طبیعتا خیلی سخت بود. واقعیت این است که خود نمایشنامه ما را به این سمت میبرد اما باز هم برای بازیگر کار سختی است. نمایش درباره شرایط است. شرایطی که یک نفر را به سمت خیانت سوق میدهد، یکی را به سمت مرگ و... اما اجرای این روی صحنه کار سادهای نیست. به ویژه با در نظر گرفتن شرایط فرهنگی ما بیش از پیش هم سخت میشود. چون شما باید تماشاگر را مجبور به همراهی با زنی کنید که تن به خیانت داده. خوشبختانه رضا گوران کارگردانی است که بازی را خیلی خوب میشناسد و مهمترین نکته این است که میتواندبرای رسیدن به چیزی که میخواهد به شما راهحلهای خوبی نشان دهد. یعنی فقط این نیست که بداند چه میخواهد بلکه راه رسیدن به آنچه میخواهد را هم میداند. ضمن اینکه میزانسن هم طوری طراحی شده که ما بیشتر با زن همراه شویم. انگار مدام دارد به این مرد محبت میکند، عاطفه خرج این زندگی میکند اما جوابی نمیگیرد ولی باز در کنار همه اینها بازی سختی بود و من هنوز هم استرس این را دارم!
به هزار و یک دلیل میتوان از شما سوالات فرامتنی پرسید! در همین حرفهای قبلی شما هم مدام دارید به شرایط اجتماعی ارجاع میدهید. به نظر شما «شب آوازهایش را میخواند» یک نمایش فمینیستی است؟
من خودم نگران عکسالعمل دوستانی بودم که چنین دغدغههایی دارند! چون فکر میکردم نکند ما داریم زن را ضعیف نشان میدهیم که تاب تحمل شرایط را ندارد. نه، من فکر نمیکنم این اثر فمینیستی باشد. به نظرم اثر مدرنی است. به این لحاظ که هجوم شرایط بر آدمها شاکله اصلی نمایش را میسازد. شرایطی که مستقیما ممکن است به هیچ کدام از ما مربوط نباشد اما بر شرایط همه ما تاثیر میگذارد. نه ! به نظرم اصلا فمینیستی نیست!
نمایش چندان امیدوارانه نیست. این هم به دلیل مدرن بودن است؟!
برای این میگویم مدرن است که ممکن است این بخش چندان انتخاب شخصی من نباشد اما در این نمایش امیدواری جایی ندارد. بله! فکر میکنم متاسفانه امید جای چندانی در این نمایش ندارد. اما به نظرم نمایشی ناامیدکنندهای نیست. معتقد به این نیستم که نشان دادن ناامیدی، ناامیدی میآورد. به همان اندازه هم نشان دادن امید واهی منجر به امید نمیشود. بحثی که در سینما هم داشتیم، که دولت تدبیرو امید خیلی هم خوب است و ما بهش احتیاج داریم اما منظور از نشان دادن امید چیست و با چه هدفی؟! که مردم امیدوار شوند؟! نه! با نشان دادن امید الکی نمیشود کسی را امیدوار کرد. اتفاقا به نظرم میشود با نشان دادن واقعیات آدمها را متوجه شرایطشان کرد و آینهای جلوشان گذاشت که خودشان و آنچه پشت سرشان رخ داده را بهتر ببینند.
باران کوثری جزو هنرمندانی است که توانست خودش را از زیر سایه نامهای بزرگ بیرون بکشد و به عنوان یک شخصیت مستقل معرفی کند. خیلی سخت بود؟ چون حتی همین اواخر همچنین اظهارنظرهایی گفته شد.
من حرفم این است که اصلا بگویند! من از اول برخوردم با این ماجرا اینطور بوده که بله ! من جزو معدود کسانی هستم که پدرو مادرم در این رشته بودند و در هر مصاحبهای و روی هر صحنهای که جایزه گرفتم خودم دوباره این را یادآوری و تاکید کردم که افتخار زندگی من این است که زیر سایه این دو اسم زندگی میکنم! چرا باید خودم، خودم را از زیر این سایه بیرون بیاورم.
نه! زیر سایه بودن که بد نیست. اما بحث این است که کیفیت کار خود شما معرف شماست. هیچوقت این سختی را حس کردید؟! صادقانه!
