- لیاخوف، فرمانده روسی حمله به مجلس دوباره ترند شد
- دختر جوان روی آنتن شبکه ۳ خطاب با نتانیاهو: خشتک تو را پرچم میکنیم! (ویدیو)
- کوروش ذوالقرنین بود؟
- ۷ آبان روز جهانی کوروش، بزرگترین پادشاه تاریخ ایران
- همهاش ارزانی خودتان!
- کیهان: یک زن بیحجاب از سوی هنرپیشه فاسد مورد تجاوز قرار گرفته
- هم میهن توقیف شد؟!
- شکست سنگین زاکانی در انتخابات اتحادیه شهرداری های کشور
- ترامپ: میتوانم برای بار سوم رئیسجمهور شوم
- کنایه زیدآبادی به افراطیون/ مرحوم دهخدا باید دوباره از گور برخیزد
کوروش ذوالقرنین بود؟
اطلاعلت: بر پایه روایات و تفاسیر شیعه و اهلسنّت، ذوالقرنین بندهای صالح و دانشمند بود که پیامبر نبود، ولی با فرشتهای به نامهایی چون «رفائیل»، «زرفائیل»، «رباقیل» یا
«رناقیل» ارتباط داشت...
حمید یزدانپرست - ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات| مفسران از دیرباز کوشیدهاند در جهت رمزگشایی از آیات قرآن و پردهبرداری از هویت تاریخی و واقعی ذوالقرنین گام بردارند و از این رو اشخاصی را مطرح کردهاند که مهمترینش اسکندر مقدونی (۳۵۶ ـ ۳۲۳ق.م) است؛ اما عدهای نیز از دیرباز این دیدگاه را نمیپذیرفتند و به دلایلی ردش میکردند؛ ازجمله ابنکثیر در البدایه و النهایه (ج۲، ص۱۲۵) درباره ذوالقرنین مینویسد: «گویند او اسکندر بود؛ چنین نیست؛ زیرا اولاً او بنده مؤمن صالح و پادشاهی دادگر بود؛ ثانیاً اسکندر مشرک بود و وزیرش فیلسوف و بین آن دو بیش از هزار سال فاصله بود. چگونه این میتواند او باشد؟» پیش از او نیز فخر رازی در تفسیرش (ج۷، ص۴۹۵) هرچند احتمال اسکندر بودن را مرجح میشمارد، اما مینویسد: «اشکال قوی این نظریه آن است که اسکندر شاگرد ارسطو و بر مذهب او بود و بزرگداشت خداوند از او، به معنی برحق دانستن مذهب ارسطوست و این از چیزهایی است که راهی بدان نیست!»
ابنحجر عسقلانی در فتح الباری (ج۶، ص۲۷۰) این یکیانگاری را توهین تلقی کرده، مینویسد: «ذوالقرنین پیامبر بود و اسکندر کافر، معلمش ارسطو بود و به دستور او رفتار میکرد و بیگمان از کافران بود!» (همان، ص۲۷۱). صالحی شامی نیز در سبل الهدی و الرشاد (ج۲، ص۳۴۸) نوشته: «توهین است که ذوالقرنین را اسکندر گمان کنند.» وهبه زحیلی در تفسیر المنیر (ج۱۶، ص۲۳) از شوکانی نقل میکند که: «اسکندر کافر بود.» در تفاسیر معاصر معمولاً بر این دیدگاه تأکید میشود و میان آن دو شخصیت تفاوت قائل میشوند؛ مثلاً در تفسیر هدایت (ج۶، ص۴۷۲) میخوانیم: «اسکندر از پیروان ارسطو بود و تعلیمات اسکندر جنبه الهی نداشت و آیات قرآن را نمیتوان بر او منطبق ساخت و خبری نرسیده که او سد ساخته باشد.»
در احسن الحدیث (ج۶، ص۲۷۴) آمده: «ذوالقرنین نمیتواند اسکندر باشد؛ چون او موحد و خداشناس و دارای مکارم اخلاق بود؛ ولی اسکندر بنا به نقل تواریخ، پادشاهی سفاک، ستمگر، بیدین، جاهطلب و عاری از توحید بود.» در تفسیر الکاشف (ج۵، ص۱۵۶) آمده: «غریبترین اقوال این است که ذوالقرنین اسکندر باشد؛ چه، او مؤمن به خدا و قیامت و فردی صالح بود، در صورتی که اسکندر بتپرست بود.» در تفسیر نمونه (ج۱۲، ص۵۴۳) نیز میخوانیم: «اسکندر دارای صفاتی نیست که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده، به علاوه که اسکندر سد معروفی هم نساخته است.»
