- آقای قالیباف: با قیمت بنزین بازی نکنید؛ آتشزاست!
- این وزیر پزشکیان استیضاح می شود
- تلاش برای ترور بشار اسد در مسکو
- پزشکیان: نباید به صرف یک اظهارنظر نیروهای علمی را محروم کرد
- روایت عراقچی از سهم کارشکنیهای آمریکاییها در شکست مذاکرات
- مهاجرانی: درخواست ایران برای نشست با سه کشور اروپایی و ویتکاف در نیویورک رد شد
- تصویری از دیدار کاترین شکدم با یوسی کوهن رئیس اسبق موساد
- واکنش معاون رئیسجمهور به دخالت مجلس در امور اجرایی دولت
- پاسخ مقام ارشد سپاه به درخواست کاهش برد موشکها
آیا اصلاحطلبی هنوز ممکن و مؤثر است؟ تأملی بر پرسش بنیادین احمد زیدآبادی
هم میهن - افشین حبیب زاده: در روزهایی که صحنه سیاسی ایران بیش از پیش نیازمند بازنگری در شیوهها و معناهای سیاستورزی است و فضای سیاسی با تحولات پیچیده همراه شده است، احمد زیدآبادی، روزنامهنگار و تحلیلگر باسابقه، پرسشی را مطرح کرده که میتوان آن را یکی از مهمترین و بنیادیترین پرسشهای سیاسی سالهای اخیر دانست. او مینویسد «آیا از این به بعد سیاستورزی اصلاحطلبانه به معنای متعارف آن، چه در درون ساختار حاکم و چه بیرون آن، چه در تعریف رادیکال و چه در مفهوم معتدل و یا معطوف به کسب قدرت و چه به عنوان یک کنش مدنی و اجتماعی، ممکن و مثمرثمر خواهد بود؟»
زیدآبادی به درستی تأکید میکند که هر پاسخ آری یا نه به این پرسش، دهها پرسش فرعی و پیچیدهی دیگر را به دنبال خواهد داشت که نیازمند تحلیلی جامع و سخت است. پرسشی از این جنس، نه صرفاً درباره آینده یک جریان سیاسی خاص، بلکه درباره نفس سیاست در شرایط امروز ایران است. نگارش این یادداشت نه با هدف داوری شتابزده درباره کلیت جریان اصلاحطلبی است، و نه در پی طرح نسخهای سیاسی برای شرایط پیچیده امروز.
آنچه در اینجا مورد توجه قرار گرفته، تأملی تحلیلی بر پرسش مطرح شده است؛ پرسشی که میتوان آن را نمایندهی تردیدها، انتظارات و درنگهایی دانست که نهتنها در میان نخبگان، بلکه در بدنهی اجتماعی هوادار اصلاحطلبی نیز رواج یافته است. تلاش این نوشته، پرداختن به ابعاد این پرسش و بررسی پیامدهای پاسخهای ممکن به آن است؛ آنهم نه از منظری جناحی یا سیاستورزانه، بلکه با نگاهی تطبیقی، تأملبرانگیز و در چارچوب دغدغههای فکری و اجتماعی امروز.
اصلاحطلبی: از تئوری تا بنبست عملی
جریان اصلاحطلبی، از دوم خرداد ۱۳۷۶ تا به امروز، مسیری پرفرازوفرود را پیموده است. از پیروزیهای چشمگیر انتخاباتی گرفته تا حذف تدریجی از نهادهای قدرت، از موجهای امید و مشارکت بالا تا مواجهه با بیاعتمادی و رویگردانی اجتماعی. امروز، اصلاحطلبی در وضعیت تعلیق به مفهوم موقعیتی میان ابهام و بازاندیشی یا ایستایی و انتظار قرار دارد: از یک سو فاقد ابزارهای رسمی سیاستورزی، و از سوی دیگر، همچنان از سوی بخشهایی از جامعه به عنوان نیروی عقلانیت سیاسی و خواهان تغییر بدون خشونت شناخته میشود.
