- منظور از روز نكبت، اراضى ١٩٤٨ و ١٩٦٧، يوم كيپور و دولت خودگردان فلسطین چیست؟
- کرونای «پیرولا» چیست؟
- تفاوت بین علائم آنفلوآنزا و سویه جدید کرونا (پيرولا) چيست؟
- مالديو ايران را ببينيد: ساحل بى نظير و درياى شيشه اى جزیره شیدرو در هرمزگان (فیلم)
- نماى دیدنى از آبشار کردیت، وحشىترین آبشار ایران (فیلم)
- یکی از مخوفترین صحنههای تاریخ خاورمیانه: سیگار برگ صدام و دستگیرى خائنان در جلسه حزب بعث براى تیرباران! (فیلم)
- انتشار تصاویر محرمانه یک خلبان آمریکایی از موجودات فرازمینی در فاکس نیوز (گزارش تصويرى)
- احساساتی شدن مردم و هجوم برای کمک به نقش امام حسین در مراسم تعزیه (فیلم)
- قطعه «آواز خون» محسن چاوشی برای امام حسین منتشر شد (ویدئو کلیپ)
- لکمبی، داروی جدید بیماری آلزایمر تایید شد
روزنامه شرق در سالنامه نوروزی خود به فعالیت های سیاسی باراک اوباما و جرج بوش در جهان و به ویژه خاورمیانه پرداخت.
در این گزارش که به قلم سمیرا فرخ منش انتشار یافت، می خوانیم: یکی از تأثیرگذارترین چهره های پشت پرده تصمیم گیری ها در زمان ریاست جمهوری «جورج بوش» پسر، شخصی به نام «پل ولفویتز» بود که از مشاوران اصلی بوش در حوزه های امنیتی به شمار می رفت. در سال ١٩٩٢ از دفتر شخصی ولفویتز اسناد محرمانه ای بیرون آمد که سوژه داغی برای رسانه ها و سرزبان انداختن نام او شد. در این اسناد ٤٦ صفحه ای طرح کلانی برای ایجاد و حفظ برنامه های امنیتی آمریکا طراحی شده بود که پس از جنگ سرد این کشور باید به منظور برقراری هژمونی گسترده در جهان و برتری نظامی خود با همه کشورهای رقیب اروپایی، شوروی سابق و قدرت های نوظهور آسیایی و منطقه ای، سیاست مقابله جویانه ای را در پیش گیرد.
معاون بوش در سیاست گذاری های خارجی، در سال ١٩٩٧ در مقاله ای به نام «سرنگونش کنید» که با همراهی «زلمای خلیل زاد» نوشته بود، با حمله به سیاست خارجی «بیل کلینتون» سلف بوش، تأکید کرده بود «دولت پیشین اشتباهات فاحشی در مقابله با رقبا و دشمنان آمریکا داشت؛ چون تنها راه نابودی تروریست ها مقابله مستقیم است. دولت کلینتون و دیگر دولت هایی که به این اقدام دست نزدند، بدانند چنین رویکردی دیر یا زود باید از سوی آمریکا صورت گیرد؛ چون ما با آنها تفاوت داریم».
تأکید بر متفاوت بودن دولت بوش و دیگر دولت ها در آمریکا که از زبان معاون او و دیگران بارها مطرح شد، از نظر بسیاری از تحلیلگران یک خطای فاحش است؛ اشتباهی که یا ناآشنایان به سیاست خارجی آمریکا مرتکب آن می شوند یا مسئولان آمریکایی که نسبت به پیشینیان توهم خود برتربینی دارند.
از منظر این دسته تحلیلگران خط مشی کلان سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، مانند تنه درختی است که شاید هر سال شاخه های تازه و متفاوتی داشته باشد، اما ریشه و جنس تنه تنومند درخت همچنان مانند گذشته باقی است. اما دسته ای دیگر معتقدند تصمیم گیرندگان این حوزه، نقش بسیاری در پیشبرد اهداف خرد و کلان آمریکا دارند؛ به این معنا که با عوض شدن هر رئیس جمهوری در آمریکا، رویکردی جدید در مقابل جهانیان قرار می گیرد. به عبارتی سیاست خارجی آمریکا یک ساختار کلان تقریبا بدون تغییر دارد، اما این ساختار درون خود کارگزارانی دارد که می توانند از روش ها و ابزارهای متفاوت با کارگزار قبل و بعد خود، اهداف، نحوه رسیدن به آنها و مسیرهای انتخابی را تعیین کنند.
