- کارت های تپ کوین امروز ۲ آذر ؛ جایزه ۳۲۰ هزاری بگیرید
- کدهای تپ سواپ امروز ۲ آذر و ۳ آذر ؛ جواب تسک های یوتیوب Decluttering Your Wardrobe و Monetize Your YouTube و LUNA & UST Crash Explained Part 3
- فیش حقوق آبان بازنشستگان کشوری و فرهنگیان بازنشسته بارگذاری شد + لینک
- زمانبندی خاموشی و قطع برق استان تهران جمعه ۲ آذر + لینک اپلیکشن و سایت برق من
- ماجرای عدم پرداخت یارانه آبان ماه ۵۱ میلیون نفر / آیا یارانه افرادی حذف شده؟ / زمان پرداخت + علت مشکل
- کد کتز داگز امروز ۱ آذر و ۲ آذر ؛ جواب تسک های یوتیوب گربه سگ The Shocking Truth About Making Money with Your Voice in 2024 و The 2024 Blueprint to Making Money with Youre Voice FAST!
- آغاز رسیدگی به پرونده بزرگ کلاهبرداری شرکت رضایت خودروی طراوت نوین
- زمان واریز یارانه آبان اعلام شد
- چرا یارانه نقدی آبان هنوز واریز نشده؟ / یارانه کی واریز میشه!؟
درباره زندگی و زمانه سیدعلاءالدین میرمحمدصادقی کارآفرین ملی و ماندگار
در مجلسی خصوصی گفته بود که درگذشت هاشمی برایش غم بزرگی بوده است. او از دهه چهل با مرحوم هاشمی رفاقت و همراهی داشته و طی تمام این سالها دیدارهای ماهیانهاش با او قطع نشده بود. علامیرمحمدصادقی کارآفرین نیکوکاری است که احتمالا تکرارش در اقتصاد ایران ممکن نیست.
در مجلسی خصوصی گفته بود که درگذشت هاشمی برایش غم بزرگی بوده است. او از دهه چهل با مرحوم هاشمی رفاقت و همراهی داشته و طی تمام این سالها دیدارهای ماهیانهاش با او قطع نشده بود. علامیرمحمدصادقی کارآفرین نیکوکاری است که احتمالا تکرارش در اقتصاد ایران ممکن نیست.
بهراد مهرجو، دبیر گروه اقتصاد سازندگی نوشت؛ شاید این غریبترین منظره عمر پر از اتفاق میرمحمدصادقی باشد: «در صفی طولانی ایستاده است. صورتش را با شال گردن پوشانده و با دستمالی مدام چشمهایش را پاک میکند. همینطور با صف به پیش میرود. هر چند دقیقه یکبار کسی نزدیک میشود و حاج آقا را در آغوش میگیرد. صف میرود و میرود تا به حسینیه میرسد. کفشهایش را دستش میگیرد و آهسته خودش را به تابوت مرحوم هاشمی رفسنجانی در حسینیه امام خمینی میرساند. آنهایی که او را میشناسند از جایشان بلند میشوند و به حاج آقا احترام میکنند. فاتحه میخواند و از حسینیه خارج میشود.» مدتی بعد در مجلسی خصوصی گفته بود که درگذشت هاشمی برایش غم بزرگی بوده است. او از دهه چهل با مرحوم هاشمی رفاقت و همراهی داشته و طی تمام این سالها دیدارهای ماهیانهاش با او قطع نشده بود. علامیرمحمدصادقی کارآفرین نیکوکاری است که احتمالا تکرارش در اقتصاد ایران ممکن نیست.
زندگی پرهیاهو
این برنامه زندگی پیرمردی است که در دهه هشتم زندگیاش قرار دارد: «هر روز صبح ساعت ۵ از خواب بیدار میشود. نماز و صبحانه در خانه و یک ساعت بعد برای ورزش راهی یکی از قدیمیترین پاتوقهای صبحگاهیاش میشود. رأس ساعت ۹ در دفتر کارش حاضر است. مراجعات از همین ساعت کلید میخورد. ساعت دوازده دفتر را به مقصد اتاق بازرگانی یا یکی دیگر از تشکلهایی که عضو آنها شده ترک میکند. ساعت سه به دفتر باز میگردد و تا ساعت ۵ به امور جاری رسیدگی میکند. از ساعت ۵ تا ساعت ۸ شب تمام وقتش را تنها برای ساماندهی امور خیریه میگذارد. ساعت ۹ در خانه است و ساعت ۱۱ هم میخوابد.»
