کد خبر: ۵۲۳۸۳
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۶:۱۰
تقریبا از ساعت ١٢ ظهر پنجشنبه شروع شد. لحظه‌ها و دقایق جهنمی برای ده‌ها خانواده؛ خانواده‌هایی که بعضی‌هایشان با یک تلفن و بعضی‌هایشان هم با دیدن خبرهای تلگرامی و صداوسیما دریک لحظه شوکه شدند.

تقریبا از ساعت ١٢ ظهر پنجشنبه شروع شد. لحظه‌ها و دقایق جهنمی برای ده‌ها خانواده؛ خانواده‌هایی که بعضی‌هایشان با یک تلفن و بعضی‌هایشان هم با دیدن خبرهای تلگرامی و صداوسیما دریک لحظه شوکه شدند.

به گزارش شهروند، ساختمان پلاسکو، بعد از آتش‌سوزی فرو ریخت. خبر این بود. خانواده‌ها به هر طریقی شده خودشان را به محل حادثه رساندند. خدا می‌داند که در آن ثانیه‌ها چه عذابی کشیدند. چقدر نگران شدند. چقدر ترسیدند. همه‌شان یک عزیز درمحل حادثه داشتند. از خانواده کسبه‌های ساختمان پلاسکو گرفته تا خانواده آتش‌نشانانی که برای مهار آتش سوزی به آن محل اعزام شده بودند. همگی آمدند و خیلی‌ها عزیزان را با اشک و شادی در آغوش گرفتند. با دیدن زنده‌بودن و نفس‌کشیدن عضو خانواده‌شان انگار دنیا را به آنها داده بودند، ولی اتفاقی که سکانس‌هایی دردناک و تلخ را در آن شلوغی پراضطراب به تصویر می‌کشید، اشک‌های خانواده‌هایی بود که بی‌خبر از عزیزشان آنجا مقابل ساختمان گریه می‌کردند و دست به دعا شده بودند. امید به معجزه داشتند. به این‌که خبری برسد از میان خروارها آوار؛ خبری خوب از زنده‌ماندن، نفس‌کشیدن؛ اما معجزه تنها برای چند نفر اتفاق افتاد. به خانواده چند آتش‌نشان خبر رسید که فرزند، برادر یا دوستشان درمحل حادثه مجروح شده و به بیمارستان منتقل شده‌اند. همین کافی بود برای مستجاب‌شدن دعاهایشان. ١٢نفر را به بیمارستان سینا و یک نفر را به بیمارستان سوانح سوختگی و چند نفری را هم به بیمارستان‌های فیروزگر و پارس منتقل کردند. وقتی به بیمارستان سینا رسیدیم، مجروحان منتقل‌‌شده به آن‌جا یا پس از درمان مرخص شده یا به خاطر وخامت حالشان به بیمارستان دیگر منتقل شده بودند که خبر شهادت چند نفر آنها از بیمارستان رسید. خبری که امید‌ها را برای همیشه ناامید کرد و خانواده‌هایشان با اشک‌های تلخ از یاد و خاطره عزیزشان گفتند. اما دراین میان چندین و چند خانواده همچنان چشم به صحنه حادثه دوخته و با اشک منتظر معجزه ماندند. هنوز هم بی‌خبرند؛ چه فکرها که در ذهنشان نقش نمی‌بندد. فکر‌های وحشتناک که فقط اشک و اندوه را به همراه دارد، با این حال دست از دعا برنداشته‌اند. زیر آوار ماندگان ساختمان بزرگ پلاسکو هنوز هم بعد از گذشت دو روز درمیان آواری بزرگ و سیاه‌شده از دود مانده‌اند و تا عملیات آواربرداری تمام شود، خانواده‌هایشان هم‌ هزاربار می‌میرند و زنده می‌شوند. خانواده‌هایی که با وجود غیرممکن‌بودن، باز هم کورسوی امیدی برای دیدن دوباره عزیزشان دارند.