به عبارت دیگر، این ساختار دایره ای شکل، بدون تعامل با کارگزاران موجود نمی تواند رهیافت های خود را محقق کند؛ اینکه کدام دسته نگاه دقیق تری به ماجرا دارند، با ارزیابی تصمیمات و اقدامات سیاسی هرکدام از دولت ها امکان نتیجه گیری می یابد.
**ادامه راه «ویلسون» در اندیشه اوباما
به نظر می رسد کسانی که هویت سیاست خارجی دوران «باراک اوباما» رئیس جمهوری کنونی آمریکا را لقب «ویلسونی» داده اند، نگاه نسبتا درستی به این مقوله دارند. هویت ویلسونی بازگوکننده رویکردهایی است که «وودرو ویلسون»، بیست وهشتمین رئیس جمهور آمریکا بر آن تأکید کرده است؛ رویکردهایی که ردپای خود را در مسیر سیاست خارجی اوباما نیز گذاشته است؛ رویکردهایی مانند محوریت صلح باثبات و پیشرفت راهبردهای لیبرال دموکراسی و همچنین تأکید بر نهادها و سازمان های بین المللی به منظور دفع خطر جنگ و گسترش آرامش بین المللی.
در همین راستا می توان سیاست خارجی اوباما و تا اندازه ای بیل کلینتون را نیز مرتبط با تأکیدات ویلسون دانست.
اوباما، پس از رئیس جمهوری به روی کار آمد که اندیشه نومحافظه کارانه مشهودی از خود به نمایش گذاشته بود. رویکرد بوشِ پسر تا جایی نقد و شکایت به دنبال داشت که صدای محافظه کاران پیش از خود را نیز درآورده بود.
مطلق گرایی که در سیاست خارجی بوش نهادینه شده بود، نوعی نگاه مداخله جویانه را در لابه لای تصمیمات او وارد کرده بود که گستراندن هژمونی آمریکا و جا انداختن ارزش های این کشور از محورهای اصلی آن به شمار می رفت. همچنین دولت محافظه کار بوش، نوعی یک جانبه گرایی را در دستور کار خود داشت که بر اساس آن، قدرت، لازمه هر پیشرفتی به شمار می رفت.
اما اوباما پس از روی کارآمدن، رویکردی کاملا متفاوت در پیش گرفت؛ رویکردی که نسبی گرایی را جایگزین مطلق گرایی بوش کرد و نگاه احترام آمیز به نهادها و برقراری صلح به قیمت حفظ جایگاه بازیگران بین المللی، به دایره راهبردهای خارجی آمریکا بازگشت. نگاهی مشابه رویکرد اوباما را در دوران کلینتون نیز می توان بازیافت، اما اوباما درک به مراتب بیشتری از ضرورت های جامعه بین الملل داشت؛ درکی که با تأکید بر «تغییر» همراه شد و همین امر باعث شد او بیشترین درصد آرای رؤسای جمهور دموکرات از زمان «لیندون جانسون» در ١٩٦٤ را به دست آورد. همچنین اوباما نخستین رئیس جمهوری بعد از «جیمی کارتر» بود که بیش از ٥٠,١ درصد آرا را در انتخابات به خود اختصاص داد.
همه اینها باعش شد باراک اوباما گفتمان سیاست خارجی آمریکا را به سمت دوری از دخالت های سریع نظامی، کنار گذاشتن نگاه یکسویه به نظم بین الملل، ظرفیت سازی های جدید منطقه ای و درپیش گرفتن رویکرد آشتی جویانه به جای قهرهای دیپلماتیک هدایت کند. تمامی اینها رفتارهای سلبی و ایجابی بود که اوباما در جهت کاهش چالش های بین المللی مرتبط با آمریکا انجام می داد؛ چالش هایی که از دریچه نومحافظه کاران رئالیست آمریکایی، امری بدیهی، لازم و مثبت به شمار می رفت.
