- قطعنامه شورای حکام علیه برنامه هستهای ایران تصویب شد / کدام کشورها موافق، مخالف و ممتنع رای دادند؟ + اسامی
- همنشینی پزشکیان و مولوی عبدالحمید وایرال شد (تصاویر)
- تکذیب اقدام کیهان از سوی عضو دفتر رهبری
- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
- پیامک گروهی به نمایندگان مجلس: ظریف جاسوس است!
سیدحسن خمینی: تغییر پایگاه حکومت از محرومین به متدینین مخالف با مشی سیاسی امام است
هم میهن: گفتاری از سیدحسن خمینی: تغییر پایگاه حکومت از محرومین به متدینین مخالف با مشی سیاسی امام است.
1. سه بعد شخصیت سیاسی امام
امام در بعد سیاسی شخصیت خویش سه کار انجام دادند که یکی از آنها «انقلاب»، یعنی سرنگونی یک حکومت، ساختار و نظام بود که صرفا سیاسی نبود و یک نظام اجتماعی محسوب میشد. ازاینرو، انقلاب مصداق این تعبیر امیرالمؤمنین(ع) بود که مرحوم آقای طالقانی نیز در خطبههای نمازجمعه میخواندند و آن اینکه «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً». یعنی در انقلاب اسلامی 57 یک نسلی رفتند و نسل دیگری آمدند. در روایات تاریخی آمده که روزی خلیفه اول به ابوسفیان تشر میزند. پدرش به ابوبکر میگوید، «چرا اینطور با او حرف میزنی؟ او خیلی آدم محترمی است». ابوبکر پاسخ میدهد، «اسلام یک عده را عزیز و عدهای دیگر را ذلیل کرد». انقلاب هم همینطور بود؛ جایگاهها را تغییر داد شاید از نظر آماری متدیّنین پایهگذاران انقلاب هستند ولی طبقهای که امام با آنها انقلاب کرده و مخاطب سخنش بودهاند، «محرومین» و البته در مرتبه دوم، «متدیّنین» هستند. بهخاطر همین امام بعدا همیشه به نفع محرومین در دین اجتهاد کردند. پذیرفتن بسیاری از تغییرات در موضوعات فقهی مثل طرح زمین شهری و بعد بحثهای «بند ج» و سپس مصادرهها و... اجتهاد در دین به نفع محرومین بود و اختلاف امام با مراجع زمان خود در همین موضوعات است که اوج آن هم این جمله است که «یک موی کوخنشینان بر همه کاخنشینان ترجیح دارد». این نکته بسیار مهمی است که ما توجه کنیم پایگاه اجتماعی و مخاطب امام در وهله اول «محرومین» بودند؛ و انقلاب دین خود را به آن طبقه ادا کرده است. کسانی که انقلاب کردند و جزو محرومین بودند، در دهه 60 با استخدامها، تقسیم زمینها یا کارهای روستایی، به طبقه متوسط آمدند و ما یک طبقه متوسط فربه پیدا کردیم. البته بعدا به سبب مشکلاتی، دوباره طبقات ضعیف ما زیاد میشوند و مطابق آمار ضریبجینی در دهه شصت نسبت به قبل از انقلاب اسلامی به شدت پایین آمده و فاصله طبقاتی کم شد. در ابتدای انقلاب کارهایی مثل تأسیس جهاد سازندگی، کمیته امداد، بنیاد مسکن و حساب 100 امام انجام شده که طعم انقلاب را به ذائقه طبقه ضعیف که پایهگذاران انقلاب بودهاند، بسیار خوب چشاند، اما بعدها این وضعیت تا حدی تغییر کرد.
ابتدای انقلاب در هفت یا هشت دهک پایین جامعه، تقریبا طرفداران جمهوری اسلامی صددرصد هستند و اگر احیانا افراد ضدانقلاب دارید، در دهک یک و دو قرار دارند. در دهکهای پایین اصلا ضدانقلاب وجود ندارد و همه صددرصد طرفدار انقلاب هستند. همینها جنگ را اداره کردند و اتفاقا نکته مهم این است که امام اینها را که از محرومین بودند اگر احیانا متدین محسوب نمیشدند، با درایت و تدبیر دیندار هم کرده است. یعنی وقتی اینها را مخاطب قرار داده، اینها را به دین هم آورده است. و این بهترین معنای «کونوا دعاه الناس بغیر السنتکم» است. یعنی «مردم را از راهی غیر از سخن گفتن به دین دعوت کنید». اما ما آرامآرام پایگاه اجتماعی حکومت را از دوش طبقه محرومین روی دوش طبقه متدیّنین بردهایم و مخاطب ما بیشتر با طبقه متدیّنین شده است. درست است که متدیّنین هسته سخت دفاع از جمهوری اسلامی هستند، ولی در ابتدا مخاطب ما همیشه طبقه محروم بوده و تلاشها برای همانها بوده است.
