کد خبر: ۱۸۷۲۵۰
تاریخ انتشار: ۰۳ آبان ۱۴۰۳ - ۲۳:۱۷

روایتی از دیدار خانواده شهیدان کرباسی و عواضه با رهبر انقلاب

ظهر چهارشنبه دوم آبان‌ماه، خانواده شهید معصومه کرباسی و همسر لبنانی ایشان با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.

 

به گزارش ایلنا، ظهر چهارشنبه دوم آبان‌ماه، خانواده‌ی شهید معصومه کرباسی و همسر لبنانی ایشان با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند. شنبه ۲۸ مهرماه بود که در حمله هوایی رژیم صهیونی به بیروت، دکتر رضا عواضه و همسر ایرانی او، معصومه کرباسی به شهادت رسیدند. از این زوج شهید پنج فرزند به یادگار مانده است. آنچه می‌خوانید متن کامل روایت این دیدار است که رسانه «ریحانه» KHAMENEI. IR آن را منتشر می‌کند. 

 

فائضه غفار حدادی

عکسی از شهید سیّدعبّاس موسوی و همسرش امّ‌یاسر روی میز کار من است که خیلی دوستش دارم؛ لای بوته‌ها ایستاده‌اند، دستشان در دستِ هم است، به افق دوری نگاه می‌کنند و خنده‌ی قشنگی روی لب هر دویشان دیده می‌شود. زیرش نوشته: «امّ‌یاسر رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» عکس را از پیرمرد خادمی گرفته‌ام که دو سال پیش، درِ مزارِ سیّدعبّاس را در روستای نبی‌شیث بعلبک برایمان باز کرد، بعد هم توضیح داد که سیّدعباس چطور خانه‌ی کوچکی را که در این روستا داشت، حوزه‌ی علمیّه کرد و توانست نیروهایی تربیت کند که هسته‌ی اصلی حزب‌الله لبنان را تشکیل بدهند؛ نیروهایی که فقط یکی‌شان سیّدحسن نصرالله بود. ماشینِ صدمه‌دیده‌ی سیّدعبّاس را توی حیاط آرامگاه، داخل محفظه‌ای شیشه‌ای حفظ کرده بودند. امّ‌یاسر بخش خواهران حوزه‌ی علمیّه را اداره می‌کرد و آن روز، همراه همسر و فرزند چهارساله‌اش سوار ماشین بودند؛ روزی که اسرائیل دیگر نتوانسته بود حضور سیّدعبّاس در لبنان را تحمّل کند و با بالگرد، ماشینش را گلوله‌باران کرد. 

 

چند روز پیش که فیلم حمله‌ی پهپادها به ماشین معصومه کرباسی و رضا عواضه را دیدم، دوباره انگار نحوه‌ی شهادت سیّدعبّاس برایم زنده شد. لابد عواضه خیلی برای اسرائیل هزینه درست کرده بود که پهپادهایشان را فرستاده‌اند تا درون جادّه‌ها بگردند و پیدایش کنند. ولی دوست داشتم بدانم آیا زیرِ تصویرِ دوتاییِ آن‌ها هم می‌شود نوشت «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة؟» شاید به خاطر همین سؤالی که در ذهنم آمده بود، خدا طوری رقم زد که به دیدار خانواده‌ی این شهدا با حضرت آقا دعوت شوم و فرصتی باشد که از نزدیک، جواب سؤالم را پیگیری کنم. 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

هنوز به اذان ظهر مانده. خودم را در صف نماز جا می‌دهم. همین نیم ساعت پیش فهمیدم که چنین دیداری هست و باید خودم را سریع می‌رساندم. تا تاکسی به خیابان جمهوری برسد و بپیچد سمت کشوردوست، من چرخی در فضای مجازی زده‌ام و عکس بچّه‌های این دو شهید را دیده‌ام. برای همین است که در یک نگاه، زهرا را می‌شناسم؛ پیراهن و شال سیاه دارد و عینک سفیدی صورتش را دوست‌داشتنی‌تر کرده است. صدایش می‌کنم و با هم گپ می‌زنیم؛ خلاصه‌اش اینکه کلاس چهارم است و در بیروت مدرسه می‌رفته و مدرسه‌های لبنان هم مثل مدرسه‌های ایرانند و هشت سال از خواهرش فاطمه بزرگ‌تر است و قرار است امشب بروند مشهد و فاطمه تا حالا مشهد را ندیده و خودش خیلی ایران را دوست دارد و انگار یکی از کتاب‌های من را توی خانه‌شان در بیروت دارند، ولی جنگ است و نمی‌تواند برود خانه‌شان، امّا من می‌توانم بروم شیراز و مهمان خانواده‌ی مادربزرگش شوم و این حرف‌ها. 