پرسش زیدآبادی دقیقاً در همین نقطهی تعلیق مطرح میشود. آیا در این وضعیت، ادامهی اصلاحطلبی ممکن است؟ و اگر ممکن است، آیا نتیجهای در پی خواهد داشت؟ این پرسش، بهنوعی داوری درباره امکان «امر سیاسی» در ایران امروز است.
پیامدهای دو پاسخ ممکن به پرسش
پاسخ اول: «بله، اصلاحطلبی هنوز ممکن و مؤثر است». اگر اصلاحطلبان به این پرسش پاسخ مثبت دهند، به این معناست که هنوز راهی برای سیاستورزی – به اشکال گوناگون آن – وجود دارد. چنین پاسخی میتواند نشانهی امید، ایستادگی، و تلاش برای تداوم سیاستورزی در چارچوبهای قانونی و مسالمتآمیز باشد.
اما در عین حال، چنین پاسخی باید توأم با یک استراتژی روشن و مبتنی بر واقعیت باشد. در غیر این صورت، ممکن است از سوی جامعه به عنوان نوعی «تکرار امیدهای واهی» یا «توجیهگری سیاسی» تلقی شود. بهویژه اگر جریان اصلاحطلب به سبک گذشته، صرفاً به فراخوانهای انتخاباتی یا بیانیههای کلی بسنده کند، این پاسخ ممکن است نهتنها اعتمادسازی نکند، بلکه به تعمیق بحران مشروعیت آن منجر شود. بنابراین، پذیرش امکان ادامهی اصلاحطلبی، نیازمند بازسازی عمیق در رویکرد، زبان، استراتژی و نسبت با جامعه است. در غیر این صورت، این پاسخ بیش از آنکه به بازسازی اصلاحطلبی کمک کند، آن را در قالبی تکراری و بیاثر فرو میبرد.
پاسخ دوم: «خیر، اصلاحطلبی دیگر ممکن یا مؤثر نیست». پاسخ منفی به این پرسش، گرچه در نگاه اول ممکن است تلخ یا ناامیدکننده به نظر برسد، اما میتواند نشانهای از صداقت تحلیلی و آغاز یک بازنگری بنیادین باشد. پذیرش پایان یک دورهی تاریخی، گاهی مقدمهی تولد یک فصل جدید در سیاستورزی است. این پاسخ میتواند زمینهساز گذار از اصلاحطلبی به مثابه یک جریان انتخاباتی و نهادگرا، به اصلاحطلبی به عنوان یک گفتمان اجتماعی و فرهنگی باشد. در چنین حالتی، اصلاحطلبی نه در رقابتهای انتخاباتی، بلکه در حوزههای آموزش، رسانه، هنر، و نهادهای مدنی بازتعریف میشود. اما این مسیر نیز خطراتی دارد. مهمترین آن، فرو غلتیدن در انفعال یا کنارهگیری کامل از عرصهی عمومی است. در نبود یک چشمانداز جایگزین، این پاسخ ممکن است به پایان سیاستورزی در کل بینجامد، نهفقط پایان اصلاحطلبی.
نگاهی به تجربه کشورهای دیگر
برای درک بهتر وضعیت جریانهای اصلاحطلب در ایران و چالشهایی که با آن روبهرو هستند، میتوان به تجربه کشورهایی نگریست که در آنها نیروهای تحولخواه با محدودیتهای نهادی، موانع ساختاری یا فضای سیاسی پیچیدهای مواجه بودهاند. تاکید مینمایم که این مقایسه، نه با هدف تشبیه مستقیم - چراکه عرصه قدرت در جامعه ایران با جوامع ذکرشده تفاوتهای بنیادین دارد - بلکه برای دریافتن شباهتهای موقعیتی و درسآموزی از نحوه مواجهه آنها با بنبستهای مقطعی است. مرور برخی از این تجربهها - از روسیه تا ترکیه، مصر و آفریقای جنوبی - نشان میدهد که جریانهای اصلاحطلب در شرایطی مشابه، چگونه با راهبردهای متفاوتی مواجه شدهاند: از کنارهگیری و انفعال، تا بازسازی اجتماعی، تاکتیکهای ائتلافی، یا کنشگری فرهنگی و مدنی.
