرچین بوده است. او به پیشوا وفادار است و به مردم میگوید: «هرگز اربابی بهتر از او نمیتوانستم داشته باشم.»
هیتلر مکث کوتاهی میکند. سپس به لینگه میگوید که باید کاری که میگویم را انجام دهی: «باید دو پتو به اتاق خواب من ببری و بنزین کافی برای سوزاندن دو نفر را نیز تهیه کنی. من میخواهم خودم را با اسلحه بکشم، همراه با اوا. تو باید اجساد ما را در پتوهای پشمی بپیچانی و به بیرون از پناهگاه ببری و در آنجا بسوزانی.»
لینگه از ترس میلرزد و فریاد میزند: «بله قربان، پیشوای من!» سپس اتاق مطالعه را ترک میکند.
۴۵ دقیقه بامداد
لینگه در پیروی از دستورات هیتلر با راننده هیتلر «اریک کِمپکا» تماس میگیرد. او در یک پارکینگ زیرزمینی است. لینگه از اریک ۲۰۰ لیتر بنزین میخواهد. بنزین تقریبا نایاب شده است. اریک با کنایه میگوید: «فقط ۲۰۰ لیتر؟ شوخی که نمیکنی؟ میخواهی ۲۰۰ لیتر را چه کار کنی؟»
لینگه نیز جواب داد: «راست میگویم اریک. شوخی نیست. هر کاری میتوانی انجام بده تا این ۲۰۰ لیتر را برای من بیاوری.»
کمپکا به دستیار خود دستور میدهد که بنزین هر تعداد خودرو که در پارکینگ است را تخلیه کند. پارکینگی که اکنون سقف آن پایین ریخته است.
ساعت یک بامداد
اوا و آدلف از اتاق خارج میشوند. او همان لباس مشکلی را به تن دارد. هیتلر نیز همان شلوار مشکی همیشگی و نیمتنه نظامی خاکستری را پوشیده است. آنها نیز بر روی صندلیهای کنار میز بزرگ نقشه مینشینند. والتر واگنر به آنها خوشامد میگوید.
آدلف و اوا ۲۳ سال با هم اختلاف سنی دارند. آنها در اکتبر ۱۹۲۹ (مهر ۱۳۰۸) با یکدیگر آشنا شدند؛ زمانی که اوا ۱۷ سالش بود و در یک استودیو عکاسی در مونیخ کار میکرد. در طول دو سال، هیتلر و اوا با هم به کافه و اپرا میرفتند و سرانجام قرار شد که با هم بمانند. اما چهار سال اول رابطه برای اوا خیلی سخت بود. زیرا آدلف به ندرت تماس میگرفت و معمولا به او بیتوجهی میکرد. اوا دو بار دست به خودکشی زد. پس از دومین خودکشی، او به دلیل «مصرف بیش از حد یا اُوردوز» در ماه مه ۱۹۳۵ (اردیبهشت ۱۳۱۴) به کما رفت. در این زمان، هیتلر تصمیم گرفت که دیگر او را رسما در کنار خود داشته باشد.
گرچه رابطه این دو همواره از عموم مردم پنهان میشد، اما آدلف یک خانه برای او در مونیخ خریده بود و چندین اتاق را در خانه کوهستانیِ خود «برگهوف» در اوبرزالتسبرگ برای او آماده کرده بود.
اوا میدانست که تنها کارش این است که او را آرام نگه دارد و در کارش ماهر بود. هیتلر به دیگران میگفت: «او ذهن مرا از چیزهای دیگر دور میکرد؛ چیزهایی که دوست ندارم به آنها فکر کنم.»
اوا دوست داشت که خانم هیتلر نامیده شود. علاوه بر این، او همیشه آرزو داشت یک بازیگر هالیوودی شود: «زمانی که هیتلر در جنگ پیروز شود، من میتوانم نقش خودم را در داستان زندگیمان بازی کنم.»
در نهایت آنها میخواهند ازدواج کنند. والتر از عروس و داماد میخواهد که اصالت آریایی خود را تایید کنند و بگویند که عاری از هرگونه بیماری موروثی هستند. پاسخ هر دو مثبت بود.
زمان به دستکردن حلقه طلا فرا رسید. هر دو حلقه از اجساد زندانیان زندان گشتاپو تهیه شده بودند. متاسفانه حلقهها به دست آنها بزرگ بود. والتر اعلام میکند: «این ازدواج مطابق قانون صحیح است.» شواهد ازدواج همان افسرهای ردهبالای نازیها هستند که در پناهگاه ماندهاند.