بله! میگویم کجا! اینکه مرا دیرتر جدی گرفتند. در حالی که معتقدم به لحاظ کیفی خیلی دور از بقیه نبودم. شاید بهتر نبودم. مثلا در بیستویکی، دوسالگی کیفیت بازیام خیلی دور از بقیه نبود اما من دیرتر جدی گرفته شدم. حتی بعد از آنکه برای خونبازی و روز سوم جایزه گرفتم. مشکلی که اتفاقا من در تئاتر کمتر داشتم.
در حالی که شما از سینما وارد تئاتر شدید!
برای اینکه در این روند خودم توانستم خودم را بشناسانم. خیلیها بودند که از دانشگاه پدر و مادرم مرا ندیده بودند. خیلیها برخورد نزدیک نداشتند. خیلی از تئاتریهای جوانتر بودند که من باعث آشناییشان با خانوادهام بودم. برای همین در تئاتر من از اول جدیتر گرفته میشدم. اما این سختی! بله! من این سختی را حس کردم. به همین دلیلی که گفتم. اما واقعیت این است که سختی به چشمم نیامد. برای آنکه نکات مثبت و با ارزش و بینظیر داشتن چنین خانوادهای برایم خیلی بیشتر بود.
شاید اگر بخواهیم صادق باشیم یکی از چیزهایی که کمک کرد تا شما به قول خودتان جدی گرفته شوید حضور شما در تئاتر بود. به این معنا که تئاتر بیرحمتر از سینماست. سینما میتواند دستکم در کوتاهمدت حتی ناتوانی را هم به نوعی مخفی کند. اما در تئاتر اینگونه نیست...
امیدوارم و ضمن اینکه به خودم هم کمک کرد. نه اینکه هدف مهمتر من سینما باشد که مثلا بیایم از تئاتر برداشت کنم برای سینما. تئاتر برای من تبدیل به یک نیاز شده است. در ١٠ سال اخیر حداقل من سالی یک تئاتر کار کردهام!
چرا چنین نیازی را حس میکنید؟
نیاز به این معنا که تجربهای است که هیچ جای دیگر به دست نمیآید. مثل خود بازیگری. خیلی تجربه نابی است. من تجربه روی صحنه رفتن را با هیچ چیز دیگری نمیتوانم مقایسه کنم. نمیتوانم بگویم اگر مثلا چنان فیلمی بازی کنم مثل تجربهای میشود که روی صحنه لذتش را میبرم. برای همین حداقل سالی یک تئاتر کار میکنم. خیلی خیلی معتقدم که به بازیگری من در سینما کمک کرده است. به قول شما چه به دید تماشاگر نسبت به من، چه به بازی خودم.
جدا از این لذت بخش بودن، برای شما در تجربه سینما و تئاتر کدام روی کدام تاثیر میگذارد؟
نمیتوانم بگویم. بعضی فیلمها لذتشان از بعضی تئاترها بیشتر است و بالعکس. نظر کلی نمیتوانم درباره این بدهم که کدام تجربه را بیشتر ترجیح میدهم واقعا هر دو...
این محافظهکاری است؟!
نه اصلا! آن تئاترهایی که لذتشان را با هیچ چیز عوض نمیکنم شاید برخیشان شرایط خاصی داشتند که تعداد کمی آنها را دیده باشند. نه! حرف محافظهکارانهای نیست! برای این نمیگویم که نخواهم جواب بدهم. بعضی تئاترها به آدم نمیچسبد. مثل بعضی فیلمها ولی تجربه بازی کردن جلوی حسن معجونی در نمایش «در میان ابرها» را تقریبا میتوانم بگویم با کمتر فیلمی عوض میکنم. هنوز که بعد از ١٠ سال آن تئاتر را اجرا میکنیم به اندازه روز اول از بازی کردن در آن نمایش و بازی مقابل حسن معجونی لذت میبرم.
در حال حاضر مقوله بازیگری در کشور ما به نوعی مساله شده است. تئاترها دارند ستاره محور میشوند. که بخشی از آن هم طبیعی است. با تزریق پول و خصوصی شدن چنین روندی غیرمعمول هم نیست...
کجای دنیا اینطور نیست؟! مگر در برادوی هر فصل ستارگان سینما در تئاتر حضور ندارند؟! حرفم با آنهایی است که چنین نقدی دارند.