روسیه: فرسایش تدریجی: در روسیهی دوران پوتین، جریانهای لیبرال و اصلاحطلب به مرور از نهادهای رسمی حذف شدند. بخشی از این نیروها به کنشگری مدنی، مهاجرت یا فعالیت رسانهای خارج از کشور روی آوردند، اما در مجموع، نتوانستند تأثیر تعیینکنندهای در تحولات سیاسی بگذارند. دلیل اصلی، فقدان یک استراتژی منسجم و فقدان پیوند عمیق با جامعه بود.
مصر: ناکامی در بازتعریف: در مصر، پس از انقلاب ۲۰۱۱، اصلاحطلبان و نیروهای لیبرال نقش مهمی ایفا کردند، اما پس از بازگشت نظامیان، نتوانستند موقعیت خود را تثبیت کنند. آنها یا جذب ساختار قدرت شدند و سپس طرد شدند، یا به حاشیه رفتند. این تجربه نشان داد که در نبود یک پایگاه اجتماعی فعال و سازمانیافته، نیروهای اصلاحطلب امکان تداوم فعالیت نخواهند داشت.
ترکیه: تاکتیک ائتلاف و بقا: در ترکیه، پس از انسدادهای پس از کودتای ۲۰۱۶، جریانهای مخالف دولت اردوغان، از جمله حزب جمهوریخواه خلق، به تاکتیکهای ائتلافی، تمرکز بر انتخابات محلی و ارتباط با جامعه روی آوردند. در انتخابات شهرداریهای ۲۰۱۹، این استراتژی تا حدی موفق بود. این تجربه نشان میدهد که حتی در شرایط سخت، با خلاقیت تاکتیکی و پیوند با جامعه میتوان فضاهایی برای ادامه فعالیت سیاسی گشود.
آفریقای جنوبی: از سیاست رسمی به جنبش اجتماعی: در دوران آپارتاید، جریانهای اصلاحطلب در داخل و خارج از ساختار قدرت، با تمرکز بر کنش اجتماعی، آموزش، فرهنگ و ارتباطات جهانی، توانستند تدریجاً زمینهی تحول سیاسی را فراهم کنند. این تجربه نشان میدهد که اصلاحطلبی، حتی بدون حضور در قدرت، میتواند مؤثر باشد، مشروط بر آنکه متمرکز بر مطالبات واقعی عموم جامعه باشد.
سیاستورزی بدون قدرت، اصلاحطلبی بدون توهم
با توجه به آنچه گفته شد، شاید بتوان گفت که اصلاحطلبی در ایران، اگر بخواهد بقا داشته باشد، باید از یک پروژهی «درونقدرتی» به یک پروژهی «جامعهمحور» به مفهوم واقعی آن تبدیل شود. البته باید تأکید کرد که «جامعهمحوری» مفهومی تازه در ادبیات اصلاحطلبی نیست. این اصطلاح در سالهای گذشته نیز بارها بهعنوان راهبرد مطرح شده است. اما آنچه در این یادداشت مدنظر قرار دارد، بازتعریف این مفهوم با نگاهی عمیقتر و بنیادینتر است.
جامعهمحوری در اینجا، نه یک تاکتیک موقت برای عبور از یک دوره رکود سیاسی، بلکه تلاشی است برای بازسازی رابطهی اصلاحطلبی با جامعه، احیای زبان ارتباط با نسلهای جدید، و حرکت از اصلاحطلبی بهمثابه موقعیت سیاسی، به اصلاحطلبی بهمثابه منش اجتماعی. این یعنی تمرکز بر کنش مدنی، فرهنگی و فکری، تولید معنا و روایت در سطح جامعه، و بازیابی سرمایه اجتماعی فرسودهشده، پیش از هر گونه بازگشت به صحنهی قدرت.
