- کارشناسی داوری دیدار استقلال - آلومینیوم اراک : گل بلانکو از خط گذشت!؟ (+ عکس و ویدئو)
- آقای دبیر! مردم انتخاب میکنند چه کسی پهلوانشان باشد و چه کسی کریم شیرهای! / چرا از محبوبیت رسول خادم عصبانی هستی!؟
- قطامِ سریال امام علی(ع) در 51 سالگی و در فرانسه / زندگینامه و کارنامه هنری ویشکا آسایش + تصاویر
- عربستان سعودی «با این دختر» برای اولین بار به مسابقه دختر شایسته جهان میرود + عکس
- خاطره آقای همساده از «بده بزنیم» در گفتگو با پشه و ایرج طهماسب! (ویدئو)
- ثواب و فضیلت سوره یس ؛ بهترین سوره برای اموات و اهل قبور + متن و ترجمه سوره یاسین / یس ﴿١﴾ والقرآن الحکیم ﴿٢﴾ انک لمن المرسلین ﴿٣﴾
داشتم به محل کارم میرفتم که در راه دلواپسی را دیدم که غمگین و افسرده درکنج عزلت نشسته بود و هر 15 ثانیه یک بار فریاد میکشید. شاید باورتان نشود ولی دلواپسها هم نیاز به محبت دارند، گاهی باید دست نوازشی به سرشان کشید و بغلشان کرد، حتی برایشان هدیه خرید.
من که یکی از اصول زندگیام همیشه اعتقاد به گفتوگو و همدلی بوده خودم را به دلواپس رساندم و گفتم: عزیزم، چرا غمگینی؟
دیدم چیزی نمیگوید و فقط با ناراحتی به من نگاه میکند.
گفتم: حدس میزنم نگران مردم و کشور هستی.
با سر تأیید کرد.
گفتم: از اینکه میانگین سن اعتیاد در کشور به 20 سال رسیده ناراحتی؟
سرش را که میان دستانش گرفته بود به نشانه «نه» تکان داد.
گفتم: افزایش 15 درصدی مرگ و میر زنان در اثر سوءمصرف مواد مخدر نگرانت کرده؟
باز هم سرش را تکان داد و گفت نه.
چنان نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد که خودم خجالت کشیدم.
فوراً گزینه بعدی را مطرح کردم و گفتم: آلوده بودن مواد غذایی، آب معدنیها، میوهها و سبزیها، هوا، خاک، آب و آتش روح لطیفت را آماج تیر غم کرده؟
باز هم گفت نه!
توی دلم گفتم ای تیرم به غمت اصابت کنه، چه مرگته آخه! با این حال سعی کردم به اعصابم مسلط باشم. پیش خودم گفتم حتماً این مشکلاتی که تا الان مطرح کردم مسائل بیاهمیتی بوده و جزو دغدغههای عده قلیلی از مردم بوده و دلواپسان را معمولاً مشکلات بزرگتر و در ابعاد ملی ناراحت میکند.
گفتم: فهمیدم برای چی ناراحتی. قهرمانی تیم فوتسال بانوان در آسیا! درسته؟
سرش را جوری تکان داد که تفسیرش میشود: آره ولی الان به خاطر اون ناراحت نیستم.
گفتم: برجام؟
گفت نه!
گفتم: پس چته؟
محکم زد توی سرش و همینطور که اشک میریخت بریده بریده گفت: دست... دست!
گفتم: دانشجوها باز دست زدن؟
گفت: نه.
گفتم: کنسرت؟
گفت: نه.
گفتم: دست بیگانه از آستین عوامل غرب؟
باز گفت: دست دست!
دستانم را نزدیک هم گرفتم و گفتم: من دست بزنم؟
گفت: دست دادند! چرا نمیفهمی؟
دوزاریام افتاد و گفتم: هاااان... اون قضیه رو میگی. مهم نیست که!
گفت: مهم نیست!!؟
گفتم: آره بابا. دست دادن مهم نیست، مهم اینه که آدم پا نده.
عصبانی شد. تشت آب یخ را گذاشتم کنارش گفتم بنشین بر لب تشت و گذر عمر ببین/ کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس!
*ايران
لینک کپی شد
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
جانا سخن از زبان ما میگویی
نظر شما