اما محکمترین دلایل در رد نظریه یکی گرفتن اسکندر و ذوالقرنین، همان است که علامه طباطبایی در تفسیر المیزان آورده است که خلاصهاش بدین قرار است: «اولاً اسکندر تنها پادشاهی نیست که بر بیشتر آبادیهای زمین دست یافته باشد. ثانیاً اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده، تاریخ برای اسکندر مسلم نمیداند و بلکه آنها را انکار میکند؛ مثلاً قرآن کریم میفرماید که: «ذوالقرنین مردی مؤمن به خدا و روز جزا بود و دین توحید داشته»، در حالی که اسکندر مردی وثنی و از صابئیها بود؛ همچنانکه قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. بر پایه فرموده قرآن، ذوالقرنین بندهای صالح بوده که به عدل و رفق مدارا میکرد، در صورتی که تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است. ثالثاً در هیچ یک از تواریخ نیامده که اسکندر سدی به آن اوصاف که قرآن فرموده، ساخته باشد.»
آنگاه ایشان به نظریات دیگر میپردازد و همگی را رد میکند تا اینکه به نظریه کوروش بودن ذوالقرنین میرسد و خلاصة کلام مولانا ابوالکلام آزاد در این باره را میآورد که: «ذوالقرنین همان کوروش است که امپراتوری ایرانی را تأسیس کرد و میان دو سرزمین فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر کرد و به یهود اجازه مراجعت از بابل به اورشلیم را صادر کرد و در بنای هیکل کمکها کرد و مصر را تسخیر نمود.
آنگاه به سوی یونان رفت و بر آنجا مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گردید. سپس رو به سوی شرق نهاد و تا اقصی نقطه مشرق پیش رفت. آنچه قرآن از وصف ذوالقرنین آورده، با این پادشاه تطبیق میشود؛ زیرا اگر ذوالقرنین مؤمن به خدا و توحید بود، کوروش نیز بود. اگر او پادشاهی عادل و رعیتپرور و اهل رفق و رأفت و احسان بود، این نیز بود. اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سیاستمدار بود، این نیز بود. و اگر خدا به او از هر چیزی سببی داده، به این نیز داده بود. و اگر میان دین و عقل و فضایل اخلاقی، و عدّه و عُدّه و ثروت و شوکت و انقیاد اسباب برای او جمع کرده، برای این نیز جمع کرده بود.
کوروش نیز سفری به سوی مغرب کرده، بر لیدیا و پیرامون آن مستولی شد و بار دیگر به سوی مشرق سفر کرده، مردمی صحرانشین و وحشی دید که در بیابانها زندگی میکردند. و نیز سدی بنا کرده که به طوری که شواهد نشان میدهد، در تنگه داریال میان کوههای قفقاز و نزدیکیهای شهر تفلیس است.» (ج۱۳، ص۵۴۱).
در تفسیر نمونه (ج۱۲، ص۵۴۹) نیز بر احتمال اخیر تأکید میشود و میگوید: «فعلاً میتوان از آن به عنوان بهترین نظریه درباره تطبیق ذوالقرنین بر رجال معروف تاریخی نام برد.» مؤلف تفسیر المنیر (ج۱۶، ص۲۰) با قاطعیت تمام ذوالقرنین را همان کوروش میداند: «هو عَلی التحقیق الملک الفارسی الصالح، قورش.» با این همه به نظر میرسد و بهتر باشد که با توجه بهشأن نزول آیات مربوط به ذوالقرنین، به خاستگاه سؤال پرسشگران توجه کرد و موضوع را از آن دیدگاه کاوید.
