- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
- پیامک گروهی به نمایندگان مجلس: ظریف جاسوس است!
- یک ایرانی همکار ایلان ماسک شد؛ محمودرضا بانکی کیست!؟
تصورات محمدرضاشاه پهلوي درباره نقش قدرت هاى بزرگ در انقلاب ١٣٥٧
داود دشتبانی در هم میهن نوشت: بازخوانی تصورات و حرفها ی محمدرضاشاه درباره نقش قدرتهای خارجی در وقوع انقلاب.
محمدرضاشاه پهلوی و هوادارانش از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تلاش کردند این واقعه را به قدرتهای خارجی نسبت بدهند؛ اکنون پسرش رضا پهلوی نیز برای آنچه انقلاب ملی میخواند، بهدنبال جلبنظر قدرتهای خارجی است. برخی از مواضع و مصاحبههای شاه با رسانههای بینالمللی در مورد غرور تمدن غربی و مخالفت وی با درخواست برای پایین نگاه داشتن قیمت نفت از سوی آمریکاییها و غربیها بهعنوان شاخص مخالفت شاه با کشورهای غربی شمرده میشود و این مواضع بهعنوان دلیل وقوع انقلاب توسط قدرتهای خارجی در ایران معرفی میشود. چرا شاه اینگونه فکر میکرد؟ آیا قدرتهای خارجی انقلاب ایران را برنامهریزی کردند؟ چرا محمدرضا پهلوی بهعنوان کسی که نزدیک به چهار دهه بر ایران حکم راند، تصور میکرد قدرتهای خارجی میتوانند او را سرنگون کرده باشند؟
زمانی چای، کالای اصلی تجارت انگلیسیها در دریاها بود و چای خوشعطر انگلیسی از هند به سرزمینهای تابع بریتانیای کبیر در سرتاسر دنیا و سایر بخشهای آسیا و اروپا و آمریکا میرفت، اما خیلی زود نفت بدبو جای آن را گرفت و ایران و خلیجفارس که پیش از آن برای محافظت از هند اهمیت داشت، خودش گوهر گرانبهایی شد و این مقارن با نهضت مشروطه و آشوبهای پس از آن بود. هر روز دولتهای مستعجل روی کار میآمدند و بهسرعت جای خود را به بعدی میدادند. در این میانه بود که جامعه مشتاق فرمانروای مقتدری بود که نظم و نظامی به کشور بدهد. انگلیس نیز نگران منافع خود در حوزه نفت ایران بود. روشنفکران و روزنامهنگاران سردرگم بهسرعت شیفته فرماندهی قزاق شدند که وعده همین نظم را میداد و انگلیسیها هم اگر کاشف رضاخان نبودند، اما از ابتدای قدرتگیری از او حمایت کردند.
پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و امپراطوری روسیه تزاری در جنگ جهانی اول، بریتانیا به قدرت بلامنازع در جهان بدل شده بود که رقیبی نیز مقابل خود نمیدید. انقلاب کمونیستی در اتحاد جماهیر شوروی بهتازگی پیروز شده بود و در ابتدای حکومت خود مدعی بود که سیاستهای استعماری روسیه تزاری در قبال همسایگان را کنار خواهد گذاشت و در امور کشورهای همسایه دخالت نخواهد کرد و این برای بریتانیا بسیار مسرتبخش بود که میتواند در ایران بدون رقیب دیرین حضور داشته باشد. درعینحال طی جنگ جهانی اول به یکباره نفت سیاه و بدبوی ایران ارزشی روزافزون پیدا کرده بود و امتیاز نفت ایران نیز که در اختیار بریتانیا بود، اهمیتی پرقیمت داشت. انگلیس با تحت قیومیت درآوردن اکثر کشورهای عربی خاورمیانه بر نفت عمده این منطقه تسلط یافته بود، بااینحال نفت ایران بهخاطر سهولت استخراج ارزشمندتر بود. آشوب پس از نهضت مشروطه که نتیجه اشغال مکرر ایران و دخالت نظامی