اما از طرف دیگر موضوعی که به نوعی در حال پنهان شدن است، خود بازیگری است. اینکه کیفیت بازی بازیگران ما در چه حد است. برخی تعریف و تمجید میکنند و برخی دیگر هم بهشدت منتقد هستند و هنوز بازیگران قدیمی را ترجیح میدهند. شما چه فکر میکنید؟
یکی اینکه اصولا در سینمای هیچ جای جهان اینطور نیست که حتما نقشی که بازیگر بازی میکند زمین تا آسمان با نقش قبلی متفاوت باشد. این واقعا فرصتی برای هر بازیگر است. بازیگران درجه یک در جهان از آن استفاده میکنند. در ایران هم همینطور. یک عده هم استفاده نمیکنند. نکته بعد اینکه من اصلا به این اعتقاد ندارم که تئاتر ما ستاره محور شده. برای اینکه بازیگران جوانی دارند تئاتر کار میکنند. کارشان درجه یک است و اتفاقا کارشان بیشتر از تئاترهایی فروش میکند که مثلا از ستارهها استفاده میکنند.
منظور البته ستارههای سینماست وگرنه ستارگان خود تئاتر هم هستند...
اینکه اشکالی ندارد! بله! حسن معجونی گیشه دارد و آدمها به خاطر او میآیند تئاتر میبینند. به خاطر سعید چنگیزیان و الهام کردا آدمها تئاتر میبینند. ستاره اسکندری و پانتهآ بهرام را در تئاتر همانقدر پیگیری میکنند که در سینما و تلویزیون. طبیعی است که هر کس دلش بخواهد با بهترینهای هر حرفهای کار کند. حتی در مورد بازیگران سینما هم همین است. همانطور که درهای سینما روی بازیگران تئاتر باز است، بازیگران سینما هم حق دارند اگر پیشنهاد خوب تئاتری دارند بیایند و بازی کنند. اگر جواب نداد دیگر این کار را نخواهند کرد. اگر هم خوب بود به نظرم هر بازیگری حق دارد در همه عرصهها فعالیت کند. به نظرم این بیانصافی است که ما محدود کنیم. کسی جای کسی را نگرفته است. هر کارگردانی حق انتخاب دارد. نقشهای متفاوت یک فرصت است. من خودم از آن بازیگرانی هستم که حتی به قیمت بد بازی کردن ترجیح میدهم متفاوت بازی کنم. نه اینکه بدانم بد میشود و بازی کنم...
ریسک میکنید...
بله! ریسک میکنم. میگویم من این را بازی میکنم و نمیدانم روی پرده چه میشود. مثلا در مورد فیلم «کوچه بینام»من نمیدانستم روی پرده چه خواهد شد؟ در تکتک پلانها همه تنم میلرزید و واقعا اگر اعتماد به نفسی که عمو فرهاد اصلانی به من میداد، نبود و اعتمادی که هاتف علیمردانی داشت، نبود شاید این ریسک را نمیپذیرفتم.
پس چرا خیلی از بازیگران ما در نقشهای تکراری ظاهر میشوند؟ یا به قول شما ریسک نمیکنند؟
بله! به این اعتقاد دارم که چه نویسندهها، چه کارگردانها و چه تهیهکنندهها ترجیح میدهند بازیگر را در شکلی که نمره قبولی میگیرد و در یک مرحله استانداردی از بازی، نگه دارند. اینطوری ما این بازیگرها را محافظهکار تربیت میکنیم تا در همان نقش بمانند. بازیگرهایی که به نظرم استعدادهای عجیب و غریبی هستند. بازیهای فوقالعادهای از آنها دیدهایم. اما مدام با تشویقها در همان مرحله نگهشان میداریم و مدام به این تکرار، نمره قبولی میدهیم. کاری میکنیم در همان شاکله، خودشان را حفظ کنند.
شما به عنوان یک هنرمند همواره موضع اجتماعی خودتان را اعلام کردهاید. به شکل خانوادگی! بعد از ممنوعالکاریها و آمدن دولت تدبیر و امید، شما به این امید رسیدهاید که تغییرات روند مثبتی دارند؟ چه در سینما و چه در تئاتر...
من کلا آدم امیدواری هستم.
خب این خیلی کلی است! بهطورخاص منظورم بود!
خب، همانطور که گفتم من کلا آدم امیدواری هستم. نسبت به این دو سال هم من بدبین نیستم. درست است که خیلی از مطالبات من مثل خیلی از جوانها مانده است، چیزهایی که الان مستقیم از آقای روحانی خواسته میشود، مثلا در دانشگاهها. چه چیزهایی که ما غیرمستقیم در رای دادنمان به ایشان، خواستیم.