علامیرمحمدصادقی یکی از آخرین بازماندگان نسل بازاریان مسلمانی است که هم مبارزه کرد، هم تجارتش را انجام داد، هم کارآفرینی داشت، به امور خیریه رسید، سرکی در سیاست کشید و در نهایت در جایگاهی معتبر برای فعالان بخشخصوصی و دولتیها ایستاد. در میان فعالان اقتصادی مشهور است که میرمحمدصادقی را به دو صفت میشناسند: نیکوکاری و ذکاوت. هر دو این رفتارها از او مردی ساخته که تقریبا برای هر فعال اقتصادی و سیاسی در چپ و راست و اصلاحطلب و اصولگرا محترم است.
کمتر نیروی سیاسی در ایران فعال است که حداقل یکبار برای دریافت وام به دفتر حاج آقا در خیابان بهشتی تهران نرفته باشد و هیچ نیروی سیاسی با سابقه و اصالتی نیست که از این دفتر دست خالی بیرون آمده باشد. حاج آقا این رفتارش را چنین تعریف و تفسیر میکند: «این لطف خداوند است که انسان را در جایگاهی قرار میدهد که دستگیر دیگران باشد. من در این سالها که از خدا عمر گرفتم هیچ وقت نپرسیدم که شما چطور فکر میکنید و چقدر سیاسی یا اقتصادی هستید؟ مرجع شما کیست و آیا مانند من هستید یا نه.» عجیبتر اینکه پیرمرد طی تمام سالهای زندگیاش برای خطاب قرار دادن هیچکس ضمیر «تو» را به جای «شما» ننشانده است.
او کیست و چطور رشد کرد؟
خانواده میرمحمدصادقی در اصفهان اصالت و اعتبار دارند. جد او از روحانیون سرشناس اصفهان بوده و پدرش هم روحانی ساده و فقیری بوده است. زندگی کودکی علا تقریبا در فقر گذشته است. از نوجوانی در بازار اصفهان شاگردی میکرده و تمام تحصیلش در مدرسه شبانه بوده است. خود در کتاب خاطراتش «پنجرهای به گذشته» میگوید: «از ساعت ۶ صبح سرکار بودم ولی چون به درس خواندن هم علاقه داشتم مدرسه شبانه میرفتم ولی مدتی بعد حتی وقت مدرسه شبانه رفتن هم نداشتم.» این محرومیت بعدها که میرمحمدصادقی در جایگاه کارآفرین و صاحب سرمایه نشست، او را یاری کرد تا بیش از یک هزار مدرسه بسازد. علا در تمام عمرش با برادر بزرگتر بهاءالدین شریک همراه بوده است.
بهاءالدین پیش از سال ۱۳۲۰ راهی تهران میشود تا شانس خود را در بازار پایتخت بیازماید. یک سال بعد از علا هم میخواهد که مادر و خواهرانش را به تهران بیاورد. هر دو برادر در سرای حاج حسن تهران به تجارت قماش مشغول میشوند و در مدت کوتاهی به دلیل امانتداری به شهرت میرسند. میرمحمد صادقی میگوید: «شهرت ما اینطور بود که از شهرستانها هرکس برای خرید میآمد یک راست سر از حجره ما درمیآورد و حتی پولش را امانت پیش ما میگذاشت.» آنها خانواده پیچیدهای بودند. دایی آنها از افسران ارشد ارتش و اعضای حزب توده بود. یکی دیگر از پسرعموها عضو حزب ملل اسلامی شده بود و علا هم از نطفه تشکیل موتلفه اسلامی به جمع این گروه اضافه شد.
تنها مدت کوتاهی در جلسات حزب ملل اسلامی هم شرکت کرد و پس از اینکه این گروه جوان به رفتارهای مبارزه مسلحانه تغییر روش داد، او راهش را از آنها جدا کرد و البته که مدتی بعد موتلفه اسلامی هم همین راه را رفت. پسرعموی دیگر میرمحمدصادقی، حسن کامشاد نویسنده و مترجم سرشناس است. او در کتاب خاطراتش نوشته که چندباری به حجره برادران میرمحمدصادقی رفته که سیمان بخرد.
