- نگرانی اسرائیل از توافق احتمالی میان ایران و آمریکا
- بیمه تکمیلی بازنشستگان آب رفت
- بیابانهای عربستان منشا گرد و خاک هوای تهران + نقشه
- توضیح سخنگوی وزارت آموزش و پرورش درباره شرط تعلق فوقالعاده ویژه و خاص به معلمان
- سی و ششمین نمایشگاه کتاب تهران؛ جلوهای از تعامل پویای کتاب و کتابخوانی
- اعترافات تکاندهنده آزارگر سریالی کودکان، معادلات را به هم ریخت!
- اعتراض جمعی از فرهنگیان به تغییر غیر کارشناسی ساعت کار مدارس
- سلطان عینک دستگیر شد
- شرط واگذاری مسکن به فرهنگیان اعلام شد
ازدواج اجباری 15 روز دوام آورد
راستش من و لیلا به اجبار خانوادههایمان با هم ازدواج کردیم و حالا که مستقل شدیم می خواهیم خودمان برای زندگی مان تصمیم بگیریم. تا پیش از این مطیع خانواده های سنتی مان بودیم و جرات اعتراض نداشتیم، اما حالا می خواهیم به خودمان و خوشبختی مان فکر کنیم چون هر دویمان دوست داشتیم با شخص دیگری ازدواج کنیم، اما با مخالفت خانواده هایمان روبه رو شدیم.
لیلا پشت در شعبه 268 دادگاه خانواده ایستاده و غرق در افکارش بود و زندگیاش را مرور میکرد. زندگیای که پس از آشنایی با سهیل رنگ دیگری به خود گرفت و همه چیز عوض شد. پس از دو سال آشنایی با سهیل با او قول و قرار ازدواج گذاشته بود.
همه آرزویش ازدواج با سهیل بود تا این که بالاخره روز خواستگاری فرا رسید، اما آن روز تلخ ترین روز زندگی لیلا شد چرا که پدر و مادر لیلا وقتی متوجه شدند سهیل به سربازی نرفته بشدت با این وصلت مخالفت کردند.
خانواده سهیل هم وقتی این وضع را دیدند با دعوا و دلخوری خانه را ترک کردند. آن روز لیلا و سهیل به خانواده هایشان التماس کردند تا مخالفت را کنار بگذارند، اما آنها گوششان بدهکار نبود.
دختر و پسر عاشق پیشه کارشان هر شب گریه بود و حتی به خاطر اعتراض به خانواده هایشان غذا هم نمی خوردند، اما این رفتار هم بی فایده بود. لیلا چند ماه بعد به اصرار خانواده اش مجبور شد با پسر یکی از دوستان مادرش ازدواج کند؛ ازدواجی که در آن پای هیچ عشقی در میان نبود.
حالا لیلا در راهروی دادگاه خانواده قدم می زند و همسرش روی صندلی نشسته است تا این که منشی شعبه 268 دادگاه خانواده تهران نام آنها را صدا می زند و هردو وارد شعبه می شوند.
قاضی عموزادی وقتی پرونده آنها را مطالعه می کند با تعجب می گوید: فقط 15 روز از تاریخ عقدتان می گذرد چرا می خواهید از یکدیگر جدا شوید؟
زن جوان سکوت کرده و حرفی نمی زند تا این که شوهرش قفل سکوت را می شکند و می گوید: من و لیلا هیچ علاقه ای به هم نداریم برای همین بهتر است جدا شویم و به این زندگی سرد ادامه ندهیم.
قاضی عموزادی از تازه داماد می پرسد: اگر به هم علاقه ندارید پس چرا به خواستگاری رفتی و تصمیم به ازدواج گرفتید، مگر نمی دانستید که به یکدیگر علاقه ندارید؟
مرد می گوید: راستش من و لیلا به اجبار خانوادههایمان با هم ازدواج کردیم و حالا که مستقل شدیم می خواهیم خودمان برای زندگی مان تصمیم بگیریم. تا پیش از این مطیع خانواده های سنتی مان بودیم و جرات اعتراض نداشتیم، اما حالا می خواهیم به خودمان و خوشبختی مان فکر کنیم چون هر دویمان دوست داشتیم با شخص دیگری ازدواج کنیم، اما با مخالفت خانواده هایمان روبه رو شدیم.
این مرد در ادامه صحبت هایش می گوید: پنج سال پیش در یک مهمانی با دختری به نام بهاره آشنا شدم. مدتی با او ارتباط داشتم تا این که تصمیم گرفتم به خواستگاری او بروم. روز خواستگاری وقتی مادرم، بهاره و خانواده اش را دید شروع به بهانه گیری کرد و گفت ما اختلاف فرهنگی داریم. من اصرار داشتم که در کنار بهاره خوشبخت هستم، اما مادرم زیر بار نمی رفت. برای همین تصمیم گرفتم بدون حضور خانواده ام با بهاره عقد کنم، ولی خانواده او مخالفت کردند و گفتند که برای ازدواج باید خانواده من هم راضی باشند. بهاره هم وقتی این شرایط را دید خیلی بهم ریخت و بی این که مرا در جریان قرار دهد از ایران رفت. مادرم وقتی این وضع را دید به اجبار مرا به خواستگاری لیلا برد. خانواد ه هایمان خوشحال و خندان برای خودشان بریدند و دوختند، انگار نه انگار که ما هم هستیم. آنها بی این که نظر ما را بپرسند برای زندگی و آینده ما تصمیم گرفتند. وقتی به خودم آمدم، من و لیلا با هم نامزد شده بودیم. مدتی با هم نامزد بودیم تا این که مراسم عقد انجام شد و راهی خانه بخت شدیم. نفهمیدم چطور شد، ولی ما به اجبار خانواده هایمان وارد زندگی مشترک شدیم.