مثل چه مطالباتی؟!
نمیتوانم بگویم (میخندد) . طبیعی است چاه ویلی که در اقتصاد و بعد هم در فرهنگ ما در آن هشت سال کنده شد حالا حالا مانده تا پر شود! طبیعی است که هنوز «عصبانی نیستم» اکران نشده، طبیعی است که هنوز کسانی و جاهایی که هیچ ارتباطی با حوزه فرهنگ و هنر ندارند اجازه دخالت و تصمیمگیری مستقیم در این مورد را دارند. به هر حال به نظرم اینها تاثیراتی است که از آن هشت سال مانده و زمان میبرد تا حل شود. اما من ناامید نیستم. نمیتوانم بگویم کاملا راضی هستم. نمیتوانم بگویم رضایت کامل دارم.
نمره قبولی به دولت میدهید؟!
آره واقعا! نمره قبولی میدهم ولی فقط قبولی! ١٢، ١٣ میدهم. به نظرم هنوز کار داریم. نباید یادمان برود. چیزی که من ازش میترسم همین است. اینکه با گرفتن یکسری از خواستههایمان بقیه مطالباتمان را از یاد ببریم.
چرا همیشه عدهای با شما موضع دارند؟!
یک عده به نظرشان من لوسم! من فضولم! به نظرشان ادا در میآورم و همه اینها. من ابایی ندارم. حتی ترسی ندارم. برای اینکه من خودم هستم. من به غایت خودم هستم. حتی اگر حرفهایی میزنم که ممکن است برایم هزینه داشته باشد فقط به این دلیل است که فکر میکنم در یکسری شرایط وظیفه ما است که خودمان باشیم و وظیفه ما است که پنهان نکنیم. خودمان را پشت این پنهان نکنیم که ما هنرمندیم و حرف ما هنر ما است. یعنی ما هیچ کاری نمیکنیم جز کار هنری. به نظرم این پنهان شدن پشت موقعیت هنری و شهرتمان است برای اینکه هزینهای نپردازیم. من از این نمیترسم. بله من میدانم چه کسانی ممکن است از من خوششان نیاید. عدهای اعتقادی مرا دوست ندارند، عدهای هم اتفاقا معتقدند به هنرمندانی که کمتر حرف میزنند. به نظرم در ناخودآگاهشان معتقدند به هنرمندانی که بیش از من خودشان را جدا از مردم میدانند. ممکن است برخی این حرفی را که میخواهم بزنم دوست نداشته باشند: به نظر من بازیگری یک شغل است. مثل نجاری. همانطور که یک نفر نجار است من بازیگرم. همین! نه بیشتر! من شهرتی دارم که مردم بهم دادهاند و این یک وقتهایی هزینه دارد و من باید هزینهاش را بپردازم.
اما تبعات این شغل یعنی بازیگری با تبعات همان شغل نجاری که گفتید خیلی متفاوت است. هم خوب و هم بد...
من اصلا از اینکه آدمها نظرشان را بگویند و مرا مورد هجمه قرار بدهند نمیترسم. همه عمرم هم در معرض این بودهام بازهم خواهم بود. فکر میکنم ما به عنوان یکسری آدم شناخته شده و مشهور، این نخستین هزینهای است که میپردازیم. تو وقتی مشهوری خودت را در معرض قضاوت قرار میدهی. حالا قضاوتها ناعادلانه است، حالا دیگر این قضاوتها از یک جایی به جاهای دیگری میرسد که اصلا ربطی ندارد، انگهایی به تو زده میشود خب اینها میتواند دل مرا بشکند یا نشکند و چون دل مرا میشکند آن وقت من نه اینستاگرام دارم، نه فیسبوک. ترجیح میدهم خودم را کمتر در معرض قضاوت بگذارم. ترجیح میدهم با گذاشتن یک عکس مجبور نباشم هزارتا کامنت بخوانم که میدانم برخی از آنها عادلانه نخواهد بود و روی من تاثیر بگذارد.
یعنی شهرت شما را به سمت نوعی انزوا برده؟ دستکم عدم حضور در شبکههای مجازی!