ارتباط آنها از همین دوره تا زمانی که کامشاد اقامت در انگلیس را آغاز کرد ادامه داشت. سرای حاج حسن برای میرمحمدصادقیها نقطه عطف زندگی شد. آنها در این سرا با علامه کرباسچیان مؤسس مدرسه علوی آشنا شدند و علا بهسرعت جذب اخلاق عرفانی علامه و مدتی بعد رضا روزبه معلم فیزیک همین مدرسه شد که از کاریزماتیکترین نیروهای موثر علوی به شمار میآمد.
پس از ترور منصور اعضای گروه موتلفه اسلامی پراکنده شدند و میرمحمدصادقی هم پیش از دستگیری به کویت گریخت. او ابتدا به شمال رفت و مدتی بعد از مرز عراق عبور کرد و در نهایت سر از کویت درآورد که آنجا تعدادی تاجر را میشناخت. دو سال در کویت ماند و ارتباطش با تجارتخانه ایران از طریق برادرش بهاءالدین بود. مدتی پیش از این اولین فرزندش علی چند ماه پس از تولد درگذشته بود. با این وجود طی دو سالی که در کویت بود ارتباطات جدیدی با تجار ژاپنی هم پیدا کرد. پس از آنکه دادگاه اعضای موتلفه اسلامی برگزار شد او از مرز زمینی و با گذرنامه جعلی به ایران بازگشت.
چند ماهی در چشم نبود تا اینکه باز هم به کارش بازگشت. همزمان تعدادی از همراهان قدیمی او از زندان آزاد شده بودند. این گروه به میرمحمدصادقی پیشنهاد تاسیس مدرسه رفاه را دادند و حاج آقا هم به سرعت پذیرفت و به همراه ابوالفضل توکلی بینا از بازاریان قدیمی و مبارز، در بازار تهران برای جمعآوری پول راه افتادند. سرمایه مدرسه که تامین شد آنها برای اداره این مدرسه سراغ هاشمی رفسنجانی و باهنر رفتند.
این گروه تیم معلمان مدرسه را بستند و آغاز به کار هرچند با ایرادات ساواک همراه بود ولی رفاه با قدرت کارش را شروع کرد. میرمحمدصادقی در این دوره چندین کارخانه سیمان را خریده بود و تجارت گچ در سمنان را هم آغاز کرده بود. مدتی قبلتر در جریان راهاندازی صندوقهای قرضالحسنه ذخیره جاوید و پسانداز جاوید با تقی خاموشی برادر بزرگتر خاندان خاموشیها همراه شده بود.
همزمان کشتیرانی نوح را افتتاح کرد که کشتیهای آن را از ژاپن خریده بود. مدتی بعد کارخانه سیمان جدیدی خرید و مهندس سالور از کهنهکاران صنعت سیمان را برای اداره آن انتخاب کرد. سالور به سرعت مرید میرمحمدصادقی شد و تقریبا در تمامی پروژههای او حضور داشت. تجارتخانه بازار تهران در همین دوره زمانی به خیابان بهشتی منتقل شد. این دوره مصادف با اوجگیری مبارزات انقلابی بود. این دوره مصادف با راهاندازی مرکز کمیته تنظیم اعتصابات بود به مدیریت هاشمی رفسنجانی و بازرگان بود. هر دو اینها با میرمحمدصادقی نسبتی نزدیک داشتند و به همین دلیل در دورهای که کسی محلی را برای این کار در اختیارشان قرار نمیداد، سراغ حاج آقا آمدند.