قدرتهای درگیر در جنگ جهانی اول بود، منجر به روی کارآمدن و سقوط پیدرپی دولتهای ضعیف میشد و این شرایط، بریتانیا را در مورد منافع خود در نفت جنوب نگران کرده بود. بنابراین تلاش کرد با تحریک شیخ خزعل حاکم محلی خرمشهر برای استقلال، یک شیخنشین مشابه شیخنشینهای جنوب خلیجفارس که همگی تحتالحمایه بریتانیا بودند در خوزستان ایجاد کند. اما برآمدن یک نظامی قدرتطلب از دیزیون قزاق روند امور را به سمت دیگری برد. رضاخان میرپنج آخرین فرمانده دیزیون قزاق پس از کودتای مشترک با یک روزنامهنگار انگلوفیل روزبهروز قدرت خود را افزایش داد و نظر انگلیسیها را نیز جلب کرد. بریتانیا با تشکیل دولت مقتدر در تهران که توانست شورش در گیلان و ارومیه و سایر مناطق را سرکوب کند، بدش هم نیامد؛ دولت مقتدری که بتواند با برقراری امنیت منافع بریتانیا را در سرتاسر ایران تضمین کند گزینه بهتری هم بود. ستاره اقبال شیخ خوزستان به سردی گرایید و رضاخان با سرکوب او و سایر جنبشهای جداسری موفق شد قدرت خود را تثبیت کند و تغییر سلطنت از قاجار به پهلوی را در مجلس مؤسسان به تصویب برساند. رضاخان در تغییر سلطنت از حمایت یا دستکم نظر مثبت بریتانیا برخوردار بود.
طعم تلخ و شیرین چای انگلیسی
تجربه جنگ جهانی دوم و اشغال ایران در شهریور 1320 برای محمدرضای جوان تلخ و شیرین بود. او هرچند خودش با این واقعه شاه شد، اما شاهد بود که چگونه پدر قَدَرقدرتش ظرف چندروز بهیکباره به فردی بیاختیار بدل شد که حتی نمیتوانست ساعت خروجش از ایران را هم اندکی با تأخیر برگزار کند و مقصد تبعیدش را هم بهدرستی نمیدانست. بریتانیاییها همین که لطف کردند و اجازه دادند سلطنت در فرزند رضاشاه ادامه پیدا کند برای پهلوی جوان غنیمت بود، اما انگلیسیها و آمریکاییها آنقدر لطف نداشتند که در کنفرانس سران متفقین در تهران حتی شاه جوان را دقایقی به حضور بپذیرند. تنها استالین طماع بود که محمدرضا را به حضور پذیرفت و بدون اینکه مکالمه مهمی با او داشته باشد، یک عکس یادگاری با او انداخت. بههرحال استالین امیدوار بود در حوزه نفوذ انگلیسی جا پایی برای خود باز کند و شاید همین عکس یادگاری هم برای ایرانیها میتوانست طعمه خوبی باشد. محمدرضای جوان اینجا بود که پذیرفت در مقابل اراده قدرتهای جهانی، او مهرهای بیاراده است. با بیاعتناییهای احمد قوام کهنهسیاستمدار قاجاری و تیمسار حاج علی رزمآرا، نظامی قدرتمند به شاه جوان بیارادگی و استیصال او نیز بیشتر میشد تا اینکه نوبت به محمد مصدق رسید. حقوقدانی مشروطهخواه که میخواست به شاه جوان بفهماند که او نمیتواند مانند پدرش قانون اساسی مشروطه را زیر پا بگذارد و فراتر از اختیارات سلطنت مشروطه، در امور دولت دخالت کند. اما رقیب اصلی مصدق نه شاه که بریتانیای کبیر بود. مصدق با حمایت مردمی موفق شد ملی شدن صنعت نفت را در مجلس به تصویب برساند، اما حتی نمایندگان تصویبکننده نیز از عاقبت این اقدام بیمناک بودند. در سیاست آن روزهای ایران درافتادن با نفوذ انگلیسی عاقبت خوبی نداشت؛ زمانی که مصدق یاران اندکی داشت که تا انتها او را یاری کردند، هرچند تکبر قاجاری و تکروی سیاسی