اصلا انزوا نیست! من اصلا آدم منزوی نیستم. من با مترو سر اجرا میآیم. اتفاقا اصلا اینطور نیست. اما جایی که من به خاطر یک عکس- اصلا هم نقدی ندارم، نقد نیست یک انتخاب است- خودم را در معرض این قرار میدهم که آدمها هر چه دلشان میخواهد بگویند، من خودم را آنجا نمیگذارم. ممکن است مردم مرا در فروشگاه ببینند و هزار جور هم مرا نقد کنند. اصلا و اصلا اینها مرا ناراحت نمیکند. من در معرض قضاوت مردم هستم. همانقدر که کامنت بد میگیرم کامنت خوب هم میگیرم. مگر نمیگیرم! همان لحظه که ١٠ نفر حرفهایی میزنند که ممکن است دل مرا بشکند همان لحظه هم ١٠ نفر دیگر ممکن است حرفهایی بزنند که من پر از انرژی شوم. این خاصیت شهرت است. مگر غیر از این است؟!
کلا زیاد جایزه گرفتید به نسبت یک بازیگر جوان! یک سنت کلیشهای یا شاید هم جمله کلیشهای هست که «این جایزه وظیفه مرا سنگینتر میکند». در جایزهای که مدتی پیش در جشن منتقدین خانه سینما گرفتید و حضور هم نداشتید همین را گفتید!
نه! گفتم این جایزه خاص!
چه فرقی میکند؟!
من کلا راجع به جایزههایم این را نمیگویم. مثلا حتی وقتی سیمرغ هم گرفتم نگفتم. برای اینکه «وظیفهام را سنگینتر میکند... » برای خودتان بله! سنگینتر میکند. مثلا میگویید من پارسال در دید بودم آدمها بازی از من دیدند که توسط داورها تایید شده، پس مجبورم کمی مواظب باشم بازی بدی نکنم. اما اینکه من حالا که جایزه گرفتهام از امسال تصمیم میگیرم این کار را نکنم یا این کار را بکنم، اینطور نیست. چون معنیاش این است که پس روند قبلی من اشتباه بوده. من روندی برای خودم تعریف کردم و وسطش یک سیمرغ هم بهم دادند که تشویق خیلی بزرگی است و دروغ هم نمیگویم که چقدر سیمرغ پارسال بهم چسبید! خیلی زیاد!
بیشتر از اولی؟!
آره!
چرا؟!
خیلی نقش ریسکی بود! نقش من در فیلم «کوچه بینام» خیلی ریسکی بود. یکی هم اینکه تازه دوباره بعد از مدتی کار نکردن برگشته بودم و این مثل تشویقی بود که خیلی بهش احتیاج داشتم. برای آنکه در آن دو سالی که کار کردم و بعد از دو سالی که کار نکردم خیلی زحمت کشیده بودم واقعا خیلی خودم را کشتم که برگردم به جایی که بودم و این در سینما خیلی کار سختی است. من به این معتقدم که آدم روندی برای خودش تعریف کرده و اینها تشویقهایی است در همان مسیر. مثل یک دونده ماراتن که وقتی تشویق میشود انرژی بیشتر میگیرد ولی مسیر که عوض نمیشود. مسیر درست را داشتید میرفتید. برای همین در همان مسیر حرکت میکنم. هیچوقت به این فکر نکردم که حالا که تشویق شدم باید تصمیمات دیگری بگیرم. همان تصمیمهاست فقط با انرژی بیشتری چون تشویق شدم.
خیلی از بازیگرهای برجسته ما در حوزههای دیگری هم کار میکنند یا مطالعه دارند. شما چطور؟ منظور سوال کلیشهای و همان جواب کلیشهای نیست!
خب بله ولی اینقدر کلیشه شده که باورکردنی نیست. بله من هم کتاب میخوانم هم فیلم میبینم ولی اگر میخواهید بدانید چیزی که خیلی به من کمک کرده است، معاشرت با مردم است. من خیلی معاشرت میکنم! دوستان زیادی در زندگی دارم که طبیعتا خیلیهایشان هم سینمایی هستند. اما منظورم از معاشرت با مردم این است که من دوروبرم را خیلی خوب میبینم.
خب فکر میکنید هنرمندی که هم شهرت دارد و هم پول خوبی در میآورد- که خیلی وقتها حقش هم هست- چطور میتواند با مردم پیوند داشته باشد؟ یعنی تبلور این ارتباط با مردم چگونه میتواند باشد؟
این را من نباید بگویم، مردم باید بگویند.
خب خود شما به عنوان یک هنرمند چطور این کار را میکنید؟!
