- افشاگری جدید از ضربات سنگین ایران به اسرائیل
- دبیر ستاد امر به معروف و نهی از منکر: به نام وفاق بیحجابی، رقص و مشروب در حال اجراست !
- بیانیه دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی درباره توافق ایران و آژانس/ دفاع از وزیر خارجه و توافق
- بررسی عدم حضور ایران در رایگیری قطعنامه راهحل دوکشوری در سازمان ملل؛ چرایی و راهکار / نظرات ابراهیم اصغرزاده و مهدی ذاکریان
- ادعای فارس: رقص و مشروب، کافه کاریز را به تعطیلی کشاند + عکس
- پاسخ جواد امام: خاتمی در انتخاب وزرا و معاون اول دولت پزشکیان نقش داشت!؟
- واکنش سفیر ایران در مسکو به ماجرای «تماس نتانیاهو قبل از جنگ با پوتین و بیان پایان کار جمهوری اسلامی»
- نه حکومت تحویلشان میگیرد و نه مردم؛ حنای تندروها دیگر رنگی ندارد
- نامه عجیب احمدی نژاد به رییس کل بانک مرکزی: به بابک زنجانی پول بدهید وگرنه برکنار می شوید
- حقیقت تلخی که پزشکیان اعتراف کرد؛ آش چنان شور شده که داد آشپز را هم درآورده!
خاطرهای از دوران حصر دکتر مصدق
محمد بلوری، روزنامه نگار پیشکسوت، در روزنامه ایران نوشت: «مردم شروع جریان محاکمات دکتر محمد مصدق را که در روزنامهها از جمله کیهان چاپ میشد با ابراز تأسف و غم مطالعه میکردند.
سالها بعد استوار ساقی، زندانبان معروف زندان قصر و قزل قلعه حکایت جالبی را برای ما خبرنگاران آن زمان تعریف کرد.
یادآوری میکنم که استوار ساقی زندانبان عجیبی بود که اگر زندانیان سیاسی زیر شکنجه لب به اعتراف باز میکردند و دوستان خود را لو میدادند رفتار بیرحمانهای داشت اما اگر یک زندانی سیاسی در برابر شکنجههای بازجویان مقاومت میکرد و لب به معرفی همکاران خود نمیگشود، نسبت به او مهربانی عجیبی داشت و غذا و میوهای را که از طرف خانوادههایشان میرسید به آنان میرساند.
زمانی که دکتر مصدق در پادگان لشکر زرهی در بازداشت به سر میبرد، استوار ساقی سرپرست این بازداشتگاه بود.
ساقی در خاطراتش تعریف میکند: من مرتب و مخفیانه به نزد مصدق میرسیدم و اگر از خانوادهاش چیزی میخواست فوراً به اطلاع آنان میرساندم.
به یاد دارم به توصیه مصدق از خانوادهاش خواسته بودم اسب چوبی مصدق را که در خانهاش هر روز سوار میشد و حرکات نرمشی انجام میداد برایش به بازداشتگاه بیاورند.
وقتی این اسب چوبی از خانه رسید مصدق را هر روز صبح میدیدم که بر آن نشسته و حرکات ورزشی و نرمشی انجام میدهد.
یک روز همزمان با محاکمه مصدق که در بازداشتگاه لشکر دو زرهی نگهداری میشد زمانی که سرکشی به زندانیان سیاسی بود، دکتر مصدق گفت: ساقی در این سرمای زمستان که در بیرون از سلول هستم بالاپوشی ندارم و میبینی که به شدت میلرزم، لطفاً پالتوات را بده تا من از سرما محفوظ نگه داشته شوم. من هم در جواب گفتم: چشم آقا!
بعد پالتو را درآوردم روی دوش مصدق انداختم که همانطور مشغول نرمش با اسب چوبیاش شد. چند لحظه بعد تیمسار آزموده، فرمانده نظامی که در جلسات محاکمه مصدق نقش دادستان نظامی را بر عهده داشت، ضمن بازرسی بازداشتگاهها به مصدق رسید و با دیدن پالتو نظامی بر دوش وی که روی اسب چوبیاش نشسته بود با تعجب زیاد و با کینهای که از مصدق بر دل داشت رو به او گفت: آقای مصدق با لباس نظامی و سوار بر اسب چوبی تمرین فرماندهی کل قوا (منظور شاهنشاهی) ارتش را میکنی.»
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.