- برنامههای شب قدر در حرم امام راحل اعلام شد
- امام جمعه ایلام: چریک های پژاک در جشن نوروز ایلام جلودار رقص شدند
- واکنش دبیرکل جامعه پزشکی به مرگ دکتر پرستو بخشی: فشار ها بر پزشکان جوان به مرز هشدار رسیده
- اعمال مخصوص شب قدر 19 نوزدهم ماه مبارک رمضان
- جزییات افزایش شدید جریمه تحلفات رانندگی
- اعمال مشترک شب های قدر
- سید جلال ساداتیان: شما نمیتوانید با یک بخشی از جامعه بینالمللی کاملا در تضاد دائم باشید و صرفا بخواهید با یک بخش کوچکی از این جامعه کار کنید/ روسیه و چین در همه امور پای شما نایستادهاند/ هرچه محدودیتها را افزایش بدهید، زندگی و سفره مردم محدودتر میشود
- افشاگری جدید حسن روحانی از ماجرای گرانی بنزین و اعتراضات: من واقعا از زیرنویس شبکه خبر فهمیدم بنزین دیشب گران شده! رئیسی اولین کسی بود که توییت زد و مخالفت کرد، در حالی که نامه سران قوا را با خط خودش امضا کرده بود!
- آقا گفتند من تمام جامعه ایران را انقلابی میدانم نه عده خاصی را
محمد بلوری، روزنامه نگار پیشکسوت، در روزنامه ایران نوشت: «مردم شروع جریان محاکمات دکتر محمد مصدق را که در روزنامهها از جمله کیهان چاپ میشد با ابراز تأسف و غم مطالعه میکردند.
سالها بعد استوار ساقی، زندانبان معروف زندان قصر و قزل قلعه حکایت جالبی را برای ما خبرنگاران آن زمان تعریف کرد.
یادآوری میکنم که استوار ساقی زندانبان عجیبی بود که اگر زندانیان سیاسی زیر شکنجه لب به اعتراف باز میکردند و دوستان خود را لو میدادند رفتار بیرحمانهای داشت اما اگر یک زندانی سیاسی در برابر شکنجههای بازجویان مقاومت میکرد و لب به معرفی همکاران خود نمیگشود، نسبت به او مهربانی عجیبی داشت و غذا و میوهای را که از طرف خانوادههایشان میرسید به آنان میرساند.
زمانی که دکتر مصدق در پادگان لشکر زرهی در بازداشت به سر میبرد، استوار ساقی سرپرست این بازداشتگاه بود.
ساقی در خاطراتش تعریف میکند: من مرتب و مخفیانه به نزد مصدق میرسیدم و اگر از خانوادهاش چیزی میخواست فوراً به اطلاع آنان میرساندم.
به یاد دارم به توصیه مصدق از خانوادهاش خواسته بودم اسب چوبی مصدق را که در خانهاش هر روز سوار میشد و حرکات نرمشی انجام میداد برایش به بازداشتگاه بیاورند.
وقتی این اسب چوبی از خانه رسید مصدق را هر روز صبح میدیدم که بر آن نشسته و حرکات ورزشی و نرمشی انجام میدهد.
یک روز همزمان با محاکمه مصدق که در بازداشتگاه لشکر دو زرهی نگهداری میشد زمانی که سرکشی به زندانیان سیاسی بود، دکتر مصدق گفت: ساقی در این سرمای زمستان که در بیرون از سلول هستم بالاپوشی ندارم و میبینی که به شدت میلرزم، لطفاً پالتوات را بده تا من از سرما محفوظ نگه داشته شوم. من هم در جواب گفتم: چشم آقا!
بعد پالتو را درآوردم روی دوش مصدق انداختم که همانطور مشغول نرمش با اسب چوبیاش شد. چند لحظه بعد تیمسار آزموده، فرمانده نظامی که در جلسات محاکمه مصدق نقش دادستان نظامی را بر عهده داشت، ضمن بازرسی بازداشتگاهها به مصدق رسید و با دیدن پالتو نظامی بر دوش وی که روی اسب چوبیاش نشسته بود با تعجب زیاد و با کینهای که از مصدق بر دل داشت رو به او گفت: آقای مصدق با لباس نظامی و سوار بر اسب چوبی تمرین فرماندهی کل قوا (منظور شاهنشاهی) ارتش را میکنی.»
لینک کپی شد
نظر شما