آهان! من این کار را میکنم. من اعتقادم این است که شغل من بازیگری است. بله شغل هیجانانگیزی است. تجربه خیلی خیلی بینظیری است برای کسی که بلد باشد از تجربهاش لذت ببرد. چون به نظرم خیلیها از بازیگری لذت نمیبرند. آنهایی که بلدند لذت بازیگری را ببرند باید خدا را شکر کنند شغلی دارند که دوستش دارند. سختیهای خودش را هم دارد اما واقعیت این است شغل ما شغل لذتبخشی است. واقعیتش من به خودم میگویم این شغل تو است. تو که شرایط ویژهای نداری. مثلا گاهی آدم میگوید باید به خودم افتخار کنم چون هزینهای برای این مردم دادهام. اما به عنوان بازیگر فکر میکنم تا وقتی که به چشم شغلی به آن نگاه کنم – که از آن لذت میبرم و زندگیام را به خاطرش میدهم اما شغلم است- آنوقت من شرایط ویژهای برای خودم قائل نیستم. برای آنکه شهرت و شرایط مالی سینما میتواند شما را بردارد ببرد جایی که از همه جدا باشید و یادتان برود بقیه چطور دارند زندگی میکنند. مخصوص ایران هم نیست در همه جای دنیا همینطور است.
و راهحل شما برای اینکه اینقدر از مردم دور نشوید چیست؟!
راهحلهای من این است که من سعی میکنم با آدمها در ارتباط باشم. منظورم دوستانم نیستند. منظورم آدمهای در خیابان است. کسانی که شغلهای دیگری دارند. حتی سعی میکنم شغلشان را تجربه کنم. سعی میکنم کنارشان باشم. جاهایی که ممکن است خیلی هم باب میل من نباشد. سعی میکنم دستکم از نظر بصری از این آدمها دور نباشم. سعی میکنم ببینمشان.
شما در رشته بازیگری تحصیل کردید؟!
نه! من علوم اجتماعی خواندم!
و دوره بازیگری گذراندید؟!
نخیر!
یعنی مثلا کلاس فن بیان هم نرفتید؟!
نه! ولی در ورک شاپهای زیادی شرکت کردم.
خب این خیلی مهم است. سینما را فاکتور میگیرم. اما بودن در تئاتر بدون گذراندن دوره خاص واقعا چالش جدی است! البته نه اینکه همه کسانی که کار میکنند یا حتی دوره دیدهاند اتفاق خاصی برایشان افتاده اما به هر حال مهم است...
گفتم که در ورکشاپهای زیادی به خصوص مربوط به تئاتر شرکت کردهام. تئاتر از نوجوانی دغدغه خیلی جدی من بود. من شانس خیلی بزرگی که داشتم این بود که تئاترهایی کار کردم که واقعا تئاترهای خوبی بودند. با گروههای خیلی حرفهای درجه یک. مثلا محمد یعقوبی، محمد رضاییراد که کار کردن با هرکدامشان یک مدرسه تئاتر است. من در تئاتر خیلی خوششانس بودم. من نه میگویم خیلی بازیگر خوبی هستم، نه میگویم بازیگر بدی هستم. من بازیگر زحمتکشی هستم. من در تئاتر تا جایی که میشده از همه اینها آموختهام. تمرینهایم را با جان و دل انجام دادهام و قدر این را دانستهام که دارم با گروههایی کار میکنم که حرفهای هستند. من جلوی حسن معجونی و ستاره اسکندری و سعید چنگیزیان و... بازی کردهام و بازی میکنم. سعی کردهام قدر اینها را بدانم. از تک تک لحظات تمرینم تا جایی که میشده استفاده کردهام.
خیلیها میگویند از تئاتر باید وارد سینما شد...
ببینید یکسری تمرینهای اصولی در تئاتر هست مثل ایست، بیان، یا تمرینهای فیزیکالی که بدن را آمادهتر میکند. اینها طبیعتا تمرینهای پایهای است که اگر بلد باشید و وارد سینما شوید بهتر است ولی همه جای دنیا بازیگر سینما هم این تمرینها را انجام میدهد. اشکال ما این است که برای سینما این تمرینها را انجام نمیدهیم. برای سینما فکر نمیکنیم صدایمان مهم است. برای اینکه وضع سینما طوری است که ٢٠ سال میتوانیم ستاره سینما باشیم در حالی که صدایمان گوشخراش است! وقتی هیچ اجباری برای رعایت این چیزها وجود ندارد، راهحلش هم این میشود که تئاتر کار کنید تا مجبور باشید اینها را یاد بگیرد بعد بروید سینما !