تازه‌داماد نخستین شهید حادثه پلاسکو
ساعت ٧ بعدازظهر است و روبه‌روی بیمارستان سوانح و سوختگی تهران چند مأمور ایستاده‌اند. می‌گویند، یکی از مجروحان حادثه ریزش ساختمان پلاسکو دراین بیمارستان بستری شده است. آتش‌نشانی که سوخته و به این بیمارستان منتقل شده؛ مأموران اجازه ورود به داخل بیمارستان را نمی‌دهند. چند دقیقه بعد پسرجوانی از داخل بیمارستان به حیاط می‌آید و روی نیکمت می‌نشیند. اصلا متوجه دنیای اطرافش نیست. به روبه‌رو خیره شده و حتی اشک هم نمی‌ریزد. مشخص است که شوکه شده؛ پسرعمه‌اش دست او را می‌گیرد تا شاید راضی‌اش کند از بیمارستان دل بکند: «پاشو برویم خانه؛ اینجا کاری از دستت برنمی‌آید.» آنجاست که مشخص می‌شود، آن بالا در اتاق ‌آی‌سی‌یو برادرش را بستری کرده‌اند. برادری که دیگر با دستگاه نفس می‌کشد. هنوز زنده است، ولی به کما رفته؛ بهنام ٢٦ساله در آخرین مأموریتش به آرزوی خود رسید. ساعت ٧ صبح روانه یک مأموریت عادی روزانه شد. مأموریتی که پایانی تلخ داشت. البته تلخ برای خانواده‌اش؛ حالا برادر بهنام میرزاخانی با لباس سربازی‌اش به همراه چند نفر از بستگانشان به بیمارستان آمده تا برادرش را ببیند. برادری که حالا با چشمانی بسته شهادت را انتظار می‌کشد. شهادتی که همیشه برایش آرزو بود. درپروفایل تلگرامش عکسی از خودش دیده نمی‌شود. آنجا پر است از تصاویر آتش‌نشانی که شهید شده‌اند.

