به گزارش برنا، عروس و داماد در محل کار یکدیگر را دیده و به هم دل بسته بودند. هر دو دوست داشتند زندگیشان را از دریچهای دیگر ببینند. برای همین بود تصمیم گرفته بودند به گونهای جدید و نو زندگی را آغاز کنند. اگرچه سالها پیش پدر دختر جوان از روستا به شهر آمده بود و در شهر زندگی کرده بود، ولی واقعیت این بود که دختر جوان هنوز به اصالتها و سادگیها دل بسته بود. برای همین بود که وقتی وارد شد، همه متعجب شدند. او به رسم روستا لباسی محلی پوشیده و با سادگی تمام آماده عقد ازدواج شده بود.زمانی که عروس و داماد کنار سفره عقد نشستند اطرافیان شروع به پایکوبی کردند. در این زمان عاقد از پدر عروس درخواست کرد تا میزان مهریه را مشخص کند. پدر عروس گفت: من خوشحال هستم که در تمام این سالها دختری خوب ترتیب کردهام و او هرگز با وجود پیشرفتی که داشته حقیقت و اصالت خود را از یاد نبرده است. برای همین میخواهم انتخاب میزان مهریه را به عهده خودش بگذارم زیرا میدانم او بهترین انتخاب را خواهد داشت و بهترین شیوه را در پیش خواهد گرفت. دختر جوان رو به پدرش کرد و گفت:
ـ اگر به این مرحله رسیدهام، همه را از شما دارم و از شما سپاسگزارم که در این لحظه و در این مرحله از زندگی به من این اجازه را میدهید که برای خودم و زندگیام تصمیم بگیرم.
عروس پس از لحظاتی ادامه داد:
ـ فردی را که برای زندگیام انتخاب کردهام، فردی است که در طول چند سال همکاری با خودم انتخاب کردهام و خوشحال هستم که عقاید و افکارمان به هم نزدیک است برای همین برای مهریهام یک موتوسیکلت و دو عدد دوچرخه تقاضا میکنم.عروس در برابر تعجب همه گفت:
ـ من به سفر علاقه زیادی دارم و دوست دارم در طبیعت گشت و گذار داشته باشم، هم من و هم همسرم از دوچرخهسواری لذت میبریم و میخواهم با دوچرخه سفر کنیم و سفرهایی هم که با دوچرخه ممکن نیست را با موتوسیکلت برویم.حاضران با شنیدن این میزان مهریه شادمانی کردند و خطبه عقد خوانده شد.