شأن نزول آیات مربوط به ذوالقرنین
یکی از لوازم مقدماتی درک آیات قرآن کریم، آشنایی با شأن نزول آنهاست که تا حدی فرد را در محیط زمانی و مکانی نزول قرار میدهد. بهویژه آن دسته از آیاتی که در پی وقوع حادثهای یا پرسش مردم از موضوعی، بر پیامبر(ص) فرود آمده است. ابراهیم بن خلف نیشابوری، از عالمان قرن پنجم هجری در کتاب قصص الانبیا (ص۴۲۳) ذیل این آیات مینویسد: چون مکیان با مصطفی(ص) به حجت برنیامدند، کس فرستادند به یثرب، پیش جهودان و یاری خواستند که: «از میان ما مردی بیرون آمدست و دعوی پیغامبری میکند و نمیدانیم که راست میگوید یا نه. و به نزدیک شما تورات هست و عالمان، و اخبار گذشتگان خواندهاید.
باید که ما را یاری کنید و مسألهها بیرون آرید از کتاب و جوابهای آن، ما را بگویید تا او را بپرسیم، بوَد که درماند.» جهودان تورات پیش خویش بنهادند و مسألهها بیرون آوردند و از جمله سه مسأله اختیار کردند: «یکی حدیث روح که چیست؟... و دیگر از اصحاب کهف بپرسید... آنگاه از حدیث ذوالقرنین بپرسید. اگر بگوید، بدانید که او پیغامبر است.» مشرکان بیامدند و گفتند: «یا محمد،... ما از تورات مسألهها بیرون آوردیم. اگر همچنین که در تورات است، جواب دهی، به تو بگرویدیم و اگر ندهی، بیزاریم از دین تو.»
و رسول این قصهها هیچ ندانسته بود... جبریل آمد... گفت: «و یَسئلونکَ عَن الرّوح: تو را میپرسند از روح چیست... و از اصحاب کهف، بگوی آنچه ما تو را گوییم و قصه ذوالقرنین. بگوی: سَأتلوا علیکم مِنهُ ذکرا...»
واحدی نیشابوری در اسباب النزول (ص۳۷۸) از قول قتاده مینویسد: «یهودیان از پیامبر(ص) درباره ذوالقرنین پرسیدند، خداوند آیاتی را نازل کرد...» همین معنا به نقل از او یا کسان دیگر در سایر متون نیز آمده است. سیوطی در درّالمنثور (ج۴، ص۲۴۰) مینویسد: یهودیان درباره مردی پرسیدند که: «در زمین میگشت...» حضرت اظهار بیاطلاعی کرد، در همین هنگام آیه نازل شد که: یسئلونک عن ذیالقرنین... پس چون از سد نیز یاد گردید، گفتند: «ای ابوالقاسم، دیگر بس است که خبرش نزدت آمده است.» اسماعیل اصفهانی در دلائل النبوه (ص۲۱۷) از قول ابنعباس مینویسد که اَحبار یهود مدینه به فرستادگان مکه گفتند: از سه چیز بپرسید که اگر میدانست، پیامبر است: جوانانی که در روزگار پیشین رفتند و ماجرای شگفتی دارند، روح، و «مردی جهانگرد که به مشرق و مغرب زمین رسید»؛ جبرئیل آمد و سوره کهف را آورد.
درنتیجه میتوان دریافت که مفسران بسیاری، نزول این آیات را در پی طرح پرسش یهودیان دانستهاند که به کفار قریش گفته بودند برای آزمون راستی و درستی پیامبری پیامبر اکرم(ص)، از او بپرسید که ذوالقرنین کیست و... در این صورت باید به سراغ متون یهود رفت و نشان ذوالقرنین را در آنجا جستجو کرد.
ذیالقرنین در عهد عتیق
در متن عربی عهد عتیق (بخش نخستِ کتاب مقدس که شامل تورات و ملحقات آن میشود)، در دو جا با لفظ «ذیالقرنین» و «ذاالقرنین» (به عبری: «لُ قراناییم») مواجه میشویم؛ یعنی در باب ششم کتاب دانیال نبی(ع) که آن حضرت به ذکر رؤیایی که دیده بود و تفسیری که از آن شد، میپردازد. آن حضرت رؤیای خود را چنین بازگو میکنند:
* «در سال سوم سلطنت بلشصّر، رؤیایی بر من دانیال ظاهر شد. در رؤیا میدیدم که در دارالسلطنۀ شوش که در ولایت عیلام میباشد، میبودم. اذا بیاَری کبشاً واقفاً عند النهر، و له قرنان طویلان...: قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخر برآمده و قوچ را دیدم که به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ جانداری با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد؛ و برحسب رأی خود عمل نموده، بزرگ میشد.