بهنام در هرکدام از این عکس‌ها ابراز همدردی و دلتنگی برای همکاران فداکارش کرده است. حالا دیگر خودش هم در آن لیست قرار گرفته؛ بهزاد برادر بهنام درحالی ‌که حال خوبی ندارد و هنوز به زنده‌ماندن برادرش امید دارد، می‌گوید: «بهنام ٤سالی می‌شد که در ایستگاه دوم آتش‌نشانی کار می‌کرد. همیشه این شغل را دوست داشت. از بچگی دلش می‌خواست روزی آتش‌نشان شود. به آرزویش هم رسید. دراین مدت چند باری به خاطر عملیات‌هایی که داشت، مصدومیت جزیی داشت. امروز هم خیلی عادی به او اعلام کردند که باید برای اطفای حریق به محل حادثه برود. همکارانش می‌گویند، برادرم برای خاموش‌کردن آتش‌سوزی به طبقه دهم رفته بود، اما ساختمان ریزش کرد و او خود را به طبقه هشتم رساند. بعد از آن هم با کمک یکی از همکارانش به طبقه دوم آمد و آنجا بود که درمیان شعله‌ها گرفتار شده و دچار سوختگی شدید شد. همکارانش می‌گویند، برادرم کپسولش را در طبقات بالا خالی کرده بود و وقتی به طبقه دوم رسیده، تمام شده بود. با این حال، کسی فکرش را هم نمی‌کرد که ساختمان ریزش کند. من خبرها را از تلویزیون و کانال‌های خبری شنیدم و بلافاصله با برادرم تماس گرفتم، اما جوابی نشنیدم. خود را هرطور بود، به محل حادثه رساندم و متوجه شدم برادرم را به بیمارستان منتقل کرده‌اند. باز هم امید داشتم که حال برادرم خیلی بد نباشد. به اینجا آمدم و متوجه شدم که او در کماست.»
او بعد از این صحبت‌ها با کمک پسرعمه‌اش از جایش بلند می‌شود و می‌رود. جمعه صبح خبر می‌رسد که بهنام میرزاخانی از بیمارستان جان باخته است. او نخستین شهید این حادثه هولناک بود. بعد از خبر شهادت میرزاخانی، وقتی با برادرش تماس می‌گیرم، صدای فریاد و گریه‌های تلخ را می‌شنوم. صدای گریه‌هایی که درمیانشان تنها اسم بهنام شنیده می‌شود. بهزاد درحالی ‌که این‌بار ازشدت گریه به هق‌هق می‌افتد، می‌گوید: «برادرم سوختگی بالای ٦٥‌درصد داشت و درنهایت هم شهید شد. شهادت را دوست داشت، اما این روزها برایش زود بود که به این آرزویش برسد. برادرم این روزها بهترین روزهای عمرش را می‌گذراند. تازه داماد شده بود. یک‌‌ماهی می‌شد که عقد کرده بود و درتدارک مراسم عروسی‌اش بود. خیلی شور و هیجان داشت. با این حال شهادت را هم دوست داشت. حتی کارت اهدای عضو هم گرفته بود که اگر روزی بلایی سرش آمد، اعضای بدنش را اهدا کنند. لیسانس اطفای حریق داشت و علاقه زیادی به کارش نشان می‌داد. همیشه با شور و هیجان خاصی از مأموریت‌هایش برایمان تعریف می‌کرد. یک‌بار که یک نوزاد را درمحل حادثه آتش‌سوزی نجات داده بود. نوزاد ١٠روزه که در آتش‌سوزی یک خانه دریکی از اتاق‌ها مانده بود و کسی از حضورش در آنجا خبر نداشت. زن و شوهر معتادی درآن خانه بودند که نجات یافتند. بهنام اما به سرکشی اتاق‌ها پرداخته بود و این نوزاد ١٠روزه را نجات داده بود. آنقدر از این کارش خوشحال بود که آن شب فقط می‌خندید. می‌گفت، از این‌که هربار در هر مأموریت حتی یک نفر را هم نجات می‌دهد، احساس رضایت می‌کند.» برادر میرزاخانی لحظه‌ای را مکث می‌کند، اشک می‌ریزد و درمیان گریه‌هایش می‌گوید: «می‌خواستیم برایش عروسی بگیریم. برادرم خیلی شاد و امیدوار بود. با این‌که شهادت را دوست داشت و دلش می‌خواست یک روز هنگام مأموریت بمیرد، اما همیشه به زندگی هم امید داشت. می‌خندید و ما را هم می‌خنداند. او کوه امید بود و ما هم تا لحظه مرگش امید داشتیم که به زندگی بازگردد، اما الان خودمان هم شوکه شده‌ایم. مادرم ضجه می‌زند و همسرش شوکه شده است. هیچ‌ کدام باورمان نمی‌شود بهنام دراین سن‌‌و‌سال پر کشیده باشد. از حالا دلم برایش تنگ شده؛ تنها چیزی که مرا کمی آرام‌تر می‌کند، این است که بهنام شهادت را دوست داشت. مردن هنگام مأموریت و نجات را دوست داشت. همین مرا کمی آرام‌تر می‌کند و با این حال سخت است تحمل نبودنش.»