**چندجانبه گرایی اوباما و یکجانبه گرایی بوش
با توجه به وجود تفاوت های آشکار در گفتمان های ویلسونی و نومحافظه کاری چند سال اخیر آمریکا، مصداق این تفاوت ها را می توان در وقایع جاری جامعه بین الملل نیز مشاهده کرد. همان طور که اوباما نخستین رئیس جمهوری بود که از رئیس جمهور پیشین جنگ در کشورش را به ارث برده بود، بیل کلینتون نیز معضلات عراق و خاورمیانه را میراث به جا مانده از جورج بوشِ پدر می دانست. درعین حال ارزش «دیپلماسی» هیچ گاه از سوی کلینتون رد نشد؛ تا جایی که زمانی درباره عراق گفته بود: «اگر انسانی هدایت شود، ما با او دست می دهیم؛ چون انسان می تواند هدایت شود، حتی اگر در بستر مرگ باشد».
با اینکه در زمان ریاست جمهوری کلینتون در کنار تأکید بر مناسبات داخلی اقتصادی و اجتماعی، او رگه هایی از ویلسونیسم را در چارچوب استراتژی های خود ترسیم کرده بود (مانند تأکید بر بازار آزاد و دولتی که با ایجاد نظم، صلح همه گیر را تنظیم می کند)، اما در کنار اینها مداخلات بین المللی را نیز باید افزود. مداخلاتی که ذات تهاجم گونه بوش پدر را نداشت، اما در آن خبری از انعطاف لیبرال گونه رئیس جمهور کنونی آمریکا هم نبود. گسترش دکترین مهار دوجانبه در خاورمیانه از مصداق های روشن دیپلماسی کلینتون بود که صلح را نه به شکل مطلق، بلکه در راستای تخریب رقبای آمریکا در منطقه طلب می کرد.
اما انتخاب استراتژی های کلان خارجی از سوی بوشِ پسر، تفاوت های فاحش تری با اوباما داشت. تا جایی که می توان خاورمیانه امروز را به شکلی کاملا متفاوت تصور کرد، اگر که بوشِ پسر در جایگاه هدایتگر سیاست خارجی آمریکای کنونی قرار داشت. به عبارت دیگر، اگر آنچه در چند سال اخیر در منطقه پرالتهاب خاورمیانه رخ داد، در زمان جورج بوش اتفاق می افتاد، بی تردید پاسخ های دیگری از این معادله ناموزون منطقه ای به دست می آمد؛ چراکه دریچه های تفسیر و تحلیل بوش و اوباما نسبت به پدیده تروریسم، امنیت، جنگ و منافع موجود در خاورمیانه، فاصله های آشکار و پنهان زیادی با یکدیگر دارد.
از یک سو، اوباما حل معضل تروریسم را به یاری کشورهای دیگر و کمک سازمان های مدنی- بین المللی ممکن می دانست، اما بوش نه تنها به رأی نهادهای صلح محور جهانی اهمیتی نمی داد، بلکه مقابله رودررو و حذف فیزیکی مستقیم را چاره کار تلقی می کرد.
تأکید اوباما بر حاکمیت قانون در برخورد ژئواستراتژیکی با تروریسم و برهم زنندگان نظم بین المللی و حمایت از جامعه ضدجنگ است؛ در حالی که گوانتانامو یکی از بازوهای یاری دهنده برای بوش به حساب می آمد و با دیگر بازیگران (غیر از چند دولت انگشت شمار) سر سازش نداشت.
استراتژی صریح کسی که معتقد بود «هرکه با ما نیست، علیه ماست»، درپیش گرفتن جنگ پیش دستانه برای جلوگیری از تضعیف آمریکا بود، اما استراتژی اوباما از روز نخست تضعیف مالی- ایدئولوژیک دولتی بود که از نگاه آمریکا موجب ایجاد وضعیت آنارشیک در محیط بین المللی شده بود.