بینما کنتُ متأملاً، اقبل تیس مِن المغرب عبر کل الارض من غیر ان یمَسّها، و کان للتیس قرن بارز بین عینیه و اندفع بکل شدّه قوّته نحو الکبش «ذیالقرنین» الذی رأیته واقفاً عند النهر...: حینی که متفکر میبودم، بز نری از طرف مغرب بر روی تمامی زمین میآمد و زمین را لمس نمیکرد و در میان چشمان بز نر، شاخی معتبر بود و بهشدت قوّت خویش به سوی آن قوچ صاحب دوشاخ دوید و او را دیدم که بهشدت غضبناک شده، قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را یارای مقاومت نبود. پس وی را به زمین انداخته، پایمال کرد و کسی نبود که قوچ را از دستش رهایی دهد. و بز بینهایت بزرگ شد و چون قوی گشت، آن شاخ بزرگ شکسته شد و جایش چهار شاخ معتبر برآمد. و از یکی از آنها، یک شاخ کوچک برآمد و به سمت جنوب و مشرق، و فخر زمینها بسیار بزرگ شد و به ضد لشکر آسمانها قوی شده، بعضی از لشکر و ستارگان را به زمین انداخته و پایمال نمود. و به ضد سردار لشکر بزرگ شد و قربانی دائمی از او گرفته شد و مکان مقدَس او منهدم گردید....
چون من ـ دانیال ـ رؤیا را دیدم و معنی آن را طلبیدم، ناگاه شبیه مردی نزدم ایستاد و آوازی شنیدم که میگفت: «ای جبرائیل، این مرد را از معنی این رؤیا مطلع ساز.» پس او مرا گفت:
ای پسر انسان، بدان که این رؤیا برای زمان آخر میباشد... انّ الکبش «ذاالقرنین» الذی رأیته، هو ملوک مادی و فارس و التیس الاشعر، هو ملک الیونان. و القرن العظیم النابت بین عینیه هو الملک الاول...: آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی، پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد و آن بز نر ستبر، پادشاه یونان میباشد و آن شاخ بزرگی که در میان چشمش بود، پادشاه اول است. اما آن شکسته شدن و چهار [شاخ] در جایش برآمدن، چهار سلطنت از قوم او، اما نه از قوّت او برپا خواهند شد... رؤیا... بعد از ایام بسیار واقع خواهد شد.» (باب هشتم).
* در سال سوم سلطنت کوروش ـ پادشاه پارس ـ دانیال رؤیای دیگری دید و تعبیر آن به او آشکار شد. این رؤیا درباره یک جنگ بزرگ بود که در آینده به وقوع میپیوست: روز بیست و چهارم اولین ماه سال در کنار دجله ایستاده بودم. ناگهان مردی را دیدم... [آن فرستاده آسمانی] به من گفت: «فرستاده شدم تا داریوش مادی را در سال اول سلطنتش تقویت و حمایت کنم. حال میخواهم به تو نشان دهم چه وقایعی در آینده رخ خواهد داد: در مملکت پارس سه پادشاه دیگر به سلطنت خواهند رسید. پس از آن، پادشاه چهارم روی کار خواهد آمد که از همه ثروتمندتر خواهد بود و همه را به ضد یونان تحریک خواهد کرد.
[سپس] پادشاهی جبار خواهد برخاست و بر مملکت عظیمی سلطنت خواهد نمود و برحسب اراده خود عمل خواهد کرد. و چون برخیزد، سلطنت او شکسته خواهد شد و به سوی بادهای اربعه آسمان تقسیم خواهد گردید؛ اما نه به ذریت او، و نه موافق استقلالی که اول داشت؛ زیرا که سلطنت او از ریشه کنده شده و به دیگران، غیر از ایشان، داده خواهد شد.
و پادشاه مصر قدرت کسب خواهد کرد؛ ولی یکی از سردارانش به ضد او شورش نموده، سلطنت را از دست وی خواهد گرفت. چند سال پس از آن، بین پادشاه مصر و پادشاه سوریه پیمان صلح بسته خواهد شد... (باب۱۱، ۱ـ ۶).