 

زهرا کاغذ و خودکارم را می‌گیرد که برای آقا نامه بنویسد، من هم با خواهر شهید معصومه مشغول صحبت می‌شوم؛ می‌گوید «معصومه و آقارضا، توی دانشگاه شیراز، هر دو مهندسی کامپیوتر می‌خواندند. بعد از ازدواجشان رفتند لبنان. سعی می‌کرد هر سال بیاید ایران و هر بار یک ماهی پیش ما می‌ماند. آخرین بار وقتی فاطمه را باردار بود آمد. بعدش هرچه می‌گفتیم بیا، بهانه می‌آورد. جنگ غزّه که شروع شد، ما نگرانشان بودیم. خیلی گفتیم شما بیایید پیش ما، آب‌ها که از آسیاب افتاد برمی‌گردید؛ گوش نمی‌کرد. آقارضا کار داشت و او دوست نداشت آقارضا را تنها بگذارد. بعد از شروع جنگ لبنان هم که خیلی اصرار کردیم نمانَد، گفت خون من که رنگین‌تر از خون این‌ها نیست.» خواهرش، در تمام مدّتی که این حرف‌ها را می‌زند، لبخند بر لب دارد؛ انگار که معصومه هنوز زنده است و هنوز هم دارد بدقلقی می‌کند و به حرفشان گوش نمی‌کند! 

 

می‌روم سراغ مادر معصومه و احساس می‌کنم با مادر یکی از شهدای دفاع مقدّس هم‌کلام شده‌ام؛ همان لحن و همان جمله‌ها: «دختر من عاقبت‌به‌خیر شد. خدا اَزَمون قبول کنه. ان‌شاءالله بتونیم راهشونو ادامه بدیم.» زهرا نامه‌اش را می‌آورد پیش مادربزرگ پدری‌اش؛ او را «تاتا» صدا می‌کند و با او عربی حرف می‌زند. از این یکی مامان‌بزرگش می‌پرسم «بچّه‌ها هر دو زبان را بلدند؟» می‌گوید «هم فارسی، هم عربیِ فصیح، هم عربیِ لبنانی و هم انگلیسی را بلدند.» در ذهنم معصومه را تصوّر می‌کنم و با او حرف می‌زنم: «دمت گرم دختر! فقط من می‌فهمم چه انرژی‌ای می‌بره تا آدم چهارپنج‌تا بچّه رو قانع کنه که چهارپنج‌تا زبان یاد بگیرن و حتماً بدون زحمت و برنامه‌ریزیِ تو نمی‌شده.» از زهرا می‌پرسم «خونه فارسی حرف می‌زنید؟» جوابش مثبت است. بعد می‌گوید «امّا بیرون از خانه فارسی ممنوع است.» با خودم می‌گویم لابد برای اینکه شاخک جاسوس‌ها حسّاس نشود. زندگی در شرایط حسّاس چقدر سخت است! 

 