انتظار تلخ
درمیان آن همه جمعیتی که به انتظار نشسته‌اند، علی آقایی از همه بیشتر شوکه است. برادرش زیر آوار مانده؛ برادری که او هم برای نجات جان مردم راهی یک مأموریت خطرناک شده بود و حالا زیر آواری به آن سنگینی از سرنوشتش خبری نیست. با این‌که امیدها ناامید شده‌اند، علی آقایی هنوز توکل به خدا دارد که شاید برادر ٢٦ساله‌اش را باز هم زنده ببیند. از ساعت ١٢ ظهر پنجشنبه تا ٣ بعدازظهر روزجمعه یعنی ٢٧ساعت درمقابل آواری به آن بزرگی نشسته و عملیات‌ها را تماشا می‌کند. انتظار می‌کشد تا شاید برادرش در آخرین نفس‌هایش زنده بیرون آورده شود. چشمانش از شدت گریه سرخ است و دستانش از سرما کبود شده؛ می‌خواهد برادر آتش‌نشانش را یک‌بار دیگر ببیند، اما محمد آقایی هم مثل خیلی‌های دیگر درمیان آن آوار سنگین جا مانده و کسی امیدی به زنده‌ماندنش ندارد. برادر محمد می‌گوید: «محمد تنها ٢٦‌سال سن داشت. هنوز برایش زود است که شهید شود. تنها سه‌سال بود که به استخدام آتش‌نشانی درآمده بود و در ایستگاه یک یعنی حسن‌آباد کار می‌کرد. خیلی شغلش را دوست داشت. کارش نجات‌دهنده بود. یعنی درعملیات‌های مختلف فقط مردم را از دل حادثه بیرون می‌کشاند و نجات می‌داد. از این کار لذت می‌برد. آن روز هم مثل همیشه به او خبر آتش‌سوزی را دادند. هنگام گزارش این حادثه، همه چیز کاملا عادی بود. همکارانش می‌گویند، هیچ فکرش را هم نمی‌کرد که عمق فاجعه تا این حد زیاد باشد. تصور می‌کردند که یک آتش‌سوزی معمولی باشد. خلاصه که برادرم و چند نفر دیگر از همکارانش به محل حادثه اعزام شدند. همکارانش که از دوستان خودم هم هستند، می‌گویند به محض ورودمان، محمد مأموریت خود را آغاز کرد. باید مردم آنجا را نجات می‌داد. چند نفری از کسبه‌های ساختمان پلاسکو شب را آنجا مانده بودند که برادرم و همکارانش آنها را از ساختمان بیرون کردند. آتش بیشتر شده بود که مشخص شد ساختمان درحال ریزش است. همان لحظه گویا محمد به همراه یکی از همکارانش درحال فرار از ساختمان بودند که مردی را می‌بینند درحال برگشتن به داخل ساختمان؛ آن مرد به خاطر دود ناشی از آتش حال خوبی نداشت، با این حال برمی‌گشت تا در لحظه‌های آخر بتواند اسناد و چکش را از داخل مغازه‌اش بردارد. همان لحظه برادرم از فرار منصرف می‌شود. او حتی به توصیه‌های همکارش گوش نمی‌کند و از ساختمان بیرون نمی‌رود. برادرم می‌رود تا آن مرد را نجات دهد. لحظه‌های آخر به همکارش می‌گوید، تو برو من هم زود می‌آیم. این مرد درحال خودش نبود و باید کسی او را نجات دهد. همکار برادرم از ساختمان بیرون می‌آید، اما موفق نمی‌شود محمد را راضی به فرار کند. او می‌گوید؛ همان لحظه‌ای که از ساختمان بیرون آمدم، به فاصله چند ثانیه آنجا فرو ریخت و درمقابل چشمانمان همه زیر آوار ماندند.»