** 2 گونه متفاوت از دیپلماسی منطقه ای
با این اوصاف، آیا می توان نگاه بوش به چالش سوریه را که تقریبا ژئوپلیتیک ترین بحران چندین ساله اخیر منطقه بوده، مشابه واکنش اوباما دانست؟ یا سرکار بودن کسانی که درگیری نظامی را راه حل مناسبی برای رفع تروریسم می دانند، با توجه به پراکنده بودن گروهی مانند «داعش»، چه سرانجامی را برای کشورهای خاورمیانه رقم می زد؟
به عبارت دیگر، اگر به جای رویکرد نرم اوباما، نگاه سخت افزارانه بوش را در نظر بگیریم، احتمال قریب به یقین، آنچه تا به امروز در سوریه و عراق به نام مقابله با داعش و دیگر گروه های تروریستی رخ داده بود، با وضعیت کنونی، مقایسه کردنی نبود.
بنابراین اگر گفته «مورگنتا»، نظریه پرداز مشهور روابط بین الملل را بپذیریم که «تصمیمات رئیس جمهوری آمریکا نه تنها بر زندگی ساکنان آن کشور، بلکه بر میلیون ها انسان در سراسر جهان تأثیر می گذارد»، با تأکید بر اینکه شرایط امروز منطقه آشوب زده تر از هر زمان دیگری است، آنچه در چند سال اخیر از دیپلماسی اوباما به دست آمد، نوعی اصلاحات ساختاری و منازعات نظامی با شدتی پایین تر از علاقه مندی های بوش و یاران نومحافظه کارش بود.
اصلاحاتی که جلوه عملی آن، آشتی با کوبا پس از نیم قرن مناقشه، تمایل نداشتن به حمله نظامی به کشورهای رقیب، با وجود تمایل بوش به این اقدام، کاهش تعداد سربازان در کشورهایی که بوش رویارویی سخت نظامی در آنها را آغاز کرده بود، گفت وگوی سازنده با ایران، میل به حل امنیتی معضل تروریسم در جهان، به جای حذف فیزیکی عاملان احتمالی و اجتناب از سرسپردگی مطلق در برابر اسرائیل بود. اینکه اوباما پس از دهه ها رفاقت دیپلماتیک آمریکا و اسرائیل، موجودیت فلسطین را «خدشه ناپذیر» بخواند، به تنهایی کافی است تا فاصله فاحش معنای دیپلماسی منطقه ای میان او و بوش مشخص شود.
همین امر هشداردهنده این واقعیت است که درپیش گرفتن رویکرد نومحافظه کاری مانند بوش و علاقه به «عکس العمل های شدید بین المللی»، می توانست بی نظمی کنونی در امنیت جهانی را دوچندان کرده و بستر منطقه پرتلاطم خاورمیانه را بحرانی تر از امروز کند. درعین حال باید این واقعیت را پذیرفت که سیاست خارجی امپراتوری طلب آمریکا، همیشه بر پایه قدرت نظامی استوار بوده، اما با دقت بر واقعیات موجود، نتایج حضور افرادی مانند اوباما در کاخ سفید که تاکتیک های دوسویه و توازن دهنده را ترجیح می دهند، به مراتب متفاوت تر خواهد بود با کسانی که تأکید بر واکنش های یک سویه و رادیکال فراملی دارند؛ مانند بوشِ پدر، بوشِ پسر، بوشِ برادر یا هر نئومحافظه کار دیگری.
معاون بوش در سیاست گذاری های خارجی، در سال ١٩٩٧ در مقاله ای به نام «سرنگونش کنید» که با همراهی «زلمای خلیل زاد» نوشته بود، با حمله به سیاست خارجی «بیل کلینتون» سلف بوش، تأکید کرده بود «دولت پیشین اشتباهات فاحشی در مقابله با رقبا و دشمنان آمریکا داشت؛ چون تنها راه نابودی تروریست ها مقابله مستقیم است. دولت کلینتون و دیگر دولت هایی که به این اقدام دست نزدند، بدانند چنین رویکردی دیر یا زود باید از سوی آمریکا صورت گیرد؛ چون ما با آنها تفاوت داریم».