امروز گیر داده‌ام به زبان؛ چون از خواهر معصومه هم می‌پرسم «مادربزرگ لبنانی بچّه‌ها فارسی بلد است؟» می‌خواهم بروم پیشش و سرسلامتی بدهم، ولی نمی‌دانم به چه زبانی حرف بزنم. «بله، خیلی خوب بلده؛ اصلاً استاد فارسی دانشگاهه، با اینکه پزشکی خونده و می‌تونه طبابت هم بکنه.» قیافه‌ی تاتا خیلی شبیه لبنانی‌ها است؛ شاید به خاطر اینکه لبنانی است! منظورم این است که از آن قیافه‌های خاص دوست‌داشتنی لبنان است. می‌گوید «ما متأثّریم، ولی درعین‌حال افتخار می‌کنیم. خدا از ما قبول کند.» می‌پرسم «فکر می‌کردید پسرتون شهید بشه؟» اشک توی چشمهایش حلقه می‌زند؛ هنوز عادت نکرده به جمله‌ای که دو کلمه‌ی «شهادت» و «پسرتان» توی آن بی‌فاصله نشسته باشند! می‌گوید «بله، همیشه احتمال می‌دادم؛ امّا معصومه را هیچ وقت فکر نمی‌کردم. ولی معصومه و رضا عاشقِ هم بودند؛ همه جا با هم می‌رفتند؛ حقّش هم این بود که با هم شهید شوند. هر دو خیلی فعّالیّت می‌کردند و خیلی هم مردم را دوست داشتند؛ توی فیلمی که درآمده هم مشخّص است. پهپاد که می‌آید، رضا از ماشین پیاده می‌شود می‌رود معصومه را هم پیاده می‌کند و می‌زنند به دشت و خاک‌ها، چون نمی‌خواهند مردمِ توی جادّه طوری‌شان بشود. تازه توی منطقه‌ی مسیحی‌نشین هم بودند.» می‌خواهم با خواهر شهید رضا هم حرف بزنم، امّا زبان مشترک نداریم؛ می‌گویم «زهرا! می‌شه به من عربی یاد بدی؟» سرگرم نوشتن نامه‌اش است و جوابم را نمی‌دهد. 

 

آقا می‌آیند و صف‌ها بعد از یک تکانش، بازسازی می‌شوند. صبح اگر به من می‌گفتند نماز ظهر را پشت سر آقا می‌خوانی، باورم نمی‌شد؛ لابد صبحِ شنبه هم اگر به معصومه می‌گفتند قبل از غروب شهید شده‌ای، باورش نمی‌شد. به جز ما، اعضای کنگره‌ی شهدای استان فارس هم هستند. 

 

بعد از نماز، ما را به اتاق کناری هدایت می‌کنند و آقا برای اعضای کنگره سخنرانی می‌کنند. فرصت خوبی است که همراهان شهید را بشناسم. مادر و پدر معصومه پیشِ هم می‌نشینند. پدرش بازنشسته‌ی جهاد سازندگی است؛ شغلش را از دامادشان می‌پرسم که درگیر بچّه‌ی یک‌ساله‌شان ریحانه است. مهدی و مهتدی و محمّد پیشِ هم می‌نشینند؛ سه پسر معصومه که به‌ترتیب، هفده و چهارده و هشت‌ساله هستند. فاطمه‌ی سه‌ساله هم یک جا بند نمی‌شود و برای خودش می‌چرخد. زهرا نظرات همه را به نامه‌اش اضافه می‌کند. خاله‌اش گفته اسم من و بچّه‌هایم را هم بنویس که آقا دعایمان کند. حوصله‌ی فاطمه سر رفته؛ صدایش می‌کنم و توی کاغذم «چشم‌چشم دو ابرو» می‌کشم برایش! خوشش آمده؛ او هم امتحان می‌کند. شاهکار هنری‌اش را می‌برد و به تک‌تکِ آن‌ها که توی اتاق نشسته‌اند نشان می‌دهد؛ تک‌تک‌شان از شاهکارش تعریف می‌کنند و خیلی‌ها بغلش می‌کنند و می‌بوسندش. تماشای این دختر سه‌ساله برایم شبیه روضه است. 

 

سخنرانی آقا در حال تمام شدن است. یکی از مسئولان اجرایی برنامه، می‌آید و از مهدی می‌پرسد آیا آمادگی دارد که در حضور خانواده درباره شهادت پدر و مادرش با آقا صحبت کند؟ و مهدی، بااشتیاق، سر تکان می‌دهد و آن مسئول که می‌رود، مشتش را از خوشحالی رو به برادرهایش بالا می‌آورد؛ مثل بازیکنی که گل پیروزی را در دقیقه‌ی نود چسبانده باشد به طاق دروازه. 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