اگر چنین بازتعریفی ممکن شود، اصلاحطلبی میتواند از قید زمان و قدرت رسمی رهایی یابد و به یک «افق زنده برای تغییر» تبدیل شود، حتی در زمانی که مشارکت در سیاست رسمی یا ورود به ساختارهای قدرت ممکن نباشد. این بدان معنا نیست که اصلاحطلبان از مشارکت در انتخابات یا ساختارهای رسمی دست بکشند، بلکه به این معناست که این مشارکت دیگر تنها یا اصلیترین ابزار سیاستورزی آنان نخواهد بود. بازگشت به جامعه، گفتوگو با نسلهای جدید، پیوند با مسائل ملموس اجتماعی، و بازسازی زبان سیاسی و اخلاقی اصلاحطلبی، میتواند شکل جدیدی از سیاستورزی را رقم بزند؛ سیاستورزیای که به جای تمرکز بر قدرت، بر معنا، گفتوگو، و تابآوری متمرکز است.
نتیجهگیری: اصلاحطلبی به عنوان یک منش، نهفقط یک موقعیت سیاسی
پرسش زیدآبادی، بیش از آنکه دعوت به پاسخ باشد، دعوت به تأمل است؛ تأملی در باب نسبت سیاست و جامعه، اصلاح و امکان، قدرت و کنش. پاسخ نهایی به آن نه در قالب یک جملهی بلی یا خیر، بلکه در فرآیند بازسازی گفتمان، روش و نسبت با بدنه اجتماعی معنا مییابد. شاید بتوان گفت که اصلاحطلبی به عنوان یک موقعیت سیاسی — یعنی مشارکت در نهادهای رسمی و رقابت در چارچوب قدرت — در وضعیت امروز ایران با پیچیدگیهایی مواجه است. اما اصلاحطلبی به عنوان یک منش و رویکرد فکری همچنان میتواند معنا و کارکرد خود را حفظ کند. این منش بر پایهی سه عنصر استوار است:
1.پایبندی به تغییر تدریجی، غیرخشونتآمیز و حقوقمحور
2.باور به گفتوگو و عقلانیت در عرصه عمومی
3.نسبتسنجی پیوسته با شرایط جامعه و واقعیتهای سیاسی
اگر جریان اصلاحطلب بتواند از مرزهای فرسودهی سیاست رسمی عبور کند و به بازسازی خود در قالب یک کنش اجتماعی-فرهنگی فراگیر بپردازد، همچنان میتواند نیرویی معنادار در سپهر سیاسی و اجتماعی ایران باقی بماند. چنین تحولی نیازمند شجاعت، شفافیت، صراحت در بیان ناکامیها، و گشودگی به نقدهای درونگفتمانی است.
بهجای پایان: آغاز یک گفتوگوی تازه
در نهایت، پرسش زیدآبادی نه برای بستن پروندهی اصلاحطلبی، بلکه برای گشودن پروندهای تازه در باب سیاستورزی در ایران امروز اهمیت دارد. این پرسش باید از سوی اصلاحطلبان، روشنفکران، کنشگران مدنی و حتی منتقدان جریان اصلاحات جدی گرفته شود. پاسخ نهایی، تنها از مسیر یک گفتوگوی عمیق، صادقانه و باز حاصل خواهد شد. چهبسا آیندهی سیاست در ایران، در گرو همین گفتوگوهایی باشد که بهجای تکرار کلیشهها، به کاوش در امکانهای نو و صداهای تازه بپردازند.
شاید اصلاحطلبی دیگر نتواند در قامت گذشتهی خود ظاهر شود، اما اگر بتواند در قالب یک منش بازاندیشیده و بهروز، بار دیگر با جامعه پیوند برقرار کند، آنگاه شاید بتوان دوباره از «سیاست» سخن گفت؛ آنهم نه بهمثابه ابزار قدرت، بلکه بهمثابه فضایی برای گفتوگو، عدالت و زیست جمعی.