مرد جوان اشک می‌ریزد و ادامه می‌دهد: «برادرم شغلش نجات مردم بود و در آخر هم جانش را فدای نجات کرد. او تنها سه‌سال بود که ازدواج کرده بود. یک دختر یک‌ساله دارد. به کارش اهمیت خاصی می‌داد. خیلی باوجدان بود. همیشه با شور و هیجان خاصی از نجات مردم تعریف می‌کرد. این کار را دوست داشت. همه عشقش شغلش بود. تا به‌حال هیچ حادثه‌ای برایش رخ نداده بود که بخواهد مصدوم شود یا اتفاقی برایش بیفتد. همه عملیات‌هایش موفقیت‌آمیز بود. این حادثه هم برایش مثل بقیه مأموریت‌ها بود. اما حالا زیر آوار مانده و کسی از سرنوشتش خبری ندارد. نمی‌دانیم که زنده است یا نه؛ اگر مرده چطور مرده؛ درچه وضعیتی جان باخته است. همه این فکرها آزارم می‌دهد. با این حال امیدم به خداست و از او می‌خواهم معجزه کند. با این حال بعید می‌دانم که برادرم از این آوار سنگین زنده بیرون بیاید. اینجا همه چیز کند پیش می‌رود. عملیات آواربرداری سخت و طاقت‌فرساست و تا کامل انجام شود و به افراد آن زیر دسترسی پیدا کنند، زمان زیادی طول می‌کشد. با این حال به‌طور کامل قطع امید نکرده‌ام. ما سه برادریم و یک خواهر داریم. مادرمان‌ سال گذشته در سن جوانی فوت کرد و بعد از آن پدرمان بالای سر ما بود. روز پنجشنبه ظهر هم همکاران محمد موضوع را به پدرمان اطلاع دادند. بعد از آن، من هم ازطریق خانواده‌ام درجریان ماجرا قرار گرفتم و بلافاصله راهی محل حادثه شدم. از آن لحظه تا الان هم ٢٧ساعت می‌گذرد و من همچنان درمحل منتظر خبری از برادرم هستم. حتی دو، سه‌نفر دیگری از همکاران محمد که آنها هم در زیر آوار مانده‌اند، از دوستان بچه‌محل‌های خودم بودند که من برای آنها هم دعا می‌کنم تا شاید هنوز زنده باشند. از مردم هم می‌خواهم که برای ما دعا کنند.»
پایان ٤ ساعت دلهره در ساعت ٤‌ونیم عصر
«وحیدم نیست. وحید. وحید.» صدای زنی از میان جمعیت بالا می‌رود و یاحسین می‌گوید. خانواده‌ها با رنگ و روی پریده رو به ورودی اورژانس بیمارستان سینا ایستاده‌اند تا از احوال عزیزان مصدومشان درحادثه پلاسکو باخبر شوند.
قبل از ساعت ١٢ به آنها خبر داده‌اند که وحید دربیمارستان سینا بستری است. زن و شوهر سراسیمه، آب‌خورده و نخورده به سمت حسن‌آباد حرکت کردند اما در بیمارستان به درهای بسته خوردند چون اسم وحید در لیست مصدومان اعزامی به اینجا نیست. مادر وحید درخانه بیمار و از مصدومیت پسرش بی‌خبر است. خاله و شوهرخاله گوشی به دست، بیمارستان‌های شهر را زیرورو می‌کنند. خاله وحید هر لحظه از صندلی بلند می‌شود، ناله‌ای می‌کند و دوباره می‌نشیند: «وحید دو ساله که ازدواج کرده، تازه ٣٢سالشه. ‌ای خدا. خواهرم هنوز نمی‌داند.»
چند مأمور با لباس‌های مشکی درمحوطه حیاط اورژانس ایستاده‌اند. یکی از آتش‌نشانان با لباس آبی و دست‌های باندپیچی‌شده، از ورودی خارج می‌شود: «چی بگم خانم! از درون آتش بیرون آمدم. دست و کمرم آسیب‌ دیده است.» همسرش بازویش را می‌گیرد و اشاره می‌کند که حرف نزند. خودروی ال٩٠ را سوار می‌شوند تا به بیمارستان فیروزگر بروند. خاله وحید گوشه چادرش را بالا می‌کشد و با ترس جلو می‌رود: «وحید از ایستگاه شماره یک بود. شما او را می‌شناختید؟» پسرجوان شیشه را پایین می‌کشد و می‌گوید: «من از ایستگاه دیگری هستم» زن آرام ندارد، بدنش می‌لرزد و دستانش یخ کرده. تصمیم براین می‌شود که دوباره به ایستگاه شماره یک در ضلع شمال‌غربی میدان حسن‌آباد بروند، چون وحید از مأموران همان ایستگاه است.