چند دقیقه بعد، حضرت آقا تشریف‌فرما می‌شوند. اوّلین نفری که خودش را توی بغلشان می‌اندازد پدر معصومه است؛ آقا هم استقبال می‌کنند و تنگ در آغوشش می‌کشند. می‌گوید: «آقا! دخترم هدیه‌ای بود که خدا داده بود و حالا هم گرفته ازم؛ الحمدلله که به شهادت بوده! راضی‌ام به رضای خدا.» 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

آقا یکی‌یکی بچّه‌های معصومه و رضا را تفقّد می‌کنند و سرشان را می‌بوسند؛ فاطمه را بیشتر. به مادر معصومه که می‌رسند، سرسلامتی می‌دهند. مادر از خوابی که دو ماه پیش دیده می‌گوید که توی خوابش، آقا به او انگشتر می‌دهند و او می‌گوید «نه آقا! من چفیه‌تان را می‌خواهم که به نوه‌ام مهدی بدهم.» آقا چفیه‌ی روی دوششان را می‌دهند به مهدی و یک انگشتر هم می‌دهند به مادر؛ درست شبیه خوابش! 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

مهدی چفیه را گرفته و خوشحال است؛ شروع می‌کند به حرف زدن: «من مهدی هستم، پسر شهید رضا عواضه و شهید معصومه کرباسی. الحمدلله، شکر خدا، غیر از تربیت و ارشاد کردن به راه مقاومت و راه ولایت، به هیچ راه دیگری ما را ارشاد نکردند. واقعاً علاقه‌ی خیلی خاصّی به همدیگر داشتند؛ حتّی در لحظه‌ی شهادتشان هم دستشان در دست یکدیگر بود.» 

 

آقا می‌گویند «بله، شنیدم.» 

همین کافی بود که مهدی با بغض بگوید: «خیلی لحظه‌ی بزرگی بود.» بغض نمی‌گذارد چند لحظه‌ای حرف بزند، ولی قوی‌تر از آن است که چنین لحظه‌هایی را از دست بدهد؛ ادامه می‌دهد: «در روز شهادتشان که در منطقه‌ی جونیه در لبنان، یک پهپاد اسرائیلی شناسایی و دنبالشان کرده بود، چهار موشک به ماشین آن‌ها شلّیک شد که دوتای آن اصابت نکرد؛ سوّمی که به ماشین اصابت کرد، پدر و مادرم ماشین را کنار جادّه متوقّف کردند و با همدیگر از ماشین بیرون رفتند و درحالی‌که دستشان در دستِ هم بود، موشک چهارم آن‌ها را به شهادت رساند؛ الحمدلله، الحمدلله.» 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

مفاهیم عمیقی را که بعدش می‌گوید، شاید خیلی از هم‌سنّ‌وسال‌هایش نتوانند درک کنند: «لا یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلّا وُسعَها؛ اگر ما در اندازه‌ی این مسئولیت و این امتحان نبودیم، قطعاً خدا این‌طوری ما را امتحان نمی‌کرد.» 

 

آقا هم جوابش را این‌طور می‌دهند: «خدا ان‌شاءالله حفظتان کند. طاقتش را دارید الحمدلله. خدا فهمید که وسع شما به اندازه‌ای هست که بتوانید تحمّل کنید، لذا [شما را] وارد کرد به این [امتحان]. امّا ثواب خدا بالاتر از این حرف‌ها است. ان‌شاءالله ثواب الهی شامل حال شما و مادر باشد.» 

مهدی باید آخرین حرفش را بزند که فکر کنم مهم‌ترینِ آن هم هست؛ می‌گوید «در لبنان، رزمنده‌ها و مقاومت واقعاً دعای شما را می‌خواهند؛ دعای همه‌ی مؤمنین و مسلمین را.» جواب آقا هم که مشخّص است: «دعا می‌کنیم؛ دائماً دعایشان می‌کنیم.» 