تأکید بر متفاوت بودن دولت بوش و دیگر دولت ها در آمریکا که از زبان معاون او و دیگران بارها مطرح شد، از نظر بسیاری از تحلیلگران یک خطای فاحش است؛ اشتباهی که یا ناآشنایان به سیاست خارجی آمریکا مرتکب آن می شوند یا مسئولان آمریکایی که نسبت به پیشینیان توهم خود برتربینی دارند.
از منظر این دسته تحلیلگران خط مشی کلان سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا، مانند تنه درختی است که شاید هر سال شاخه های تازه و متفاوتی داشته باشد، اما ریشه و جنس تنه تنومند درخت همچنان مانند گذشته باقی است. اما دسته ای دیگر معتقدند تصمیم گیرندگان این حوزه، نقش بسیاری در پیشبرد اهداف خرد و کلان آمریکا دارند؛ به این معنا که با عوض شدن هر رئیس جمهوری در آمریکا، رویکردی جدید در مقابل جهانیان قرار می گیرد. به عبارتی سیاست خارجی آمریکا یک ساختار کلان تقریبا بدون تغییر دارد، اما این ساختار درون خود کارگزارانی دارد که می توانند از روش ها و ابزارهای متفاوت با کارگزار قبل و بعد خود، اهداف، نحوه رسیدن به آنها و مسیرهای انتخابی را تعیین کنند.
به عبارت دیگر، این ساختار دایره ای شکل، بدون تعامل با کارگزاران موجود نمی تواند رهیافت های خود را محقق کند؛ اینکه کدام دسته نگاه دقیق تری به ماجرا دارند، با ارزیابی تصمیمات و اقدامات سیاسی هرکدام از دولت ها امکان نتیجه گیری می یابد.
**ادامه راه «ویلسون» در اندیشه اوباما
به نظر می رسد کسانی که هویت سیاست خارجی دوران «باراک اوباما» رئیس جمهوری کنونی آمریکا را لقب «ویلسونی» داده اند، نگاه نسبتا درستی به این مقوله دارند. هویت ویلسونی بازگوکننده رویکردهایی است که «وودرو ویلسون»، بیست وهشتمین رئیس جمهور آمریکا بر آن تأکید کرده است؛ رویکردهایی که ردپای خود را در مسیر سیاست خارجی اوباما نیز گذاشته است؛ رویکردهایی مانند محوریت صلح باثبات و پیشرفت راهبردهای لیبرال دموکراسی و همچنین تأکید بر نهادها و سازمان های بین المللی به منظور دفع خطر جنگ و گسترش آرامش بین المللی.
در همین راستا می توان سیاست خارجی اوباما و تا اندازه ای بیل کلینتون را نیز مرتبط با تأکیدات ویلسون دانست.
اوباما، پس از رئیس جمهوری به روی کار آمد که اندیشه نومحافظه کارانه مشهودی از خود به نمایش گذاشته بود. رویکرد بوشِ پسر تا جایی نقد و شکایت به دنبال داشت که صدای محافظه کاران پیش از خود را نیز درآورده بود.
مطلق گرایی که در سیاست خارجی بوش نهادینه شده بود، نوعی نگاه مداخله جویانه را در لابه لای تصمیمات او وارد کرده بود که گستراندن هژمونی آمریکا و جا انداختن ارزش های این کشور از محورهای اصلی آن به شمار می رفت. همچنین دولت محافظه کار بوش، نوعی یک جانبه گرایی را در دستور کار خود داشت که بر اساس آن، قدرت، لازمه هر پیشرفتی به شمار می رفت.
اما اوباما پس از روی کارآمدن، رویکردی کاملا متفاوت در پیش گرفت؛ رویکردی که نسبی گرایی را جایگزین مطلق گرایی بوش کرد و نگاه احترام آمیز به نهادها و برقراری صلح به قیمت حفظ جایگاه بازیگران بین المللی، به دایره راهبردهای خارجی آمریکا بازگشت. نگاهی مشابه رویکرد اوباما را در دوران کلینتون نیز می توان بازیافت، اما اوباما درک به مراتب بیشتری از ضرورت های جامعه بین الملل داشت؛ درکی که با تأکید بر «تغییر» همراه شد و همین امر باعث شد او بیشترین درصد آرای رؤسای جمهور دموکرات از زمان «لیندون جانسون» در ١٩٦٤ را به دست آورد. همچنین اوباما نخستین رئیس جمهوری بعد از «جیمی کارتر» بود که بیش از ٥٠,١ درصد آرا را در انتخابات به خود اختصاص داد.