و مانورهای بیحسابوکتاب خودش نیز در این تنهایی بیتأثیر نبود. اما محمدرضای جوان در مقابل این رقیب تازه میتوانست روی کمک مکر انگلیسی و قدرت نوظهور آمریکایی حساب باز کند. وقتی بریتانیاییها از همه راههای سیاسی و حقوقی برای بازگشت منافع عظیم نفت ایران ناامید شدند، چارهای جز برانداختن دولت مصدق نداشتند و همراهی شاه را برای این امر نیاز داشتند، اما محمدرضا دل و جرأت این کار را نداشت و بیمناک بود که تاجوتختش را در این راه از دست بدهد و چهبسا حتی سرنوشت دردناکتری پیدا کند. اطمینان کرمیت روزولت، فرمانده آمریکایی عملیات سری آژاکس که بنا بود دولت مصدق را ساقط کند نیز دل او را قرص نمیکرد و او از قیام مردمی مشابه سی تیر 1331 که این بار خود او را نشانه بگیرد، میترسید. تنها اشرف خواهر دوقلوی شاه بود که توانست او را وادار به همراهی با کودتای انگلیسی-آمریکایی کند؛ خواهری که رضاشاه آرزو داشت او بهجای محمدرضا پسر میشد، چون برخلاف برادرش جسور و مستحکم بود و برای رسیدن به هدف از خطر اجتنابی نداشت. محمدرضا وقتی فرمان عزل مصدق از نخستوزیری را امضا کرد به رامسر رفت و بیدرنگ با هواپیمای شخصی عازم بغداد شد و از آنجا نیز به ایتالیا گریخت. اصرار او برای فاصله گرفتن از حادثه عجیب بود تنها وقتی که از پیروزی کودتا مطمئن شد، به تهران بازگشت و کرمیت روزولت، نوه روزولت رئیسجمهور سابق آمریکا را این بار در کاخ خود دید و از او تشکر کرد. محمدرضا برای بار دوم طعم شیرین قدرت انگلیسی را چشید، اما این، مثل بار پیشین تلخ و شیرین نبود. حالا محمدرضاشاه پهلوی سلطنت خودش و پدرش را مدیون انگلیسیها و سپس آمریکاییها میدانست. کنسرسیوم نفتی پس از کودتای 28 مرداد هرچند بخش عمدهای از نفت ایران را به شرکتهای آمریکایی و انگلیسی واگذار کرد اما باز هم نسبت به پیش از ملی شدن صنعت نفت سهم ایران افزایش چشمگیری پیدا کرده بود و علاوه بر آن اقتدار و اعتمادبهنفس شاه پس از کودتا افزایش یافت و توانست با کمک یاران خود در کودتا مرکز قدرت را به دربار منتقل کند و در میانه دهه سی نیز با تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) حس اقتدار و تسلطش بر اوضاع افزایش یافت. همین شرایط بود که او را بهسوی طرحهایی بلندپروازانهتر پیش برد؛ هرچند منشأ این طرحها نیز در آنسوی آبها و از سوی آمریکاییها بود. جانافکندی، رئیسجمهور دموکرات آمریکا کشورهای جهانسومی تابع بلوک غرب را که در معرض خطر کمونیسم بودند به یکسری اصلاحات اجتماعی و اقتصادی تشویق میکرد تا بهزعم آمریکا از خطر انقلاب کمونیستی برهند. نخستوزیر علی امینی نامزد اجرای این طرح در ایران شده بود اما باز هم بدگمانی و ترس محمدرضا نسبت به قدرتهای خارجی موجب شد تا او سفری طولانی را به آمریکا آغاز کند و به آنها بقبولاند که خود او بهترین گزینه رهبری این اصلاحات اجتماعی است و آمریکاییها پذیرفتند. انقلاب سفید شاه و ملت که ترکیبی از موضوعات اقتصادی و اجتماعی را شامل میشد نتیجه این سفر بود. سلب مالکیت مالکان بزرگ اراضی کشاورزی و تقسیم آن بین روستائیان و حق رأی دادن به زنان و تغییر سوگند به کلامالله