- جزئیات جدید از قتل سروش ستوده در خیابان ولنجک تهران
- مرگ دختر نوجوان در مهمانی مختلط/ پسر ۱۷ ساله دختر مورد علاقهاش را کشت؟
- زن جوان طاقت نیاورد و شوهر خیانتکارش را کُشت!
- ماجرای آتش سوزی در ظهیرالاسلام (میدان بهارستان)
- جزئیات قتل هولناک کبری رضایی در پاکدشت / مظنون مردی ۳۲ ساله و متاهل است
- معمای مرگ مشکوک دختر دانشجو در تهران
- عامل قتل زن قهرمان: دستانش را بریدم تا بمیرد!
- «آقای شیخ» دستگیر شد
- واکنش پلیس به ماجرای دزدیده شدن زن جوان در مشهد
- پایان تلخ جستوجو برای دانشجوی مفقودی؛ پیکر محمد خسروپور پیدا شد
طلاق بدليل عشق به همكلاسي !
جوان ۳۰ ساله به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: مادرم زن باایمانی است و معتمد محل . اهالی برای انجام امور خیر یا ازدواج دختران و پسرانشان مادرم را واسطه می کردند و از او کمک می خواستند.
خراسان نوشت: اين در حالي بود که من هم به سن ازدواج رسيده بودم و مادرم دختران زيادي از بستگان يا اهالي محل را به من پيشنهاد مي کرد. مادرم معتقد بود دختر محجبه اي که ايمان و اخلاق داشته باشد تا لحظه مرگ همراه و همدم همسرش باقي مي ماند. اما من عقيده داشتم همسرم بايد علاوه بر خصوصياتي که مادرم مي گويد از زيبايي خاصي نيز برخوردار باشد.
مدتي به همين ترتيب سپري شد تا اين که روزي در خيابان به طور اتفاقي دختر آرزوهايم را پيدا کردم. او دختري زيبا بود اما حجاب کاملي نداشت. با خودم فکر کردم مي توانم او را به رعايت کامل حجاب وادار کنم. اين گونه بود که با تعقيب آن دختر محل سکونتش را پيدا کردم و بدين ترتيب آشنايي ما شکل گرفت.
مراسم عقدکنان من و فهيمه برگزار شد. ۲ سال بعد و با اصرارهاي همسرم که بايد در مناطق بالاي شهر زندگي کنيم به ناچار با گرفتن وام و کمک پدرم منزلي را در يکي از محلات زيباي شهر اجاره کردم.
فهيمه دوست داشت ادامه تحصيل بدهد من هم، همه توانم را به کار گرفتم تا او به آرزوهايش برسد. حتي وقتي از دور بودن مسير دانشگاه و خستگي هايش گلايه کرد موتورسيکلتم را فروختم و براي او پرايد خريدم. هنوز مدتي از اين ماجرا نگذشته بود که ورق برگشت و رفتار و حرکات او در مسائل خصوصي و خانوادگي به شدت تغيير کرد. مدام با تلفن همراهش سرگرم بود و با هر بهانه کوچکي مدت ها با من قهر مي کرد تا اين که شبي از طلاق توافقي سخن گفت و عنوان کرد تو بي سواد و لاغر هستي بنابراين ما به درد هم نمي خوريم. با التماس به پايش افتادم تا به خاطر فرزند کوچکمان از اين کار منصرف شود اما او سيلي به گوشم نواخت و به منزل پدرش رفت. بعد از اين بود که فهميدم او در دانشگاه عاشق يکي از همکلاسي هايش شده است.
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.