توجه باید داشت که حضرت دانیال(ع) با کوروش و داریوش یکم (حکومت: ۵۲۲ ـ ۴۸۶پ.م) معاصر بود و تا حمله اسکندر (۳۳۰ق.م)، فاصله درازی داشت.
*آنچه آمد، بخش مهمی از روایت عهد عتیق درباره کوروش بود که آشکارا لقب «ذیالقرنین» را در توصیف آن «پادشاه مادیان و پارسیان» به کار برده است. و البته این آیات تنها مواردی نیستند که در عهد عتیق به کوروش اشاره شده است. در کتاب اشعیای نبی(ع) که جزوی از همان مجموعه است، با عظمت و بزرگداشت هر چه تمامتر و با عباراتی که تقریباً در تمام عهد عتیق بیمانند است، از کوروش یاد شده و او را همپای موعود منتظر کیش یهود بالا برده و تکریم کرده است و او کسی نیست جز «ماشیَح» یا به قول مسیحیان و مسلمانان: «مسیح». (کتاب اشعیا، بابهای ۴۱، ۴۴ ـ ۴۶ و ۴۸).
روایت اسلامی
در چند آیه اوایل سوره مبارکه اسراء میخوانیم: «و قضَینا الی بنیاسرائیل فی الکتاب لتُفسدُنّ فی الارض مَرّتین و لتَعلُنّ عُلوّا کبیراً: در آن کتاب [=تورات] به بنیاسرائیل خبر دادیم که: قطعاً دو بار در زمین تبهکاری خواهید کرد و به سرکشی بسیار بزرگی برخواهید خاست. پس آنگاه که وعده [تحقق] نخستین آن دو فرا رسد، [گروهی] از بندگان خود را که سخت جنگاورند، بر شما میگماریم، تا میان خانهها[یتان] به جستجو درآیند، و این تهدید تحققیافتنی است.پس [از چندی] دوباره شما را بر آنان چیره میکنیم و به اموال و پسران یاریتان میدهیم و [تعداد] نفرات شما را بیشتر میگردانیم...
فإذا جاء وعدُ الآخره لیَسوؤوا وجوهکم و لیَدخلوا المسجد کما دَخلوه أول مرّهٍ و لیتبّروا ما عَلوا تتبیراً: و چون تهدید دیگر فرا رسد، [دشمنانتان بیایند] تا شما را اندوهگین کنند و در آن معبد درآیند، چنانکه بار اول داخل شدند و بر هر چه دست یافتند، یکسره نابود[ش] سازند. امید است که پروردگارتان شما را رحمت کند، و[لی] اگر [به گناه] بازگردید، [ما نیز به کیفر شما] بازمیگردیم و دوزخ را برای کافران زندان قرار دادیم.» (اسراء، ۴ـ۸).
در این آیات چند نکته مختلف وجود دارد که مفسران تعبیرات متعددی دربارهشان به کار بردهاند:
الف) دوبار تباهکاری: در تفسیر نمونه این حدیث نبوی به نقل از تفسیر طبری آمده که: مراد از تباهکاری اول، قتل زکریا(ع) و گروهی دیگر از پیامبران است و منظور از وعده نخستین، وعده انتقام الهی از بنیاسرائیل به دست بُختنصّر میباشد و مراد از فساد دوم شورشی است که پس از آزادی به دست یکی از سلاطین فارس مرتکب شدند. (ج۱۲، ص۲۹) پیش از آن هم میآورد: حمله بختنصر قدرت و شوکت آنها را بهکلی درهم کوبید، این تا زمان کوروش ادامه داشت.(همان، ص۲۸).
در تفسیر مقاتل بن سلیمان (ج۲، ص۵۲۲) میخوانیم: «و قضینا الی بنیاسرائیل... یعنی کشتار مردم و اسارت فرزندانشان و ویرانی بیتالمقدس و سوزاندن تورات... سپس خداوند آنها را به دست «کروس الفارس» [در پاورقی: یقال «کرووس»، درستش: «کورش» یا «قورش»] نجات بخشید و آنان را به بیتالمقدس بازگرداند.» همین مضمون را سورآبادی در تفسیرش (ج۲، ص۱۳۵۵)
چنین آورده: «بختنصر همی برخاست به کشتن بنیاسرائیل... چون بنیاسرائیل را مقهور کرد، قصد بیتالمقدس کرد... آخر کورش همدانی پدید آمد، بنیاسرائیل را نصرت کرد. خدای عزوجل او را بر بختنصر دست داد.» در تاج التراجم (ج۳، ص۱۲۵۲) به جای کورش یا کروس، «خردوس الفارسی» آمده! در اینجا «همدانی» به معنی «مادی» (از قوم ماد) است؛ چون مادر کوروش از این قوم بود.