پیاده تا ایستگاه شماره یک آتش‌نشانی راهی نیست. جلوی کابین حراست چندین زن و مرد با حال پریشان ایستاده‌اند. همکار وحید همان ابتدای ورود خاله و شوهرخاله وحید را می‌شناسد: «فقط دستش آسیب ‌دیده. با پای خودش سوار خودروی اورژانس شد.» زن روی صندلی می‌نشیند: «یکی می‌گوید دستش، یکی دیگر می‌گوید کمرش. اگر سالم است، چرا این همه ساعت ازخود خبری نداده است. من دیگر طاقت ندارم.» همکار وحید قسم می‌خورد: «مطمئن باشید اگر اتفاق بدی برای او افتاده بود، از وضع او اظهار بی‌اطلاعی می‌کردم. از صبح خانواده‌های زیادی به اینجا آمده‌اند که از وضع فرزند، برادر یا همسرشان باخبر شوند، اما من گفتم اطلاعی ندارم. من که نمی‌توانم از خودم بگویم عزیزشان زیر آوار است و کمترین امید برای زنده‌ماندنش وجود دارد.» درون یکی از اتاقک‌های ورودی ایستگاه شماره یک آتش‌نشانی چند مأمور خود را میان پتو پیچیده‌اند و چند نفر دیگر در داخل از وضعیتی که حاکم شده، گلایه می‌کنند: «بچه‌ها داشتند، جان می‌دادند.»
پدر وحید تماس گرفته است و می‌خواهد خود را به محل حادثه برساند. ساعت چهارعصر، خاله و شوهرخاله دوباره تصمیم می‌گیرند سری به بیمارستان پارس بزنند تا وحید را پیدا کنند. سوار تاکسی می‌شوند. راننده تاکسی خیلی مردد می‌پرسد: «مصدوم دارید؟» و زن و مرد آنچه اتفاق افتاده است را شرح می‌دهند: «هنوز معلوم نیست.. صبح تماس گرفتند و گفتند...» راننده تاکسی سری تکان می‌دهد، عمیق آه می‌کشد و بعد می‌گوید: « تعجب می‌کنم ساختمانی که ٥٤‌سال قدمت دارد، چرا باید با این حجم جمعیت مورد استفاده قرار گیرد. این همه دم از مدیریت بحران می‌زنند، آخر این چه مدیریت بحرانی است که بعد از ٨ساعت هنوز آتش خاموش نشده.» خودرو به تقاطع خیابان ولیعصر- جمهوری می‌رسد و هنوز ابرهای دود از چهارراه استامبول بالا می‌رود. خیابان را به سمت شرق بسته‌‌اند. مأموران راهور به خودروی اورژانس راه می‌دهند که به داخل برود.
خیابان ولیعصر شلوغ است و تا رسیدن به بلوارکشاوز چند دقیقه‌ای طول می‌کشد. خاله وحید از همسرش می‌خواهد با خانه تماس بگیرد: «شاید از وحید خبری داشته باشند.» شوهرخاله وحید گوشی را در دستش می‌گیرد و زنگ می‌زند، از صحبت‌ها پیداست که وحید با خانه تماس گرفته. مرد جانی می‌گیرد و می‌گوید: «همین الان با همسرش تماس گرفته و گفته سالم است اما نگفته کجاست.» زن دوباره ناله می‌کند: «پس چرا نگفته کجاست؟ من باید با چشم‌های خودم ببینم تا مطمئن شوم. جواب خواهرم رو چی بدم؟ برویم بیمارستان.» تاکسی زرد درمقابل بیمارستان پارس می‌ایستد. یکی از دوستان وحید هم در اورژانس بیمارستان هست و باز هم اطمینان می‌دهد که وحید زنده است. درحاشیه خیابان ایستاده‌اند. هنوز هم دستان زن سرد است با همان دلهره. خیال می‌کند همه به او دروغ می‌گویند که حالش بد نشود. درهمین لحظه تلفن زنگ می‌خورد و همسر وحید اطمینان می‌دهد که او دربیمارستان فیروزگر است. خاله و شوهرخاله وحید نفس راحتی می‌کشند، خداحافظی می‌کنند و می‌روند.»
بیشتر از ٤ساعت دلهره و تشویش در ساعت چهارونیم عصر برای آنها تمام می‌شود ولی هنوز این دلهره برای خانواده‌های زیادی باقی مانده است. ساعت هفت‌ونیم عصر اعلام می‌شود که وحید از بیمارستان فیروزگر مرخص شده است. ظاهرا نام او درمیان مصدومان اشتباها «امید» تایپ شده که سردرگمی و نگرانی خانواده و دوستان او را رقم زده است.
در راهروی بیمارستان چند آتش‌نشان ایستاده‌اند که یکی از آنها درست از یان خطر بیرون آمده است: «پایم را که از ساختمان بیرون گذاشتم، درحال ریزش بود که خود را ازمقابل آن به بیرون پرتاب کردم.» اما روایت او از وضع یکی از همکارانش که از ناحیه گردن آسیب شدیدی دیده نیز، اینگونه است: «درست در لحظه‌ای که ساختمان درحال فروریختن بود، همکارم از ساختمان جدا می‌شد و با پرش ٤، ٣متری به سمت نردبام، گوشه سبد را گرفت. اما باز هم آوار روی او ریخت و از ناحیه گردن دچار آسیب شدیدی شده است.»