در این لحظه لیلا حرف های همسرش را قطع می کند و می گوید: همسرم راست می گوید. من و نادر هیچ علاقه ای به هم نداریم. ما را به زور به عقد یکدیگر درآورده اند. راستش من هم عاشق مرد دیگری هستم که اگر خانواده ام مخالفت نمی کردند حالا باید در کنار او زندگی ام را شروع می کردم. شوهرم هم وضع اش شبیه من است. برای همین چرا باید آینده مان را تباه کنیم وقتی هیچ عشقی در زندگی ما وجود ندارد. ما ازدواج کردیم تا خانواده هایمان خوشحال و راضی شوند، اما خانواده هایمان یک بار به این موضوع فکر نکردند که ما در کنار هم خوشحال نیستیم.
لیلا ادامه می دهد: وقتی من و نادر با هم ازدواج کردیم، همان روزهای اول زندگی به او پیشنهاد جدایی دادم. باور نمی کردم، ولی او هم قبول کرد چون بعد از آن فهمیدم که دلش جای دیگری است. شاید بعد از این جدایی من هم بتوانم به عشق قدیمی خود برسم. این حق من و نادر است که خوشبخت باشیم و با کسانی که دوستشان داریم ازدواج کنیم.
مرد جوان می گوید: آقای قاضی بعد از جدایی هرگز لیلا را فراموش نخواهم کرد، گرچه فقط 15روز اسمش در شناسنامه ام بود. او زنی منطقی است، کاش مادرم هم مثل لیلا فکر می کرد. او وقتی متوجه شد که آرزوی من ازدواج با دختر دیگری ا ست خیلی آرام و خونسردانه با من صحبت کرد و تشویقم کرد تا به دنبال آرزوهایم بروم مبادا در آینده حسرت این روزها را بخورم.
وقتی صحبت های این زن و شوهر به پایان می رسد قاضی تلاش می کند تا شاید آنها را از جدایی منصرف کند، ولی آنها هردو با هم توافق کرده اند و هیچ چیز نمی تواند مانع تصمیم شان شود. به همین دلیل حکم طلاق صادر می شود.
نگاه کارشناس: ازدواج اجباری اشتباه است
دکتر حسن عشایری روان شناس، در این خصوص معتقد است: خانواده هایی که تصور می کنند با ازدواج اجباری می توانند خوشبختی فرزندانشان را تضمین کنند اشتباه می کنند. آنها تصور می کنند اگر فرزندانشان را مجبور به ازدواج با فردی که خودشان انتخاب کرده اند، کنند لطف بزرگی به آنها می کنند. در صورتی که چنین نیست و ازدواج های اجباری مقصدی جز طلاق و جدایی ندارد، حتی اگر به طلاق و جدایی هم ختم نشود عاقبت خوبی نداشته و زندگی توام با ناراحتی و غم برای زوجین به همراه دارد.
در واقع بیشتر ازدواج هایی که به اجبار والدین صورت می گیرد به طلاق ختم می شود. در گذشته خانواده ها، فرزندانشان را از همان زمان تولد نامزد می کردند و این کودکان در بزرگسالی مجبور بودند به ازدواج اجباری تن دهند.
متاسفانه این سنت هنوز هم در جامعه امروزی دیده می شود که معضلات زیادی را در زندگی همراه خواهد داشت. گاهی اوقات نیز خانواده ها بر این اساس که خواستگار فرزندشان فرد مناسبی برای یک زندگی است، فرزندان خود را به اجبار راضی به ازدواج می کنند که اغلب این ازدواج ها به طلاق ختم خواهد شد.
در کنار مشاوران،خانواده ها نیز می توانند مشاوران خوبی برای فرزندانشان باشند و به جای تحمیل یک ازدواج اجباری، به آنها پند دهند تا از آسیب های موجود در جامعه در امان باشند. زمانی که فرد به بلوغ فکری لازم نرسیده باشد، توانایی برخورد با مشکلات زندگی را نخواهد داشت و همین عامل سبب می شود مشکلات دیگری نیز در زندگی اش ایجاد شود.
اگر خانواده ها به جای این که فرزندان خود را نصیحت کنند و حتی اگر راضی به ازدواج با فرد مورد علاقه آنها نیستند در کنارشان بمانند و سعی کنند کمی آنها را درک کنند، آینده خوبی در انتظار فرزندانشان است؛ آینده ای که شاید اگر ازدواج اجباری صورت گیرد هیچ وقت به سراغ آنها نیاید.
پس به نظر من ازدواج تحت هیچ شرایطی نباید به صورت اجباری اتفاق بیفتد و زن و شوهر هردویشان باید رضایت کامل داشته باشند.
اگر این رضایت وجود نداشته باشد حتی اگر هیچ کدام از طرفین بد نباشند و خوبی های زیادی داشته باشند اما باز هم این ازدواج عاقبت خوشی ندارد و به جدایی ختم می شود، چرا که زن و شوهر از همان اول راضی به این ازدواج نبوده و حتی برای لجبازی با خانواده هایشان هم که شده حاضر نمی شوند تا آخر عمر در کنار هم بمانند، برای همین جدایی و طلاق را بر همه چیز ترجیح می دهند.
*سیما فراهانی - (ضمیمه تپش روزنامه جام جم)
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.