فقر بهخودیخود باعث انقلاب نمیشود، عاملی که باعث انقلاب میشود، «استضعاف» است؛ که امام از آن استفاده میکند. استضعاف یعنی فقری که ناشی از ظلم باشد. اگر من بپذیرم فقیرم ولی مقصرش خودم هستم، دیگر با کسی دعوا نمیکنم؛ اگر احساس کنم فقیر هستم ولی علتش تو هستی یعنی تو نگذاشتهای که من غنی شوم، آنگاه به جنگ با تو بر میخیزم. در هند إلی ماشاءالله آدم کنار خیابان به دنیا میآیند و کنار خیابان هم میمیرند، ولی ساختار ذهنی آنها به این است که تقدیرشان بوده و ظلمی در کار نیست. امیرالمومنین(ع) در عهدنامه مالک تعبیر خیلی زیبایی دارند که میگویند اگر فقرا فقیر هستند، مقصرش جامعه است؛ و باید جامعه به آنها کمک کند که اینگونه نباشند. استضعاف میتواند به استضعاف فرهنگی و سیاسی هم تسری پیدا کند؛ و آن وقت اینها به عصبانیت منجر میشود. استضعاف وقتی عصبانیت بیاورد، شورش میآورد و در سطح کلان ممکن است به انقلاب منتهی شود. یعنی رهبر، ساختار و ایدئولوژی پیدا کند و همه این عوامل بتوانند دور یک نقطه جمع شوند. البته عوامل بسیار زیادی باید در میان باشد تا به چنین نقطهای برسد، ولی بالاخره عصبانیتهایی هست که جامعه را با مشکل مواجه میکند؛ یعنی وقتی که اعصابها خرد است و دلها خوش نیست. امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامه مالک تعبیری دارد که میفرمایند، «إِنَّمَا یؤْتَی خَرَابُ الْاَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا» مترجمین نهجالبلاغه «اعواز» را به «فقر» ترجمه کردهاند، ولی معنایش این است که «حالشان خوش نیست». میفرماید وقتی مردم حالشان خوش نیست، همه چیز خراب است. ممکن است یکی از علل این خوش نبودن حال، فقر و یکی دیگر از علتهایش تبعیضهای سیاسی، دلخوریها و ناراحتیها باشد. یک خانواده الزاما از فقر نمیپاشد؛ ممکن است غنی هم باشد و بپاشد. شما باید دلها را خوش کنید. روزگار فعلی ما در این حال ناخوشی است؛ یعنی فکر نمیکنم کسی در این شک داشته باشد که حالا حال خوش نیست. علت پیدایش جنبشها و حرکتها، «فقر» نیست. حتی دینستیزی، استبداد و استکبار هم علت این پدیدهها نیست. همه اینها در صورتی است که به ریشه «ظلم» برگردد؛ یعنی استضعافی که من احساس کنم نتیجه آن ظلم به من است. ظلم است که شورش میآورد. سالها در این مملکت سلطنتهای مطلقه حاکم بوده و شورش هم نمیشده، بهخاطر اینکه جامعه فکر نمیکرده که حق دارد؛ وقتی احساس کند حق دارد و حق او را نمیدهند، شورش میکند. مثلا مهاجرین در هیچ کشوری شورش و انقلاب نمیکنند، چون فکر میکنند در اینجا حقی ندارند. این حق میتواند فقر باشد و میتواند حق مشارکت باشد. دومین بُعد شخصیت سیاسی امام «تشکیل حکومت و پایهگذاری قانون اساسی» است و بعد دیگر، «تولید ایدئولوژی» بود. ایشان بهعنوان یک فیلسوف تشکیل حکومت دادند، اما مجری آن هم بودند. کمتر رهبر سیاسی در دنیا این توفیق را پیدا میکند که خودش هم ایده حکومت را بدهد و هم اجرایش کند. یعنی مثلا مارکس ایده داده، ولی کسی دیگر پیدا شده و آن را اجرا کرده است؛ ولو اینکه میگویند خود لنین دارای ایدهای بود.