مجید، سوگند به کتابهای آسمانی و پذیرش بهائیت بهعنوان یکی از ادیان آسمانی و مواردی دیگر موجب شکلگیری اعتراضات سال 41 و 42 در میان اقشار سنتی و محافظهکار شد. تقسیم اراضی کشاورزی یکی از بدترین این طرحها بود که کشاورزی در ایران را از بین برد. پیش از اصلاحات ارضی ارباب با تأمین زمین کشاورزی و بذر محصول و ابزار کشاورزی سه سهم از محصول را میبرد و کشاورز بهعنوان نیروی کار صاحب تنها یک سهم بود، اما با تقسیم زمینهای بزرگ به قطعات کوچک، کشاورزان فقیر که از تأمین بذر و ابزار کشاورزی ناتوان بودند نهتنها ثروتمند نشدند که فقیرتر نیز شدند و کشاورزی در قطعات کوچک زمین صرفه اقتصادی نداشت. اکثر این کشاورزان به دنبال کار به شهرهای بزرگ مهاجرت کردند و حاشیهنشینی در شهرهای بزرگ گسترش یافت؛ حاشیههایی که اصلیترین مراکز جمعیتی انقلاب آینده ایران شدند.
قهوه تلخ آمریکایی
نقطه عطف بعدی سال 1351 با جنگ یوم کیپور بین اعراب و اسرائیل برای شاه رقم خورد. اعراب عضو اوپک تحریم نفتی علیه غرب و آمریکا را به اجرا گذاشتند که برای نخستینبار قیمت هر بشکه نفت را 10برابر افزایش داد و از یک دلار به 12دلار رساند. شاه در این میانه حداکثر بهره را از افزایش قیمت نفت برد و پول سرشار نفت سرازیر شد و غرور او نیز افزایش یافت. اکنون باور کرده بود که میتواند هر کاری کند؛ حتی شاخوشانه کشیدن برای چشمآبیهای اروپایی و آمریکایی.
شاه در سال 56 در مصاحبه با «باربارا والترز»، چهره سرشناس تلویزیونی آمریکا، وقتی باربارا از او پرسید، «در آینده قیمت نفت پایین میآید؟» پاسخ داد: «چرا باید قیمت نفت را پایین بیاوریم؟ نفت تنها چیزیست که ما داریم. میدانید خانم والترز، از وقتی که قیمت نفت را بالا بردهایم، قیمت کالاهای شما دستکم چهارصد یا پانصد درصد بالا رفته، بهخصوص قطعات یدکی ساخت آمریکا که ایران به آنها نیاز دارد.»
او حتی فراتر رفت و در یکی از مصاحبهها رئیسجمهورهای آمریکا را عروسکهای خیمهشببازی خواند و در پاسخ مجری که از او پرسید: مردم چشم قهوهای دارند به چشمآبیها درس میدهند؟ گفت: «حقیقتش نه ما چیزی آموزش نمیدهیم! مردم چشمآبی باید بیدار بشوند و از غروری که با بودن در این مدینه فاضله احساس میکنند خارج شوند که شاید در اثر مصرف بیشازحد قرصهای خوابآور برای خود پدید آوردهاند!» تحقیر اروپاییها آن هم در گفتوگو با رسانههای خودشان غروری بود که شاه دچارش شده بود و فراموش کرده بود که زمانی به همین قدرت تاج و تخت پدرش از دست رفته و او شاه شده و دوباره با همین قدرت کودتا کرده و تاجوتختش را پس گرفته است. اکنون اما او از این قدرتها احساس استغنا میکرد، دیگر نیازی به حمایت آنها نداشت و خود را به قیمت بالای نفت و قدرت روزافزونش پشتگرم میدید. همین زمان بود که در یک گفتوگوی تلویزیونی به خبرنگار بریتانیایی گفت: «در گذشته، زمانی که شما بریتانیاییها و دیگران اینجا نفوذ داشتید میتوانستید نخستوزیر را آنطور که میخواستید عوض کنید. آیا بابت آن دوران متأسف هستید؟ دورانی که از دست رفته! باز هم آن را میخواهید که در امور داخلی ما دخالت کنید؟ ما به شما اجازه نخواهیم داد!»