 

نوبت مادر آقارضا می‌رسد؛ آقا به ایشان سرسلامتی می‌دهند و سراغ پدر شهید را می‌گیرند؛ مادرش به فارسی می‌گوید «ایشون جرّاح قلب هستند و توی این شرایط جنگ، در لبنان به حضورشون خیلی نیاز بود و نیومدند.» حرف دیگری نمی‌زند، ولی من از دلش خبر دارم؛ قبل از نماز، وقتی ازش پرسیدم تا حالا آقا را از نزدیک دیده‌اید یا نه، گفت: «یکی از آرزوهایم بوده ولی بیشتر از من، رضا و معصومه دوست داشتند ایشان را ببینند. الان می‌گویم کاش خودشان اینجا بودند.» مکثی می‌کند و می‌گوید: «البته هستند!» … من هم تأیید می‌کنم؛ اگر نبودند که این بچّه‌ها در نبودِ پدر و مادر، این‌قدر سنجیده و مؤدّب رفتار نمی‌کردند. 

 

معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل‌ام یاسر! 

نوبت نامه زهرا شده. آقا نامه را می‌گیرند و بلند می‌خوانند. زهرا خطّ عربی‌فارسیِ مخصوصِ خودش را نوشته و من که می‌خواستم نامه را بخوانم، بعضی جاهایش برایم خوانا نبود؛ ولی آقا کاملاً روان و راحت می‌خوانند. زهرا خواسته‌های همه را در نامه‌اش آورده. 

 

«انگشتر هم می‌خواهید؛ آره؟ یک قرآن کریم هم می‌خواهند، یک جانماز هم می‌خواهند.» 

«در جانماز، مُهر و تسبیح باشد.» 

 

«چَشم! یک دفتر و قلم و چادر هم می‌خواهند.» 

«برای خاله زهرا و بچّه‌هایش، ریّان و ریحانه، می‌خواهم دعا کنید؛ برای خانواده‌ام. و از شما چفیه می‌خواهم. زهرای عواضه. برای پدر شهید و مادر شهیدم دعا کنید.» 

 

«چَشم! خداوند ان‌شاءالله که همه‌ی شما را محفوظ بدارد. آقای مقدّم! این‌هایی که این زهراخانم خواسته، همه‌اش را بهشان بدهید. هم سجّاده‌ی من را بگیرید، هم انگشتر و قرآن و جانماز و همه را؛ جانماز هم باید یک مُهر و تسبیح در آن باشد.» 

 

دارم به این نتیجه می‌رسم که دخترشهیدها حق دارند آقا را بابای خودشان بدانند. دبیرستانی که بودم، یک دوست فرزند شهید داشتم؛ همیشه با همین جمله که «عوضش حضرت آقا بابای منه» باعث می‌شد به او حسودی کنم. 

 

کم‌کم وقتِ رفتن شده. آقا یک انگشتر به مادر رضا و یک انگشتر هم به پدر معصومه می‌دهند و با چند دعا خداحافظی می‌کنند و می‌روند تا از نمایشگاه کتابی که دست‌اندرکاران کنگره‌ی شهدای استان فارس در آن سمتِ اتاق چیده‌اند بازدید کنند. دوربین‌ها می‌آیند و از مهدی و مادر رضا و پدر معصومه مصاحبه می‌گیرند. پدر معصومه به دوربین زل می‌زند و می‌گوید: «ما مرد جنگیم، ما مرد صبریم، ما مرد مقاومتیم.» این جمله‌ها می‌تواند برای ما شعار باشد، امّا از کسی که موهایش را در راه جهاد سفید کرده کاملاً پذیرفته است. حالا معصومه برایم نزدیک شده؛ می‌توانم بپذیرم که در دامان چنین خانواده‌ای و در کنار چنان خانواده‌ای می‌تواند زنی پرورش پیدا کند که بشود زیر عکسی که کنار همسرش ایستاده و رو به دوربین می‌خندد نوشت: «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» 

نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.
* کد کپچا:
captcha

پیروزی درخشان ۱۲ بر ۲ زارع برابر موسایف و کامبک کشتی آزاد ایران در روسیه (ویدئو)

جلسه مشترک عضو هیات رئیسه مجلس و معاون آموزش و پرورش با فرهنگیان بازنشسته؛ این 6 خواسته مطرح شد

انتقاد عضو کمیسیون آموزش به درصد افزایش حقوق فرهنگیان بازنشسته در لایحه بودجه ۱۴۰۴

هشدار هواشناسی: مردم این استان‌ها آماده باشند؛ بارش شدید باران و برف در راه است / چترها را اماده کنید!