همه اینها باعش شد باراک اوباما گفتمان سیاست خارجی آمریکا را به سمت دوری از دخالت های سریع نظامی، کنار گذاشتن نگاه یکسویه به نظم بین الملل، ظرفیت سازی های جدید منطقه ای و درپیش گرفتن رویکرد آشتی جویانه به جای قهرهای دیپلماتیک هدایت کند. تمامی اینها رفتارهای سلبی و ایجابی بود که اوباما در جهت کاهش چالش های بین المللی مرتبط با آمریکا انجام می داد؛ چالش هایی که از دریچه نومحافظه کاران رئالیست آمریکایی، امری بدیهی، لازم و مثبت به شمار می رفت.
**چندجانبه گرایی اوباما و یکجانبه گرایی بوش
با توجه به وجود تفاوت های آشکار در گفتمان های ویلسونی و نومحافظه کاری چند سال اخیر آمریکا، مصداق این تفاوت ها را می توان در وقایع جاری جامعه بین الملل نیز مشاهده کرد. همان طور که اوباما نخستین رئیس جمهوری بود که از رئیس جمهور پیشین جنگ در کشورش را به ارث برده بود، بیل کلینتون نیز معضلات عراق و خاورمیانه را میراث به جا مانده از جورج بوشِ پدر می دانست. درعین حال ارزش «دیپلماسی» هیچ گاه از سوی کلینتون رد نشد؛ تا جایی که زمانی درباره عراق گفته بود: «اگر انسانی هدایت شود، ما با او دست می دهیم؛ چون انسان می تواند هدایت شود، حتی اگر در بستر مرگ باشد».
با اینکه در زمان ریاست جمهوری کلینتون در کنار تأکید بر مناسبات داخلی اقتصادی و اجتماعی، او رگه هایی از ویلسونیسم را در چارچوب استراتژی های خود ترسیم کرده بود (مانند تأکید بر بازار آزاد و دولتی که با ایجاد نظم، صلح همه گیر را تنظیم می کند)، اما در کنار اینها مداخلات بین المللی را نیز باید افزود. مداخلاتی که ذات تهاجم گونه بوش پدر را نداشت، اما در آن خبری از انعطاف لیبرال گونه رئیس جمهور کنونی آمریکا هم نبود. گسترش دکترین مهار دوجانبه در خاورمیانه از مصداق های روشن دیپلماسی کلینتون بود که صلح را نه به شکل مطلق، بلکه در راستای تخریب رقبای آمریکا در منطقه طلب می کرد.
اما انتخاب استراتژی های کلان خارجی از سوی بوشِ پسر، تفاوت های فاحش تری با اوباما داشت. تا جایی که می توان خاورمیانه امروز را به شکلی کاملا متفاوت تصور کرد، اگر که بوشِ پسر در جایگاه هدایتگر سیاست خارجی آمریکای کنونی قرار داشت. به عبارت دیگر، اگر آنچه در چند سال اخیر در منطقه پرالتهاب خاورمیانه رخ داد، در زمان جورج بوش اتفاق می افتاد، بی تردید پاسخ های دیگری از این معادله ناموزون منطقه ای به دست می آمد؛ چراکه دریچه های تفسیر و تحلیل بوش و اوباما نسبت به پدیده تروریسم، امنیت، جنگ و منافع موجود در خاورمیانه، فاصله های آشکار و پنهان زیادی با یکدیگر دارد.
از یک سو، اوباما حل معضل تروریسم را به یاری کشورهای دیگر و کمک سازمان های مدنی- بین المللی ممکن می دانست، اما بوش نه تنها به رأی نهادهای صلح محور جهانی اهمیتی نمی داد، بلکه مقابله رودررو و حذف فیزیکی مستقیم را چاره کار تلقی می کرد.