اما بذر مخالفتی که در خرداد 1342 کاشته شده بود تا بهمن 1357 پانزده سال فرصت داشت تا پرورش پیدا کند و وقتی امام خمینی در خرداد 42 گفت سربازان من در گهوارهها خوابیدهاند پربیراه نمیگفت. فرزندان همان کشاورزان فقیر ناشی از اصلاحات ارضی به شهرها آمدند و در حاشیه شهرها ساکن شدند و از رشد اقتصادی ناشی از قیمت نفت بهرهمند شدند و به دانشگاهها پا گذاشتند و با تعارضات اجتماعی ناشی از رشد نامتوازن روبهرو شدند. در نهایت این شاه بود که در میانه 57 این طوفان را درو کرد. وقتی در پی روی کارآمدن کارتر فشار آمریکا و کشورهای غربی به شاه برای رعایت حقوق بشر افزایش یافت، واکنش شاه مانند دوران کندی نبود.
اگر کندی با اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بهدنبال جلوگیری از نفوذ کمونیستها در جوامع تابع غرب بود، کارتر اصلاحات سیاسی و لیبرالدموکراسی کنترلشده را توصیه میکرد. رسانههای آمریکایی نیز فشار بر شاه را افزایش داده بودند. در گفتوگوی معروف و چالشی میان محمدرضاشاه و مایک والاس، مجری معروف تلویزیونی چالش عجیب و تندی درباره شکنجههای ساواک روی داد و شاه که آشکارا در مصاحبه از صراحت مجری شوکه بود با بهتزدگی هرگونه شکنجه سازمانیافته علیه مخالفان را انکار کرد و ناچار شد بگوید در گذشته از شکنجه استفاده میشد، اما مدتهاست چنین اتفاقی روی نمیدهد و هر چه بوده در گذشته است. اما بخش دیگری از مصاحبه والاس شوکآورتر بود؛ وقتی والاس از شاه پرسید: «شما از پرونده روانشناختی سیا درباره خودتان خبر دارید؟» شاه برای چند ثانیه به والاس خیره شد و پوزخندی زد و گفت: «نه، باید اعتراف کنم اولینبار است چنین چیزی میشنوم!» والاس از شاه میپرسد علاقه دارد بداند سیا در مورد او چه فکری میکند و با وجود جواب مثبت شاه دوباره میپرسد «واقعاً؟ مرا نمیفرستید به ساواک؟» تمام این مکالمه لبخند تلخی بر لبان محمدرضا نقش بسته است و با تلخی پاسخ میدهد: «نه شما را از تحمل آزمون وحشتناک شکنجه معاف میکنم.» اما گزارش سیا درباره شاه میگوید: «[شاه] فردی خطرناک و باهوش است، ولی توهم قدرت دارد و احتمال میرود روزی بدون اعتنا به منافع آمریکا، به دنبال اهداف خودش برود.» شاه که حالا لبخند از لبانش رفته با جدیت به سؤالات پیشین والاس ارجاع میدهد و میپرسد: «پس چطور میتوانستم آدم شما باشم؟
مأمور شما باشم؟» درهرحال شاه گوشش به این حرفها بدهکار نبود. انتقادات آمریکاییها هرچقدر تلختر میشد او هم گوشش سنگینتر بود. مهمتر اینکه کارتر هشتمین رئیسجمهور آمریکا بود که از زمان آغاز سلطنتش روی کار آمده بود و او بدون تغییر سرجایش ایستاده بود، حالا چگونه باید به یک رئیسجمهور تازهبهقدرت رسیده اجازه بدهد برای او تعیینتکلیف کند. او دیگر شاه جوان بیاراده مقابل روزولت پیر پیروز جنگ جهانی دوم یا حتی جانافکندی مغرور نبود، او اکنون شاهنشاه آریامهر بود و آغاز چهارمین دهه قدرتش را در جشنهای دوهزاروپانصدساله جشن میگرفت. واکنش شاه به دخالت غربیها درس دادن به چشمآبیها بود، اما علاوه بر فشارهای بینالمللی روزبهروز بر آتش اعتراضات افزوده میشد و این دلهره قدیمی سراغ شاه آمد که آیا انگلیسیها به این نتیجه رسیدهاند که او را هم مانند پدرش سرنگون کنند؟ آیا همه این اعتراضات نقشه انگلیسیها نیست؟ این موضوع آزارش میداد. محمدرضا که ابتدا مخالفین خود را مارکسیستهای اسلامی مینامید، با انتشار مقاله ارتجاع سرخ و سیاه در روزنامه اطلاعات که گویا با دستور و نظارت خودش چاپ شد، پاسخ این توطئه را داد. برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر در خاطراتش مینویسد: «در روز سوم نوامبر ۱۹۷۸ (۱۲ آبانماه ۱۳۵۷) به دستور رئیسجمهور از ساعت نه و پنج دقیقه تا نه و یازده دقیقه مستقیماً با شاه گفتوگو کردم. به شاه گفتم: آمریکا بدون هیچ ملاحظهای در بحران کنونی کاملاً از شما پشتیبانی میکند.»
برژینسکی در ادامه مینویسد، هدف من از تماس با شاه روشن کردن این مطلب بود که رئیسجمهور آمریکا از او پشتیبانی کرده و درصدد بودم او را تشویق به انجام اقدام قاطع کنم، پیش از آنکه اوضاع از کنترل خارج شود. اما ماهها بود که اوضاع از کنترل شاه خارج شده بود.
اما دلهره شاه با پذیرش امام خمینی و آزادی عمل انقلابیون توسط دولت فرانسه بیشتر شده بود و کنفرانس گوادالوپ تیر آخر بر ذهن متزلزل و شکاک او بود تا 10روز پس از کنفرانس گوادالوپ ایران را برای آخرین بار ترک کرد. محمدرضاشاه در آخرین کتابش، پاسخ به تاریخ، عنوان داشت که قدرتهای غربی در این کنفرانس رأی به برکناری او داده بودند. رؤسای چهار دولت اصلی بلوک غرب در آن زمان یعنی آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی ۱۴ تا ۱۷ دی ۱۳۵۷، در جزیره فرانسوی گوادالوپ گرد هم آمدند و یکی از موضوعات اصلی آن بررسی وضعیت بحرانی ایران بود. برخلاف انتظار رهبران سه کشور اروپایی برای اصرار آمریکا بر پشتیبانی از رژیم در حال احتضار شاه، جیمی کارتر هیچ پشتیبانیای از رژیم شاه نکرد. از مدتها پیش گفتوگو بین سفارت آمریکا و شورای انقلاب منصوب امام خمینی در تهران بهصورت مخفیانه آغاز شده بود و آیتالله دکتر محمد بهشتی و مهدی بازرگان و آیتالله موسویاردبیلی در گفتوگو با آمریکاییها رویهای معتدل داشتند و اطمینان داده بودند ایران انقلابی قصد ندارد اختلالی در صدور نفت به غرب ایجاد کند و از آن مهمتر ایران به پایگاهی برای شوروی بدل نخواهد شد و انقلابیون بهویژه امام خمینی بههیچوجه ایران را تقدیم بلوک شرق نخواهند کرد. دکتر ابراهیم یزدی درباره این دیدارها در کتاب خاطرات خود نوشته است: «همزمان با دیدار آیتالله موسویاردبیلی و مهندس بازرگان در روزهای قبل از پیروزی انقلاب با سولیوان از جانب شورای انقلاب، ایشان[دکتر بهشتی] بهطور جداگانه با سولیوان دیدار و در دیماه ۱۳۵۷ با اسکودرو – مسئول بخش سیاسی سفارت – همراه با تامست و مترینکو در منزلش، بهاتفاق آقای مهدی روغنی دیدارهایی داشته است.» در نوفللوشاتو نیز ابراهیم یزدی و صادق قطبزاده و ابوالحسن بنیصدر با برخی نمایندگان سیاسی و