چالش بزرگ پرسپولیس برای تمدید قرارداد اورونوف

انتصاب دو معاون اهل سنت استاندار کردستان؛ کارنامه ارسلان ازهاری و محمد عظیم ملک چیست!؟

خلاصه بازی اینتر میلان 5 - هلاس ورونا 0 ؛ تورام دبل کرد (فیلم)

این غذاها شما را پیر می کند!

آخرین خبر از انتصابات در وزارت آموزش و پرورش

ملیکا شریفی نیا ازدواج کرد (عکس)

نوشیدنی روی میز در دیدار پزشکیان با مولوی عبدالحمید جنجال ساز شد!(عکس)

خودروی شیائومی در تهران (عکس)

خبر جدید برای سهامداران و دارندگان سهام عدالت

تکلیف «زخم کاری» در فصل چهارم مشخص می شود؟

تاکید پلیس پس از هشدار هواشناسی

خلاصه بازی اینتر میلان 5 - هلاس ورونا 0 ؛ تورام دبل کرد (فیلم)

تغییر چهره بازیگر «عشق ممنوع» و «فاطماگل» 14 سال بعد 14 سال در 40 سالگی (عکس)

فیلمی عجیب از گربه ماهیِ رزه دار درحالِ صحرانوردی در جستجوی آب! (ویدئو)

خلاصه بازی پرسپولیس 3 - مس سونگون 0 (فیلم) - 1 آذر

آهنگ نگرانتم ، میثم ابراهیمی (موزیک ویدئو) + متن شعر ترانه

خلاصه بازی ایران 3 - قرقیزستان 2 ؛ گل های طارمی، حردانی و آزمون (فیلم)

گوسفند عاشق نوشیدن چای را ببینید! (ویدئو)

ماهی روز قیامت برای دومین بار دیده شد (عکس)

آهنگ ای دریغا - محسن چاوشی (موزیک ویدئو)

خاطره خنده دار مونا کرمی در شام ایرانی از تبلیغات ماهواره‌ای (ویدئو)

حمله یک قلاده خرس به خودروها در جاده چالوس (ویدئو)

مداحی دهه فاطمیه عبدالرضا هلالی؛ ناحلة الجسم یعنی؟! (ویدئو)

خلاصه بازی رئال سوسیداد ۱-۰ بارسلونا (ویدئو)

خلاصه بازی چلسی 1- 1 آرسنال (ویدئو)

خلاصه بازی و گلهای رئال مادرید 4 - 0 اوساسونا (ویدئو)

مسابقه امیر علی اکبری، فایتر ایرانی مقابل مارکوس آلمِیدا، اسطوره برزیلی در MMA (ویدئو)

خلاصه بازی منچستر یونایتد 2 - 0 پائوک (ویدئو)

خلاصه بازی و گل های بارسلونا ۵ - ستاره سرخ بلگراد ۲ (ویدئو)

تصویری از شیخ نعیم قاسم، دبیرکل جدید حزب الله لبنان در حرم امام رضا (عکس)

خلاصه بازی رئال مادرید ۰ - بارسلونا ۴ (ویدئو) / طوفان در لالیگا

تیپ پائیزی و چهره شاد شبنم قربانی در 35 سالگی (عکس)

تصاویر پربازدید از بازیگر زن ترک و حجابش در ایران (عکس)

استقبال دختران روس از پزشکیان (عکس)

تصویر شگفت انگیز از فرود هواپیما در بیروت در میانه آتش حملات اسرائیل (عکس)

تغییر چهره آناهیتا درگاهی پس از جدایی (عکس)

حزب الله با پهپاد خانه نتانیاهو را هدف قرار داد (+عکس و ویدئو)

دوقلوهای جدید جایگزین سارا و نیکا در پایتخت شدند (عکس)

بنر اعتراضی جالب هواداران استقلال جلوی درب دفتر هلدینگ (عکس)

قاب بامزه و خوش آب و رنگ از بهنوش طباطبایی (عکس)

تغییر چهره قابل توجه پریناز ایزدیار در 38 سالگی (عکس)

تصویر پربیننده از زنان آتش نشان در تهران (عکس)

تیپ جالب المیرا دهقانی در پشت صحنه یک نمایش (عکس)

