- چراغ سبز ایران به ادامه همکاری با آژانس؟
- اهداف جدید موشکهای ایرانی در اسرائیل (تصویر)
- حمله به تأسیسات صلحآمیز هستهای ایران نقض فاحش موازین بینالمللی است
- همشهری : فیلم «دختری با دامن کوتاه در مترو» جعلی است (+عکس)
- استیضاح ۴ وزیر پزشکیان رسماً کلید خورد
- آیت الله اختری: وضعیت فرهنگی از بدحجابی به برهنگی رسیده است
- مهاجرانی: رفاهیات کارکنان دولت (و فرهنگیان) مصوب شد/ محتوای پیام پزشکیان به بنسلمان
- رئیس دفتر مهندس بازرگان: آقای خمینی در ماجرای اشغال سفارت آمریکا، اول گفتند [مهاجمان] را از سفارت خارج کنید / آنقدر ازدحام زیاد بوده که حتی نهضتیها هم اشغال سفارت را تایید کردند، نهایتا آقای خمینی هم در مقابل این موج که قرار گرفت تاییدش کرد
- نتایج نهایی انتخابات عراق: لیست السودانی، با ۴۶ کرسی در صدر، الحلبوسی با ۳۶ و نوری المالکی با ۲۹ کرسی دوم و سوم شدند / مراحل تشکیل دولت
خلبان مصطفی اردستانی؛ فرمانده سادهزیست ارتشی
بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال میکردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. میگفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت میکند. حتی همسایه بغلی ما هم نمیدانست که او تیمسار است.
به گزارش ایسنا: «اکبر اردستانی برادر شهید» درباره شهید خلبان مصطفی اردستانی در خاطرهای روایت میکند: زمانی که برادرام به رحمت ایزدی پیوسته بود شهید ستاری همراه تنی چند از فرماندهان و پرسنل نیروی هوایی برای شرکت در مراسم ختم آن مرحوم به ورامین آمده بودند. در آن روز شهید ستاری برایم تعریف کرد:«در یکی از عملیاتهای برون مرزی حاج مصطفی کاربزرگی انجام داده بود و من با چند تن از فرماندهان نیروی هوایی برای استقبال ایشان به مهرآباد رفتیم.
وقتی از هواپیما پایین آمد. او را در آغوش کشیدم و با بوسیدن گونههایش این موفقیت بزرگ را به او تبریک گفتم. سپس به اتفاق سوار ماشین شدیم تا به ستاد نیروی هوایی برویم. حاج مصطفی به راننده گفت: از میدان شوش برو! فکر کردم در آن مسیر کاری دارد. لذا سئوال نکردم ماشین حرکت کرد و مسیر میدان شوش را در پیش گرفت وقتی به میدان شوش رسیدیم به راننده گفت: نگهدار! من پیاده می شوم.
فکر کردم قصد خرید وسیلهای را دارد ولی هنگامی که پیاده شد گفت: تیمسار ببخشید: بچههای من ورامین هستند میخواهم بروم ورامین. گفتم: چطوری با چه وسیلهای؟ گفت: ایستگاه ورامین کنار میدان شوش است. با مینی بوس میروم. به او گفتم: آخه این طور که نمیشود ماشین یا اول شما را به ورامین برساند. بعد مرا به ستاد ببرد یا با هم تا ستاد میرویم. مرا که رساند تو را به ورامین میبرد.
اصرار من سودی نبخشید و او مرتب با تکان دادن دست از ما خداحافظی میکرد و از ماشین فاصله میگرفت. من که اخلاق او را میشناختم و میدانستم که از هرگونه تکبر و خود بزرگ بینی به دوراست تسلیم خواستهاش شدم و باچشم تا ایستگاه مینی بوس او را بدرقه کردم. درون جمعیت منتظر ماشین جا گرفت و چند لحظه بعد یا در رکاب ماشین گذاشت. انگار نه انگار که ساعتی قبل چه افتخاری برای مملکت آفریده است. ناشناس و بی تکلف بر صندلی مینی بوس تکیه زد و ما نیز راه ستاد نیروی هوایی را در پیش گرفتیم.
بارها و بارها همسایگان و آشنایان از من سئوال میکردند که برادرت در نیروی هوایی چه کاره است؟ چون حاج مصطفی خود سفارش کرده بود که زیاد او را معرفی نکنیم. میگفتم: نظامی است و در نیروی هوایی خدمت میکند. حتی همسایه بغلی ما هم نمیدانست که او تیمسار است. روزی که تیمسار ستاری و جمعی از فرماندهان نیروی هوایی برای شرکت در مراسم ختم برادر مرحومم آمده بودند تازه همسایهها فهمیده بودند که برادرم، تیمسار نیروی هوایی و معاون فرمانده نیرو است.
کجایند مردان بی ادعا؟ 