با خانم بنیاعتماد خیلی تجربه خوبی داشتید...
خیلی!
قصد ندارید دوباره با هم کار کنید؟!
من دارم همه سعیام را میکنم که کار کنند. حالا نمیدانم با من یا فرد دیگر. اما دارم سعی میکنم یک فیلم جدید شروع کنند. از صمیم قلب امیدوارم که در آن فیلم هم بازی کنم اگر هم نه دستیار یا یه شکلی دیگری کنارشان باشم.
اینکه بخش بزرگی از فیلمهایی که بازی کردید فیلمهای اجتماعی هستند یک انتخاب است یا اتفاق؟
نه! یک انتخاب است و خوشحالم که کسانی مثل رضا درمیشیان به من پیشنهاد کار میدهند. اینها انتخاب صددرصد است.
به نظر شما امروز تعهد هنری یا تعهد یک هنرمند را چگونه باید تعریف کرد؟
به سختی! (میخندد) به نظرم در انتخابهایمان این اتفاق میافتد. انتخابهای ما و حمایت ما به عنوان بازیگر مخصوصا- نه من- بلکه بازیگرانی که ممکن است در گیشه تاثیرگذار باشند، حمایتشان از جنس فیلمهایی که میدانیم ممکن است کمتر مورد حمایت سرمایهگذارها قرار بگیرند خیلی نقش مهمی برای بازیگران است. اینکه من صرفا از فیلمی حمایت نکنم که میدانم خوب میفروشد چه من باشم چه نباشم. حالا با من ١٠٠ میلیون هم بیشتر میفروشد و من این فیلم را بازی کنم. نه اینکه این بد است بلکه میگویم فقط نباید این باشد. از فیلم اولیهای مستقلی که کمتر شرایط سخت دارند حمایت کنیم. از فیلمهایی حمایت کنیم که میدانیم ممکن است با حضور ما سرمایهگذار پیدا کنند. به نظرم آنطور که دولت قبل کمر به نابودی بخش خصوصی بسته بود، حالاحالاها طول میکشد تا بتواند بلند شود. برای همین به نظرم شاید ما با تخفیف دادن به فیلمهایی که میدانیم ممکن است حضور ما کمکی بهشان کند و با حمایت از آنها بتوانیم نقشمان را ایفا کنیم.
الان پس از بازگشایی خانه سینما و باقی داستانها از وضعیت کنونی راضی هستید؟!
راضی که... هم بله هم نه، نمیتوان منکر اتفاقات مثبت دو سال اخیر شد ولی ما هنوز مطالباتی داریم. هنوز مانده است. من قدردان دولت فعلی هستم برای آنکه میدانم دارند تلاششان را میکنند تا خرابهای را که به لحاظ فرهنگی و اقتصادی تحویل گرفته بودند، به جایی برسانند. در این شکی نیست ولی ما هم با گرفتن یکسری از خواستههایمان بقیه خواستههایمان را نباید فراموش کنیم وظیفه ما به عنوان یک شهروند هم حتی همین است که مدام به دولت یادآوری کنیم چه خواستههایی داشتیم.
سال ٩٢ رای دادید؟
بله!
برای انتخابات مجلس هم رای میدهید؟!
بله! صد در صد! به نظرم مجلس خیلی مهم است. این رای خیلی مهم است. سال ٩٢ هم من شب آخر تصمیم گرفتم رای بدهم. یک سرخوردگی داشتم که نمیخواستم رای بدهم اما نظرم عوض شد.
میخواهم چندتا اسم نام ببرم! حسن معجونی!
وای! یکی از تاثیرگذارترین آدمها در زندگی حرفهای من بوده.
جهانگیر کوثری.
احساساتیاش نکنید! من دو الگو در زندگی دارم که چطور زندگی کنم! یکی از آنها جهانگیر کوثری است.
و دیگری؟!
رخشان بنی اعتماد!
علی جنتی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی.
من یک خسته نباشید بهشان میگویم! این کاری است که از دستم بر میآید.
امسال در جشنواره هستید؟!
بله! در فیلمهای لانتوری و هفت ماهگی.
سیمرغ میگیرید؟!
خوشحالم که با این کارگردانها کار کردم و خوشحالم که رضا (درمیشیان) در جشنواره فیلم دارد.