حتی مأمورین سیا که در پوشش خبرنگار به محل اقامت رهبر انقلاب رفتوآمد داشتند، گفتوگو کردند. مصاحبههای خود امام خمینی نیز نوید یک دموکراسی اسلامی میداد که هیچ نسبتی با ظهور کشوری کمونیستی که آمریکاییها از آن نگران بودند، نداشت. بر همین اساس پیشبینی مشاوران کارتر این بود که رژیمی که سرکار خواهد آمد با حضور سیاستمداران لیبرال و میانهرو چون مهدی بازرگان و آیتالله دکتر بهشتی و مشاوران دیگر چون قطبزاده یا یزدی اگر هم بهاندازه رژیم شاه همراه نباشد دستکم مشکل جدیای نخواهد بود و چهبسا با حذف دیکتاتوری که با گذشت چنددهه سلطنت غرور و قدرتی غیرقابل کنترلیافته بتوان با رژیم جدید ارتباطی بهتر نیز برقرار کرد. مهمتر اینکه دولت جیمی کارتر که با شعار صلح و حقوق بشر قدرت را بهدست گرفته بود و توانسته بود صلح بین اعراب و اسرائیل را رقم بزند و پیمان منع گسترش سلاحهای هستهای را با شوروی به سرانجام برساند، بههیچوجه مایل نبود با کودتایی که قطعاً خونین میشد انقلابی را که چندان خطرناک به نظر نمیرسید را شکست دهد. بنا به تحلیل نشریه انگلیسی گاردین، کارتر هرگز پیشبینی نمیکرد که روحانیون بتوانند حکومت کنند و میانهروها که به آمریکا نزدیک بودند را از اداره امور کنار بزنند؛ گذشته از اینکه مواضع چندان تند و خطرناکی نیز از این روحانیون شنیده نمیشد.
پایان طوفانی
در واقع پس از استعفای نیکسون، شاه دیگر دوستی بین آمریکاییها نداشت و در درون نیز نتیجه اشتباهات پیدرپی، او را در وضعیت متزلزلی قرار داده بود. او با غرور و توهم قدرت درحالیکه شروع و استمرار حکومتش را مدیون انگلیسیها و آمریکاییها بود پشتیبانان خارجی خود را ناامید کرد تا در روز سختی او را رها کنند و حاضر نباشند برای ماندن دوبارهاش بدنامی کودتا را بپذیرند و در داخل نیز با اقدامات اجتماعی و اقتصادی نادرست طبقات اجتماعی حامی سنتی سلطنت را از دست داد و با رویکردهای سیاسی و فرهنگی اشتباه خشم گروهها و طبقات دیگری را به جان خرید. او که در کودتای 28 مرداد به لحاظ روحی به اشرف خواهرش و فضلالله زاهدی تکیه کرد و خودش از صحنه گریخت و در خرداد 1342 نیز اسدالله علم تمامی مسئولیت سرکوب را بر عهده گرفت در 1357 دیگر کسی را نداشت که به او تکیه کند. اسدالله علم ابتدای سال 57 مرده بود و نه هویدا اقتدار و قاطعیت سرکوب را داشت و نه خارجیها چنین عزمی داشتند که برای او که چند سال اخیر را به چموشی و نافرمانی گذرانده بود، هزینه زیادی بدهند. خودش نیز عادت کرده بود پشت افرادش پنهان شود و از انجام امور سخت ناتوان بود. هر چه او متزلزل و مردد بود، رهبر مخالفان، امام خمینی مصمم و بیتزلزل بود. هرچه شاه منتظر بود ببیند خارجیها چه میگویند و چه تصمیمی برایش میگیرند، امام خمینی بیاعتنا فقط سرنگونی شاه را مطالبه میکرد و به هیچ مصالحهای برای ماندن شاه تن نمیداد. در واقع نخستین و شاید تنها مقصر و مسبب وقوع انقلاب و حتی پیروزیاش، خود شاه بود.
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.