تأکید اوباما بر حاکمیت قانون در برخورد ژئواستراتژیکی با تروریسم و برهم زنندگان نظم بین المللی و حمایت از جامعه ضدجنگ است؛ در حالی که گوانتانامو یکی از بازوهای یاری دهنده برای بوش به حساب می آمد و با دیگر بازیگران (غیر از چند دولت انگشت شمار) سر سازش نداشت.
استراتژی صریح کسی که معتقد بود «هرکه با ما نیست، علیه ماست»، درپیش گرفتن جنگ پیش دستانه برای جلوگیری از تضعیف آمریکا بود، اما استراتژی اوباما از روز نخست تضعیف مالی- ایدئولوژیک دولتی بود که از نگاه آمریکا موجب ایجاد وضعیت آنارشیک در محیط بین المللی شده بود.
** 2 گونه متفاوت از دیپلماسی منطقه ای
با این اوصاف، آیا می توان نگاه بوش به چالش سوریه را که تقریبا ژئوپلیتیک ترین بحران چندین ساله اخیر منطقه بوده، مشابه واکنش اوباما دانست؟ یا سرکار بودن کسانی که درگیری نظامی را راه حل مناسبی برای رفع تروریسم می دانند، با توجه به پراکنده بودن گروهی مانند «داعش»، چه سرانجامی را برای کشورهای خاورمیانه رقم می زد؟
به عبارت دیگر، اگر به جای رویکرد نرم اوباما، نگاه سخت افزارانه بوش را در نظر بگیریم، احتمال قریب به یقین، آنچه تا به امروز در سوریه و عراق به نام مقابله با داعش و دیگر گروه های تروریستی رخ داده بود، با وضعیت کنونی، مقایسه کردنی نبود.
بنابراین اگر گفته «مورگنتا»، نظریه پرداز مشهور روابط بین الملل را بپذیریم که «تصمیمات رئیس جمهوری آمریکا نه تنها بر زندگی ساکنان آن کشور، بلکه بر میلیون ها انسان در سراسر جهان تأثیر می گذارد»، با تأکید بر اینکه شرایط امروز منطقه آشوب زده تر از هر زمان دیگری است، آنچه در چند سال اخیر از دیپلماسی اوباما به دست آمد، نوعی اصلاحات ساختاری و منازعات نظامی با شدتی پایین تر از علاقه مندی های بوش و یاران نومحافظه کارش بود.
اصلاحاتی که جلوه عملی آن، آشتی با کوبا پس از نیم قرن مناقشه، تمایل نداشتن به حمله نظامی به کشورهای رقیب، با وجود تمایل بوش به این اقدام، کاهش تعداد سربازان در کشورهایی که بوش رویارویی سخت نظامی در آنها را آغاز کرده بود، گفت وگوی سازنده با ایران، میل به حل امنیتی معضل تروریسم در جهان، به جای حذف فیزیکی عاملان احتمالی و اجتناب از سرسپردگی مطلق در برابر اسرائیل بود. اینکه اوباما پس از دهه ها رفاقت دیپلماتیک آمریکا و اسرائیل، موجودیت فلسطین را «خدشه ناپذیر» بخواند، به تنهایی کافی است تا فاصله فاحش معنای دیپلماسی منطقه ای میان او و بوش مشخص شود.
همین امر هشداردهنده این واقعیت است که درپیش گرفتن رویکرد نومحافظه کاری مانند بوش و علاقه به «عکس العمل های شدید بین المللی»، می توانست بی نظمی کنونی در امنیت جهانی را دوچندان کرده و بستر منطقه پرتلاطم خاورمیانه را بحرانی تر از امروز کند. درعین حال باید این واقعیت را پذیرفت که سیاست خارجی امپراتوری طلب آمریکا، همیشه بر پایه قدرت نظامی استوار بوده، اما با دقت بر واقعیات موجود، نتایج حضور افرادی مانند اوباما در کاخ سفید که تاکتیک های دوسویه و توازن دهنده را ترجیح می دهند، به مراتب متفاوت تر خواهد بود با کسانی که تأکید بر واکنش های یک سویه و رادیکال فراملی دارند؛ مانند بوشِ پدر، بوشِ پسر، بوشِ برادر یا هر نئومحافظه کار دیگری.
نظر شما