ب) عباداً لنا اولی بأس شدید: در مورد این «بندگان سخت جنگاور خداوند» نیز تفسیرهای گوناگونی شده است. درّالمنثور (ج۴، ص۱۶۵) مینویسد که: «جُندٌ أتوا من فارس: لشکری که از پارس (ایران) آمد.» فاذا جاء وعدُ الاخره را هم به فرستادن لشکر پادشاه ایران به بابل معنی میکند (همان). ابوالفتوح رازی در تفسیر روض الجنان (ج۱۲، ص۱۸۶) مینویسد: «یعنی بختنصر و لشکر او... از عهد خراب بیتالمقدس تا آنگه که آبادان کردند در عهد کیرَش (یعنی کوروش) هفتاد سال بود.»
در کتاب ارمیای نبی(ع) آمده: «خداوند میگوید: ای خاندان اسرائیل، اینک من امتی را از دور بر شما خواهم آورد؛ امتی که زورآورند و قدیماند و زبان ایشان را نمیدانی و گفتارشان را نمیفهمی
(باب۵، ۱۵). اینک قومی از زمین شمال میآورم و امتی عظیم از اقصای زمین برخواهند خاست. ایشان مردان ستمکیش میباشند که ترحم ندارند (باب۶، ۲۲ـ۲۳). اینک تمامی قبایل شمال را با «بنده خود» نبوکدنصّر ـ پادشاه بابل ـ گرفته، ایشان را بر این زمین و بر ساکنانش و بر همه امتهایی که به اطراف آن میباشند، خواهم آورد و آنها را بالکل هلاک کرده، دهشت و مسخره و خرابی خواهم ساخت و تمامی این زمین ویران خواهد شد و این قومها هفتاد سال پادشاه بابل را بندگی خواهند نمود (باب۲۵، ۹ و ۱۱).
خداوند میگوید: چون مدت هفتاد سالِ بابل سپری شود، من از شما تفقد خواهم نمود (باب۲۹، ۱۰) و ذریت تو را از زمین اسیری ایشان خواهم رهانید (باب۳۰، ۱۰)؛ زیرا خداوند روح پادشاهانِ مادیان را برانگیخته است و فکر او به ضد بابل است تا آن را هلاک سازد؛ زیرا که این انتقام خدا و انتقام هیکل او میباشد...» (باب۵۱، ۱۱).
ج) ثم رَدَدنا لکم الکَرّۀعلیهم و مَددناکُم بأموال و بنین: سپس دوباره شما را بر آنان چیره میکنیم و به اموال و پسران یاریتان میکنیم.
در مورد این آیه، عمدتاً به اقدام کوروش اشاره میشود که اجازه بازگشت بنیاسرائیل به سرزمین شان را صادر کرد و بخش دوم آیه نیز باز به او برمیگردد که اموال معبد اورشلیم را که بختنصر مصادره کرده بود، به معبد بازگرداند. در کتاب دوم تواریخ ایام میخوانیم:
* خداوند روح کوروش ـ پادشاه پارس ـ را برانگیخت تا فرمانی نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت: «یهوه، تمامی ممالک زمین را به من داده است و مرا امر فرموده که خانهای برای وی در اورشلیم بنا نمایم» (باب۳۶، ۲۲ ـ ۲۳).
* کوروش اشیای قیمتی خانه خداوند را که نبوکدنصّر آنها را از اورشلیم آورده و در معبد خدایان خود گذاشته بود، به یهودیان پس داد. کوروش به خزانهدار خود ـ میتراداد ـ دستور داد که تمام این اشیای قیمتی را از خزانه بیرون بیاورد و به سرپرست یهودیانی که به سرزمین یهودا بازمیگشتند، تحویل بدهد. (کتاب عزرا، باب۱، ۷ ـ ۸).