استایل و آرایش متفاوت هدی زین العابدین وایرال شد (عکس)

چهره جذاب بهنوش طباطبایی در ۴۳ سالگی (عکس)

واکنش پسر ناصرملک مطیعی به حمله کیهان؛ «دل تاریکتان پر از کینه است» (عکس)

فیگورهای زیبای انفرادی هادی چوپان در فینال مسترالمپیا ۲۰۲۴ (گزارش تصویری)

عینک عجیب و ۲۱۰ میلیون تومانی علی صادقی در جوکر سوژه شد (عکس)

لوگوی عجیب روی لباس پیشکسوت جنجالی؛ هم استقلال هم پرسپولیس ! (عکس)

تصاویر مسابقه مقدماتی هادی چوپان در مستر المپیا ۲۰۲۴ و نتیجه آن (عکس)

تصویر جذاب سحر دولتشاهی در روز تولدش (عکس)

رونمایی شهرزاد کمال‌زاده از استایل جذاب و جدیدش (عکس)

شوک به استقلال: ستاره با هواداران خداحافظی کرد (تصویر)

حذف تصویر رئیسی از اتاق وزیر خبرساز شد (عکس)

عاشقانه حدیثه تهرانی برای همسرش (عکس)

استایل متفاوت لیلا بلوکات در پشت صحنه تئاتر (عکس)

تیپ و چهره تازه ندا قاسمی، «شیرین سریال نون خ» (عکس)

سلفی بدون آرایش نجمه جودکی، مجری سابق صداوسیما (عکس)

تیپ و چهره متفاوت المیرا دهقانی روی صحنه تئاتر (تصاویر)

تیپ و چهره پاییزی نازنین بیاتی در ۳۴ سالگی (عکس)

شادی عجیب ایلان ماسک در سخنرانی ترامپ (عکس)

شکایت استقلال از اکرم عفیف به خاطر این خوشحالی (عکس)

عراقچی وارد فرودگاه دمشق شد (عکس)

زندگی خصوصی، عکس‌های شخصی و بیوگرافی ساناز سعیدی (تصاویر)

حضور فرزندان رهبر انقلاب در دفتر حزب الله لبنان (عکس)

عذرخواهی کاپیتان استقلال از هواداران و پیام به نکونام (تصویر)

واکنش رامین رضاییان به جدایی جواد نکونام از استقلال (تصویر)

عکس: رقص عاشقانه عروس و داماد فلسطینی زیر موشک های ایرانی

پوشش دختران شادی کننده در پی حمله موشکی ایران به اسرائیل (عکس)

وقتی آهنگ عروسی پس از مشاهده موشک های ایران بر فراز اسرائیل تغییر می کند! (ویدئو)

عکس یادگاری اهالی رام الله با موشک های ایران (تصاویر)

آثار حمله موشکی ایران به تل آویو (عکس)

این خانم مجری سوری هدف حمله هوایی اسرائیل قرار گرفت (عکس)

گیتی قاسمی و مریم مومن در یک اکران مردمی (عکس)

ادعای ترور ماهر الاسد برادر بشار اسد + تصویر

حضور سردار قاانی در دفتر حزب الله تهران (عکس)

استایل سحر دولتشاهی در فرش قرمز فستیوال روسیه (عکس)

این جنگنده عامل ترور سیدحسن نصرالله بود +عکس

لحظه طلاق پرویز یاحقی و حمیرا (تصاویر)

مهدی کوشکی بازیگر و همسرش با لباس لری (عکس)

تیپ و چهره متفاوت ریما رامین فر، «هما» سریال پایتخت با همسر و پسرش در ایتالیا / عکس

ارتش اسرائیل تصاویر حمله به مقر حزب الله لبنان را منتشر کرد (ویدئو)

بیلبورد شهری در تهران در واکنش به اقدام به ترور سیدحسن نصرالله (عکس)

تغییر چهره رعنا آزادی ور «سمیرا» سریال زخم کاری در 41 سالگی (عکس)

استایل جدید ریما رامین فر در کنسرت محسن ابراهیم زاده (عکس)

استوری سوزناک محسن چاووشی برای کارگران معدن طبس ۳۰ میلیونی شد (ویدئو)

پرطرفدارترین