2. جریانهای سیاسی و ضرورت موضعگیری ایجابی
بخشی از اینکه حال ما الآن خوش نیست، متوجه حاکمان است؛ شاید هم سهم بزرگتری متعلق به آنان است. من آن بخش را کاری ندارم، چون آنها نه امروز اینجا هستند، نه از ما مشورت خواستهاند و نه حرفهای ما خیلی روی آنها تأثیر دارد! ولی در یک بخشی مقصر وضع موجود احزاب هستند که میخواهم راجع به این بخش سخن بگویم. جریان حزبی و سیاسی پیشقراولان جامعه هستند؛ نه اینکه هرچه همه میگویند دنبالش راه بیفتند؛ اینکه حزب یا جریان سیاسی نشد! جمله بسیار معروفی است و به نظر من سیاستمداران باید این را با آب طلا بنویسند و در سر در خانهشان بزنند که «من خیلی دوست دارم شما من را دوست داشته باشبد و برای من خیلی مهم است که شما من را دوست داشته باشید، اما نه به اندازه عقیدهام؛ اگر قرار باشد عقیدهام را کنار بگذارم که شما من را دوست داشته باشید، عقیدهام برای من مهمتر است». رمز و راز کار سیاسی این است که ما واقعا بخواهیم همه را جذب کنیم، ولی نه اینکه ما جذب آنها شویم؛ باید آنها را جذب عقیده خودمان کنیم. اگر قرار بر یک کار سیاسی است، اشکال ندارد از دو نفر یا پنج نفر شروع کنید. آقای محمدرضا حکیمی برای من گفت که مرحوم دکتر شریعتی وقتی در مشهد شروع کرد، سه نفر بودیم و بعضی روزها که میرفتیم خانه یک نفر کار و درس بگذاریم، طرف از ترس در را بسته و رفته بود؛ دکتر شریعتی ما را سر کوچه نگه میداشت تا کسانی که میآیند فکر نکنند او نیست، بروند و دیگر ارتباط با آنها قطع شود. همین دکتر شریعتی با چنین وضعی کارش به حسینیه ارشاد و جایی کشید که بر سر دستها او را میبردند. باید کار را شروع کرد؛ حرف ایجابی بزنید و روی یک چیز بایستید. کسانی که کار حزبی میکنند، باید بدانند که حزب یک جریان ایجابی است، اما جبهه یک جریان سلبی و مقطعی است و در آن پیرامون نخواستن یک چیزی دور هم جمع میشوند. ولی حزب یک جریان ایجابی است و میگوید ما در پنج انتخابات شرکت میکنیم و بالاخره میبریم، ولی اگر هم باختیم با هویت خودمان میبازیم. این مسئله خیلی مهم است که یک جریان فکری – سیاسی باید «خودش» باشد. اینطور هم نیست که به هر قیمتی باید قدرت را به دست گرفت یا نگه داشت؛ باید سعی کرد اکثریت را به دست آورد و اگر هم نخواستند که نخواستهاند.
3. نباید انتخاب کمرنگ شود
من در همان بیانیهای که ابتدای حوادث اخیر نوشتم عقیدهام را گفتم و هنوز بر آن هستم. مسئله این است که راهحل وضع کنونی کشور گفتوگو است؛ دوز خشونت در جامعه باید پایین بیاید. نمیشود طرفین بگویند ما به شرطی پای کار هستیم که یقه همدیگر را پاره کنیم! یک کشور و یک ملت هستید و افراد هم فکرهای مختلف دارند، راهش گفتوگوی ملی است. اما مراد من این نیست که با همدیگر حرف بزنیم، البته بزرگانشان باید با همدیگر حرف بزنند، اما گفتوگو در سطح ملی به معنای انتخابات است. در مرحله فعلی کار حزبی سخت است، ولی کار سیاسی اصولا سخت است. کار سیاسی نشستن بر سفره انداختهشده نیست. باید عقیده خودتان را بگویید؛ اینکه میگویند ما حرف میزنیم و عدهای کامنت میگذارند و فحش میدهند، توجیه خوبی برای سخن نگفتن نیست.
*متن سخنرانی در دیدار
اعضای شورای مرکزی حزب اعتمادملی
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.