* کوروش پادشاه ـ فاتح بابل ـ در سال اول سلطنتش فرمانی صادر کرد که خانه خدا از نو ساخته شود. همچنین او تمام ظروف طلا و نقرهای را که نبوکدنصر از خانه خدا از اورشلیم گرفته و در بتخانه بابل گذاشته بود، دوباره به خانه خدا بازگرداند. (باب۵، ۱۳ـ ۱۵).
سیوطی در درالمنثور (ج۴، ص۱۶۵) به نقل از حذیفه صحابی پیامبر(ص) میآورد که آن حضرت فرمود: «چون بنیاسرائیل سرکشی کرد و پیامبران را کشت، خداوند بختنصر را برانگیخت تا اینکه به بیتالمقدس وارد شد و در عوض خون زکریا(ع)، هفتادهزار نفر از ایشان را کشت و خاندانشان و فرزندان انبیا را به اسارت گرفت و زینتآلات بیتالمقدس را با خود به بابل برد.. سالها عذاب کشیدند تا اینکه خدا بر ایشان رحم آورد: فاَوحی الی مَلک مِن ملوک فارس، یُقال له کورس و کان مؤمناً، اَن سر الی بقایا بنیاسرائیل حتی تَستَنقذهُم...: به یکی از پادشاهان پارس که مرد مؤمنی بود، به نام کوروش، وحی کرد که به نزد بازماندگان بنیاسرائیل برود و آزادشان سازد... فَسارَ کورس ببنیاسرائیل و دَخلَ بیتالمقدس حتی ردّهُ الیه: کوروش چنین کرد و داخل بیتالمقدس شد و زیورآلات آن را بازگرداند و بنیاسرائیل صد سال فرمانبردار خداوند بودند. سپس دوباره به گناه بازگشتند و خدا یکی از پادشاهان روم را بر ایشان چیره گردانید که به بیتالمقدس آمد و اهالی را اسیر کرد و مسجد را سوزانید...» آنگاه حضرت فرمود: «این بود بخشی از صفت زینت آلات بیتالمقدس و مهدی آنها را به بیتالمقدس بازمی گرداند...» جامع البیان (ج۱۵، ص۱۷)، الکشف البیان (ج۶، ص۷۰)، روض الجنان (ج۱۲، ص۱۶۳)
در تفسیر نمونه (ج۱۲، ص۲۹) حدیثی نبوی به نقل از تفسیر طبری آورده میشود که مضمون احادیث گذشته را تأیید میکند؛ ولی مؤلف این ایراد را میگیرد که: «انطباق تاریخ زکریا و یحیی بر تاریخ بختنصر محرز نمیباشد... و قیام او حدود ششصد سال پیش از زمان یحیی صورت گرفته؛ بنابراین چگونه قیام بختنصر میتواند برای انتقام خون یحیی اقدام کرده باشد؟» اشکال اصلی این تفسیر در آن است که زکریای مذکور در این حدیث را با حضرت زکریا پدر حضرت یحیی علیهماالسلام یکی گرفته است؛ در حالی که منظور از این زکریا، به استناد زیرنویس تلمود، زکریا بن یهودا، کاهن زمان سلطنت یوآش ـ پادشاه یهود ـ است که به خاطر تقبیح بتپرستان، به دستور پادشاه در حیاط معبد سنگسار شد (سنهدرین، ۹۶ب). در بخش دیگری از تلمود، یعنی در رساله گیطین، (۵۷ب) میخوانیم: چون نبوزَرَدان ـ رئیس جلادان بختنصر و فرمانده ایشان در اورشلیم ـ به آنجا رفت و بسیاری را کشت، خون گرمی را دید که همچنان میجوشید. مردم اعتراف کردند: «پیامبری در میانمان بود که او را کشتیم و سالهاست که خونش آرام نگرفته است.» نبوزَرَدان افراد بسیاری را کشت؛ چنانکه به روایت رساله سنهدرین (۹۶ب)، خون ۹۴هزار نفر را ریخت، تا خون آرام گرفت! به این ترتیب اشکال تفسیر نمونه رفع میشود.