نظر شما
* کد کپچا:
captcha

همه چیز درباره مولانا و شمس؛ زندگی‌نامه، ازدواج و ماجرای آشنایی / از عشق نافرجام کیمیا خاتون تا گوهر و کرا خاتون!

حکایت کامل عشق مولانا و شمس تبریزی

اعلام آمار جدید قربانیان جنگ غزه/ حملات مقاومت به محور نتزاریم ادامه دارد

دستاورد بزرگ اعتراضات دانشجویی آمریکا؛ دانشگاه‌ها امتیاز دادند

تحقق درآمد 4000 میلیاردی برای متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان

بوسه همسر بر دست ستاره استقلال در تمرین پرتماشاگر (عکس)

عضو هیات رئیسه مجلس: منابع مالی متناسب‌ سازی حقوق بازنشستگان پیش‌بینی شده؛ صندوقها نباید اجرا را به تاخیر بیندازند!

زمان تغییرات در باشگاه پرسپولیس مشخص شد

زندگینامه امام جعفر صادق (ع) از ولادت تا شهادت

کار سخت مهاجمان پرسپولیس برابر «پولی»

تشییع استاد «عیسی قلی پور» (عکس)

حواشی دیدار جنجالی پرسپولیس - سپاهان تمامی ندارد

استقبال کاربران از خلاقیت یکی از معلمان زن (عکس)

آقای علم الهدی! منیژه قبل از اینکه ادعا کند تنش را آفتاب ندیده، با بیژن ماجراها داشته است! / به «حجاب» نه، به «دادگری» شاهنامه توجه کن!

آذری جهرمی خطاب به مالک شریعتی: امنیتی‌ها مثل شما دهن لق نیستند که...

بوسه همسر بر دست ستاره استقلال در تمرین پرتماشاگر (عکس)

دختر هوادار پرسپولیس با استایل سرخپوستی / عکس

عکسی لو رفته از عروسی خواهرزاده احمدی‌نژاد در ترکیه

شاهکار بی نظیر هوش مصنوعی؛ ضرب المثل‌های ایرانی به تصویر بدل شدند! (عکس)

تصویری از شهرام لاسمی (قلقلی) در آستانه ۶۰ سالگی (عکس)

نعیمه نظام دوست در برنامه اسکار: دوست دارم با «مهران مدیری» ازدواج کنم! (ویدئو)

شیدا مقصودلو، همسر دهه هفتادی ژوزه مورایس که دل و دین سرمربی سپاهان را برده، کیست!؟ (تصاویر)

پوشش و استایل جذاب گلاره عباسی در جنوب (تصاویر)

تیپ جذاب بازیگر دونگ‌یی به سبک باربی (عکس)

بالگردهای ارتش اسرائیل در حال انتقال بوستر موشک های ایرانی (عکس)

مسابقه عجیب شترسواری زنان در عربستان! (ویدئو)

همسر شهید مصطفی خمینی در قم تشییع شد (تصاویر)

کنایه یک پرسپولیسیِ ارزشی، به لباس رزم طلاب برای حجاب + تصویر

واکنش یک روحانی به ماجرای مسلمان شدن مورایس بعلت ازدواج با شیدا مقصودلو (تصویر)

باشگاه پرسپولیس به حذف از جام حذفی واکنش نشان داد + تصویر

کاظم صدیقی در آغوش وزیر رئیسی (عکس)

گفتگوی پربیننده عادل فردوسی پور با فریدون زندی درباره کلمات و تلفظ آلمانی! (ویدئو)

بهترین صبحانه برای متولد هر ماه چیست! + عکس

اولین تصویر از ترانه علیدوستی پس از ترخیص از بیمارستان (عکس)

دیگر کسی این دولت را گردن نمی‌گیرد، حتی مسعود‌ ده نمکی! (ویدئو)

شوخی هوتن شکیبا با ستاره های هالیوود! (تصاویر)

راهپیمایی برنامه‌ریزی شده، پس از عدم استقبال، خودجوش معرفی شد! (+تصاویر)

ترانه علیدوستی به همراه همسرش و امین حیایی در بیمارستان (عکس)

بیانیه مهم هلدینگ خلیج فارس درباره استقلال + تصویر

بازگشت حمید لولایی بعد از ۲۰ سال به کوچه سریال خانه به دوش ! (ویدئو)

چهرۀ 600 سالۀ «بچه‌جنّ» در توالت یک خانۀ قدیمی! (تصاویر)

اجرای طرح موسوم به نور در فرودگاه کیش (ویدئو)

حضور طناز طباطبایی در فیلم جدید کارگردان یاغی + عکس

ماجرای جنجال عکس یک دختر نیمه برهنه در خیابان های تهران و واقعیت آن (تصاویر)

طعنه پرویز پرستویی به مهران رجبی ؛ کلیددار خودشیفته تلویزیون (عکس)

تیپ و استایل بهنوش طباطبایی در باشگاه ورزشی (عکس)

