- قطعنامه شورای حکام علیه برنامه هستهای ایران تصویب شد / کدام کشورها موافق، مخالف و ممتنع رای دادند؟ + اسامی
- همنشینی پزشکیان و مولوی عبدالحمید وایرال شد (تصاویر)
- تکذیب اقدام کیهان از سوی عضو دفتر رهبری
- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
- تصاویر تجمع پرشمار معلمان و فرهنگیان بازنشسته مقابل مجلس
- پیامک گروهی به نمایندگان مجلس: ظریف جاسوس است!
ماجراى احضار "ناصر ملک مطیعی" به دادگاه انقلاب
شهروند بنقل از ناصر ملک مطیعی از نخستین روزهای ورودش به ایران و احضار به دادگاه انقلاب نوشت:
میخواستم برگردم ایران. پس آمده بودم پاریس. نزديك هتل، دكه روزنامهفروشي بود. روزنامه كيهان و چند روزنامه ديگر ايران در لابهلاي روزنامههاي عربي و انگليسي خودنمایي ميكرد. يك شماره كيهان خريدم، همان گوشه پيادهرو مشغول خواندن شدم. مدتي روزنامه ايراني نخوانده بودم. با حرص و ولع زيادي تمام مطالب را بررسي كردم و در يك ستون، خبري جلب توجهم را كرد: هنرمندان سينما به دادگاه انقلاب احضار شدند.... روزنامه را تا كردم و با حال فكاري به هتل آمدم. آنوقتها تلفن كردن به تهران خيلي آسان نبود، اما هرطور بود با تهران تماس گرفتم. گفتند كه ديروز عدهاي از هنرمندان سينما را به دادگاه احضار كردهاند و رفقات تلفن كردند كه تو كي ميآيي... بدون معطلي گفتم فردا روز جمعه است، شب با ايرفرانس ميآيم و صبح شنبه تهران هستم. به رفقا بگوييد منتظرم باشند. صبح روز شنبه ساعت 5 صبح هم در تهران بودم .
مادرم به منزل ما آمده بود و بسيار نگران بود. بالاخره همه آمدند و جلوي دادگاه انقلاب در اوين ايستادند تا مرا همراهي كنند. در سالن بزرگي عده زيادي از همكاران سينمايي جمع شده بودند و در انتظار نوبت بودند كه به سوالات مختلف جواب بدهند. جاي صحبت و احوالپرسي نبود. من هم نشستم. بیرون دادگاه و توي حياط عده زيادي از مامورين و سربازهاي جواني كه مسلح بودند با من سلام و احوالپرسي كردند و اطمينان دادند كه نگران نباشم. آمد و رفت زيادي بود و اشخاص مختلف در كش و قوس و بگو نگو... دستاندركاران هم هنوز مسلط به كارشان نبودند و هنوز شناسایي كامل نبود و تقريبا همه موقت بودند و اگر خشونتي هم انجام ميشد، مامورين بالاسر تذكر ميدادند، بهخصوص ميخواستند پيوند و همبستگي با مردم گسسته نشود... ولي چنانكه افتد و داني همه ما نگران بوديم. حق هم داشتيم و بههرحال بايد جواب پس میداديم. همين خودش كافي بود كه دلمان مثل سير و سركه بجوشد. به من گفتند شما را ميشناسيم فقط دوستانتان را معرفي كنيد. چند نفر را نوشتم. بعد پرسيدند منظور شما از بازي كردن نقش اميركبير چه بود... خيلي تعجب كردم، در ضمن خيلي هم خوشحال شدم چون مورد اتهام من فقط نقش اميركبير بود. گفتم اميركبير از بزرگان وطنپرست تاريخ ايران بود و خدمات او به ايران فراموشنشدني است. من اين نقش را با افتخار بازي كردم. گفتند تعمد و دستوري در ساختن اين سريال بود. اظهار بياطلاعي كردم و گفتم من نهایت كوششم را در نشان دادن شخصيت اميركبير نشان دادم و آنقدر در اين نقش غرق بودم كه خودم را هم فراموش كردم. بههرحال ورقهاي را امضا كرديم كه قوانين و دستورات جمهوري اسلامي را رعايت کنیم و كاري برخلاف انجام ندهيم... نظر ما هم غير از اين نبود ولي شرايط در آن زمان طوري بود كه بايد اين جريانها انجام شود. ما هم امضا كرديم و با خوبي و خوشي بيرون آمديم. ناهار هم براي همه آوردند، كتلت و نان سنگك خورديم و نمكگير شديم... بعد از آن همه فكر و خيال و ناراحتي، قضيه به خير گذشت، اما براي من درس عبرتي شد. سعي كردم رفتارم طوري باشد كه ديگر گذارم به آنجا نيفتد.
از دادگاه بيرون آمدم. بچههاي پاسدار و جوانهايی كه با شور و حال انقلابي بالا و پايين ميرفتند، برخوردهاي خوبي با من كردند و مرا تا كنار در بدرقه كردند. همه اهل خانه آنور خيابان منتظر بودند.
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.