مُحدَّث بودن کوروش
بر پایه روایات و تفاسیر شیعه و اهلسنّت، ذوالقرنین بندهای صالح و دانشمند بود که پیامبر نبود، ولی با فرشتهای به نامهایی چون «رفائیل»، «زرفائیل»، «رباقیل» یا «رناقیل» ارتباط داشت؛ ازاینرو در زمرة «محدّثان» (الهام شوندگان و نه پیامبر) به شمار میآمد؛ یعنی کسی که صدای فرشته را میشنود بیآنکه او را ببیند. امامان شیعه، بهویژه امام باقر(ع) و امام سجاد(ع)، در روایات متعدد فرمودهاند که امیرالمؤمنین(ع) نیز محدّث بود و با فرشته سخن میگفت، اما نه پیامبر بود و نه رسول، بلکه همانند یوشع بن نون، آصف بن برخیا و ذوالقرنین بود. در برخی احادیث از پیامبر(ص) نیز آمده که علی(ع) «محدّث و ذوالقرنین این امت» است؛ بنابراین ذوالقرنین در نگاه روایات اسلامی شخصیتی معنوی و محدّث است که از طریق فرشته با عالم غیب ارتباط داشته بیآنکه به مقام نبوت رسیده باشد.
نتیجه
دو نکته اساسی از مطالب بازگفته، به دست میآید: نخست یکی بودن ذوالقرنین و کوروش، و دوم تأیید وجه مذهبی یا معنوی شخصیت ذوالقرنین که از مُلهم و محدَث بودن و دوستی با خداوند و دعوت مردم به حق و... برمیآید که از قضا باز آن را میتوان دلیل دیگری بر تطبیق او با کوروش دانست؛ چه، کوروش هم پیش از اسلام و هم پس از آن، در نظر مردم دارای وجهی روحانی بود؛ به گونهای که از دیرباز دور مزارش گرد میآمدند و ادای احترام میکردند. این مقبره از آغاز دارای گروه نگهبان، خادم و کاهن بود.
افزون بر اینها، در همان عهد باستان جلوهای که کوروش در میان بیگانگان نیز داشت، نمودار وجهی معنوی بود. اگر یهودیان او را «مسیح موعود» و «شبان خداوند» میخواندند، بابلیان نیز او را «منجی» خود به شمار میآوردند؛ همچنانکه ایرانیان از او به عنوان «پدر» یاد میکردند و یونانیان زیادی او را به دیدة نمونه انسان کامل و صاحب فضایل اخلاقی مینگریستند؛ به طوری که گزنفون (۴۴۵ ـ ۳۵۴ق.م) سردار و حکیم یونانی و یکی از شاگردان سقراط در کتاب سیروپدی (کوروشنامه) با قلمی مؤثر و شیوا، او را در سیمای شهریار شایسته مدینة فاضله ترسیم میکند که همه کمالات ظاهری و باطنی را یکجا داراست.
در نزدیکی آرامگاه کوروش، نقش انسان بالداری بر دیوار کنده شده که شخص میانسالی را به نمایش میگذارد که کلاهی شگفت بر سر دارد؛ چنانکه دو شاخ قوچ از فرقش برآمده و بر روی آن، سه قرص خورشید نقش شده است، به اضافة ریزهکاری دیگر. در گذشته بر فراز این نقش، این عبارت به سه زبان نوشته شده بود که: «من کوروش، شاه هخامنشی هستم»؛ اما متأسفانه بعدها این کتیبه کنده شده و امروزه تنها از روی نقاشیهای قدیمی میتوان متن را بررسی کرد. خوشبختانه چون اهالی محل این پیکره را مقدس میشمرده و دارای نیرویی مافوق انسانی میدانستهاند، از بلایی که روستاییان و شکارچیان محلی بر سر پیکرههای دیگر در مرغاب و تختجمشید درآوردهاند، در امان مانده است. (ایرانویچ، ص۶۷).
پس از اسلام هم نه تنها از حرمت مزار کوروش کاسته نشد، بلکه احترامش به نوعی افزایش نیز یافت، چنانکه به عنوان قبر مادر حضرت سلیمان(ع)، لقب «اُمّ النبی» گرفت، به طوری که هنوز از لحاظ جغرافیایی آن ناحیه، «مشهدِ مادرِ سلیمان» نامیده میشود (فرهنگ معین، ج۶، ص۱۹۸۶). در دوران حکومت سعد بن زنگی ـ از اتابکان فارس ـ مسجدی پیرامون این مقبره ساخته شد.