دفتر کار میرمحمدصادقی به آنها واگذار شد و جمع انقلابیون بیش از سه ماه در این دفتر ساکن شدند. چند روز بعد از انقلاب این دفتر خالی شده بود و تنها میرمحمدصادقی و محمود لولاچیان از بازاریان قدیمی در آن حضور داشتند. آنها متوجه میشوند که برای ساماندهی امور کارخانهها باید سراغ اتاق بازرگانی بروند. به گفته میرمحمدصادقی شبانه از پشتبام همسایهها راهی مدرسه رفاه شدند. آنجا مرحوم مطهری هر دو را دید و خواستهشان را به اطلاع امام رساند. ایشان هم تاکید کردند که آقایان بهشتی و موسوی اردبیلی افرادی را برای حضور در اتاق بازرگانی انتخاب کنند تا امام برایشان حکم صادر کند. میرمحمدصادقی اسامی تعدادی از دوستانش را به هر دو نفر داد و در نهایت حکم حضور در اتاق بازرگانی برای او صادر شد.
هنوز چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که یکی از کارخانههای میرمحمدصادقی مصادره شد. مدتی بعد اموال حاج طرخانی دوست صمیمی او هم به لیست مصادرهها اضافه شد. میرمحمدصادقی چندان نرنجید ولی حاج طرخانی با اینکه برای حضور در اتاق بازرگانی و اداره اموال هژبر یزدانی از امام حکم داشت، هر دو را رها کرد و به خانه رفت. مدتی قبلتر هم گروه فرقان برادر کوچک او علی حاج طرخانی را ترور کرده بودند و این اتفاق دوم برای افسردگی و دلزدگی تقی حاج طرخانی کفایت میکرد.
دهه ۶۰ برای میرمحمدصادقی به مجادله با دولت گذشت. جلسات شورای اقتصاد و بحثهای بسیار در مورد مالکیت و اداره اقتصاد تمام وقت او را گرفت. وضعیت کسبوکار او پس از این دهه دیگر توسعه سابق را نداشت. او در سالهای قبل از انقلاب تمرکزش را برای اداره کارخانههای سیمان و گچ گذاشته بود و در سالهای بعد از انقلاب فقط سعی داشت که این صنایع را حفظ کند، به امور خیریه برسد، مدرسهسازی را ادامه دهد و در اتاق بازرگانی هم حضور داشته باشد. طی تمامی سالهای دهه هفتاد و هشتاد میرمحمدصادقی محبوب باقی ماند. هاشمی رفسنجانی با او ارتباط مستقیم داشت و هر سال چندبار با میرمحمدصادقی دیدار میکرد و محمد خاتمی نیز چنین ارتباطی را با او حفظ کرده بود به طوری که اگر هر سال به دلایل کاری موفق به حضور در جلسات هیات میرمحمدصادقی نمیشد برای او پیغام مکتوب میفرستاد.
میرمحمدصادقی در تمام عمر کاریاش سعی کرد که محترم بماند. او این مسیر را ادامه داد تا جایی که در انتخابات دوره هشتم اتاق بازرگانی برای حضور در این نهاد پارلمانی رأی نیاورد ولی فعالان بخشخصوصی از او درخواست کردند که نه تنها به اتاق بازگردد که در هیات رئیسه نیز بنشیند.
میرمحمدصادقی منظومه ارتباطات گسترده است. در مراسم تجلیل از او، از رئیس دفتر مقام معظم رهبری تا امام جمعه تهران و معاون اول رئیسجمهور حضور مییابند و تقریبا در هیچ نشست دولتی و خصوصی نیست که مقامی از میرمحمدصادقی دعوت یا یاد نکند. او حداقل ۵ سال است که تجارت و کسبوکار را به دیگران سپرده است و فقط به امور خیریه رسیدگی میکند. نزدیکانش میگویند که پس از درگذشت برادرش بهاءالدین مدتی گوشهگیر و دلشکسته شد و در حال حاضر هم تمایلی به توسعه هیچ کاری به غیر از مدرسهسازی ندارد. او فرزندانش را نیز برای این کار بسیج و با کمک آنها یکی از مدرنترین مراکز آموزشی را در شرق تهران راهاندازی کرده است.
پیرمرد آرام و متین، حالا میگوید: «نمیدانم عمرم چقدر به دنیا باشد ولی میدانم که باید به جمع رفقا اضافه شوم.» نزدیکان او شهادت میدهند که طی چندین دهه هیچگاه عصبانیت او را ندیدند و روایت میکنند که پیرمرد بیتاب است.
مخاطبان گرامی : به شما عزیزان پيشنهاد مى كنيم "مطالب پیشنهادی" زير را هم مطالعه كنيد:
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.