ساعت یکوبیستوپنج دقیقه بامداد
روبرت ریتر فون گرایم که رنگش به دلیل درد ناشی از جراحات وارد پریده بود، به سلامت در فرودگاه رچلین در ۱۶۰ کیلومتری شمال برلین فرود آمد. او که اکنون رئیس لوفتوافه شده بود به شماری از نیروها که هنوز در آن فرودگاه مانده بودند دستور داد که به سمت برلین پرواز کنند. سخنان او بیتاثیر است. فرودگاه در بمباران نیروهای متفقین نابود شده بود و پرواز همان تعداد اندک هواپیما به پایتخت تاثیری در حمله آنها به برلین نداشت.
ساعت یکوسی دقیقه بامداد
پس از مراسم، عروس و داماد به اتاق خصوصی خود برگشته و از آنها پذیرایی میشود ... از افسران دیگر نیز پذیرایی به عمل میآید.
والتر پس از پذیرایی به سر پست خود برمیگردد. دو روز بعد، او در یک درگیری خیابانی با اصابت گلوله کشته میشود. پیشخدمت هیتلر به اِوا تبریک میگوید و او را «خانم هیتلر» صدا میزند. چشمان اوا از خوشحالی برق میزند.
ذهن هیتلر هنوز درگیر است. او بورمن و گوبلز را از مهمانی خارج میکند تا نامهای بیشتری را به آن فهرست اضافه کنند. یونگه از تغییرات مکرر در لیست کلافه شده است.
ساعت یک و چهلوپنج دقیقه بامداد
یوزف گوبلز نزد یونگه میرود. او در حال تهیه نسخه نهایی وصیتنامه هیتلر است. در چشمانش اشک جمع شده و میلرزد. یوزف میگوید: «پیشوا میخواهد من برلین را ترک کنم خانم یونگه. او دستور داده که من در حکومت جدید یک پست کلیدی داشته باشم. اما من نمیتوانم. من نمیتوانم برلین را ترک کنم. من نمیتوانم از کنار پیشوا بروم. اصلا چه دلیلی دارد که پیشوا کشته شود ولی من زنده باشم.»
او نیز از خانم یونگه میخواهد تا وصیت او را نیز را بنویسد. خانم یونگه خودکار خود را برداشته و او شروع میکند.
او اینچنین شروع میکند: «برای اولین بار در زندگی میخواهم از دستور پیشوا سرپیچی کنم. همسر و فرزندانم نیز مرا در این سرپیچی همراهی خواهند کرد.» او وصیت خود را با یک پیمان به اتمام میرساند: «از آنجایی که نمیتوانم در خدمت پیشوا و در کنار او باشم، به این زندگی پایان میدهم، زیرا دیگر هیچ ارزشی برایم ندارد.»
پس از اتمام وصیت او، خانم یونگه شروع به تایپ آن وصیتنامه میکند. در این بین بغض گلوی او میشکند. در اکثر روزهای هفته گذشته، او با فرزندان آقای گوبلز مراقبت میکرده و برای آنها داستان میخوانده است.
ساعت پنج بامداد
آدلف و اِوا هیتلر به اتاقهای خود رفتهاند. در گذشته، اوا از این مسئله شاکی بوده که چرا هیتلر به اتاق او نمیآید. اما زمان این حرفها گذشته است. هیتلر تنهاست. او آماده شده که به رختخواب خود برود. او به کمک یا همدردی کسی احتیاجی ندارد. او نسبت به تمیزی و انضباط وسواس دارد. با دقت خود را شسته و پیراهن خواب کتان سفیدرنگ خود را به تن میکند. لباسهای خود را نیز با ظرافت بر روی رخت پهن کن میاندازد.
خواب اغفالکننده است. با نزدیکشدن سحر، بمباران شهر توسط نیروهای روس قوت میگیرد. آتش از بسیاری از ساختمانهای شهر شعله میکشد. نیروهای روس در چند صد متری پناهگاه هستند.
اما اتفاقات روز دوشنبه باعث خواهد شد تا کسانی که در پناهگاه زیرزمینی هستند، قبل از فرورفتن به کام مرگ به الکل و عیاشی پناه ببرند.
اِما کریگی (Emma Craigie) و جوناتان مایو (Jonathan Mayo) تمام جزئیات آخرین روز زندگی هیتلر را در یک کتاب به همین نام (Hitler’s Last Day: Minute By Minute) منتشر کردهاند. این متن برگرفته از بخشهای اولی همین کتاب است.»