اولین بوسه زن و شوهری در سریال ایرانی ؛ ساترا سانسور نکرد (عکس)

طنین نوای «هزار دف» در پالنگان (ویدئو)

سخنان زاکانی هم بنر شد! (عکس)

تصاویری از دختر زیبای تام کروز و کتی هولمز در ۱۸سالگی

عذرخواهی سیدحسین حسینی از هواداران استقلال (تصویر)

تصویر وایرال شده از اختلاف قدی ستاره بسکتبال با بازیکن استقلال! (عکس)

تغییر چهره و استایل (غزل شاکری) «آذر گل دره ای» سریال شهرزاد بعد 9 سال + تصاویر

درخواست نکونام از هواداران استقلال (تصویر)

فرودگاه دبی در آب غرق شد (ویدئو)

تصویر وایرال شده از زنان نظامی در رژه ارتش (عکس)

تجمع مقابل سفارت اردن در تهران (عکس)

پیتزا داوود پلمب شد (عکس)

تصویر بارش باران در ساحل سرخ جزیره هرمز (ویدئو)

تیپ جذاب و شیک آزاده صمدی (عکس)

با پادشاه اردن، همسر و فرزندانش آشنا شوید؛ از پرنسس ایمان تا پرنسس سلما

واکنش آرش رضاوند به تغییر نحوه تعیین قهرمان لیگ برتر + تصویر

تصاویر دلبرانه بازیگر دونگ‌ یی در طبیعت کره‌ جنوبی (عکس)

چهره جدید خانم مجری تلویزیون همه را شوکه کرد (عکس)

تصویر همسر واقعی جومونگ (عکس)

صحنهٔ زورگیری در بزرگراه صدر بازسازی شد (ویدئو)

محافظ مسی بالاخره شکست خورد! (ویدئو)

عکس یادگاری یک اسرائیلی با بدنه موشک ایرانی در کنار بحر المیت

بقایای موشک‌های سپاه در اراضی اشغالی (تصاویر)

استایل جدید ستاره استقلالی و همسر خارجی‌اش (عکس)

مدلینگ «دونگ‌ یی» (تصاویر)

واکنش رامین رضاییان به حمله موشکی ایران به اسرائیل (تصویر)

واکنش ملیکا زارعی به حمله ایران به اسرائیل (تصویر)

بمب الکترومغناطیسی چیست و چگونه عمل می کند؟ (+عکس)

تغییر چهره مهتاب کرامتی از «هلن» و «ماری» سریال مردان آنجلس تاکنون (عکس)

تصاویر عصبانیت شدید آل کثیر و اعتراض به کادر فنی پرسپولیس

پای هدیه تهرانی به وسط بحث درباره چهره سحر دولتشاهی باز شد! (تصاویر)

تیپ جوان‌پسند و متفاوت بهاره رهنما در کالیفرنیا (+عکس)

خبرگزاری اصولگرا خواستار محرومیت حضور زنان در ورزشگاه‌ها شد: گلر استقلال دختر بی حجاب را بغل و به پلیس حمله کرد! (عکس)

توییت جدید رسول خادم درباره زنان کپرنشین سیستان و بلوچستان (تصویر)

تغییر چهره «محیا دهقانی» بازیگر نقش «نجلا» در 32 سالگی (تصاویر)

تغییر چهر «بانو یومیول» در سریال جومونگ بعد از 18 سال (تصاویر)

تصویر خوش و آب رنگ و پوشیده بهنوش طباطبایی

«جونگ‌ یی»؛ سریالی کره‌ای که طرفداران «دونگ‌ یی» باید ببینند + تصاویر

خبر خوش بیرانوند برای هواداران پرسپولیس (عکس)

سانسور مومنانه هم رسید: پخش زنده سخنان منصور ارضی در زمان انتقاد از پناهیان قطع شد! (ویدئو)

واقعیت زورگیری در اتوبان صدر؛ چه‌کسی تیراندازی کرد؟+ عکس

پوشش متفاوت زهرا داوودنژاد در مراسم ختم برادرش (عکس)

نظر 3 کارشناس برنامه فوتبال برتر درباره داوری پر حاشیه استقلال - مس رفسنجان + ویدئو

تیپ تازه «بانو سوسانو» در پشت صحنه یک تئاتر (+عکس)

پرطرفدارترین