- واکنش عضو دفتر رهبری به نقل قول معاون پزشکیان درمورد نظر رهبری درباره قانون تابعیت
- قطعنامه شورای حکام علیه برنامه هستهای ایران تصویب شد / کدام کشورها موافق، مخالف و ممتنع رای دادند؟ + اسامی
- همنشینی پزشکیان و مولوی عبدالحمید وایرال شد (تصاویر)
- تکذیب اقدام کیهان از سوی عضو دفتر رهبری
- دیدار صمیمانه پزشکیان و مولوی عبدالحمید (عکس)
- ظفرقندی: اوایل انقلاب تند و تیز بودیم، فکر میکردیم اگر یک نفر ۹ تا صفت خوب دارد یک صفت بد باید از قطار انقلاب پیاده بشود؛ الان این طور فکر نمیکنم
- بازی هوشمندانه پزشکیان با سعید جلیلی
- این زن وزیر آموزش ترامپ میشود: لیندا مک من در رینگ کشتی کج! (فیلم)
- اعلام تعداد موشک های شلیک شده موفق اسرائیل به ایران
پاسخ به یک دروغ تاریخی: آیا "ستارخان" وابسته و تجزیه طلب بود؟!
اولین برخورد مستقیم ستارخان با محمدعلی شاه و حکومت او به سال ۱۲۶۶ هجری شمسی برمیگشت که اطرافیان بدرفتار محمدعلی میرزا در تعقیب دو خانزاده محلی قرهداغ به باغ پدر ستارخان حمله کردند و در جریانِ درگیری و دفاع ستارخان از پناهندگان، وی از ناحیه پا تیر خورد و سپس به دژ نارین قلعه اردبیل منتقل و محبوس شد.
تاریخ ایرانی درباره زندگی وی می نویسد که او و دو برادر بزرگترش اسماعیل و غفار از کودکی علاقه وافری به تیراندازی و اسبسواری داشتند و در این میان اسماعیل فرزند ارشد خانواده شب و روزش به اسبتازی، تیراندازی و نشست و برخاست با خوانین و بزرگان سپری میشد. همین سرکشیها سبب شد تا سرانجام و در پی اعتراض به حاکم وقت دستگیر و محکوم به اعدام شود. گفته شد اسماعیل به ارتباط و پناه دادن به فردی به نام قاچاق فرهاد که از مخالفان و ناراضیان بود، متهم است و به همین جرم کشته شد. این امر کینهای در دل ستارخان ایجاد کرد که بعدها به تقویت روحیه مقاومتش در برابر قاجار کمک کرد. وقتی اسماعیل به دست نیروهای دولتی کشته شد، ستارخان به همراه خانواده خود به تبریز مهاجرت کرد و در محله امیرخیز اقامت گزید و در زمره لوطیان تبریز قرار گرفت.
لوطیان یا همان اهل فتوت تبریز از قدیم طبقه خاصی را تشکیل میدادند و اخلاق و عادات بخصوصی داشتند، به دفاع از حقوق طبقات زحمتکش بر میخاستند و با حکومت و مأمورین دولت همیشه مخالفت میکردند، چنانکه در عصر شاه طهماسب صفوی عدهای از آنان طغیان کردند و به مجازات رسیدند. پس از بروز اختلاف بین متشرعه و شیخیه، لوطیها نیز دو دسته شدند و به مخالفت با همدیگر برخاستند. ستارخان از لوطیان بومی نبود، بلکه اصل او از قرهداغ و از ایل محمدخانلو بود. خود به شیخیه اعتقاد داشت و روزگاری در اطراف شهر به سر میبرد.
او بارها با مأمورین محمدعلی شاه درافتاد و به ناچار از شهر گریخت و مدتی به عیاری مشغول شد، از ثروتمندان میگرفت و به فقرا میداد. سپس با میانجیگری برخی از بزرگان به شهر آمد. در همین دوران بود که به نجف رفت و پس از بازگشت به کار مباشرت املاک و سپس فروش اسب مشغول شد و چون در جوانی به درستی و امانتداری در تبریز شهرت داشت مالکان زیادی حفاظت از املاک خود را به او میسپردند. او هیچگاه درس نخواند و سواد خواندن و نوشتن نداشت، اما هوش آمیخته به شجاعتش و مهارت در فنون جنگی و اعتقادات مذهبی و وطن دوستیاش، او را در میان افراد مورد اعتماد و محبوب مردم قرار میداد.
او بعدها به صف تفنگداران ویژه ولیعهد، مظفرالدین میرزا درآمد و به ستارخان معروف شد و مأموریتهایی را نیز انجام داد، از جمله مبارزه با راهزنان ترکمن که به همین منظور به مشهد رفت، اما مدتی بعد، از آن کسوت خارج شد و در سال ۱۲۷۳ شمسی برابر با ۱۳۱۲ قمری به سامرا رفت. در سامرا چون با بدرفتاری خادمان آستانه با زائران ایرانی روبرو شد به همراه چند جوان آذربایجانی، خادمان بدرفتار حرم عسکریین (علیهمالسلام) را تنبیه کرد و دستگیر شد که با وساطت میرزای شیرازی آزاد و به ایران بازگردانده شد. ستارخان به واسطه اوضاع زمانه و ظلم و ستم حکومت و روحیه ظلمستیزی که در وجودش بود، زندگی آرامی نداشت.
با پا گرفتن نهضت مشروطیت در ایران، ستارخان هم که از دستگاه حاکمه ناراضی بود به صف مجاهدین مسلح و مشروطهخواه پیوست. تبریز یکی از کانونهای مهم مشروطهخواهی بود که بنابر روایت احمد کسروی ماهیتی دینی داشت، اما رفته رفته با پررنگتر شدن حضور سوسیال دموکراتهای قفقازی در تبریز نزاع و درگیری به تبریز هم راه یافت. در بین صفوف مردم تبریز گرایشهای مختلفی وجود داشت، عدهای به عشق دین و اطاعت از فرامین مراجع نجف، بخشی از فرط علاقه به مشروطه و برخی از فرط بغض نسبت به محمدعلی شاه گردهم آمده بودند.
ستارخان در مقابل قشون عظیم محمدعلی شاه که پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی و تعطیلی آن، برای طرد و دستگیر کردن مشروطهخواهان تبریز به آذربایجان گسیل شده بود ایستادگی کرد و بنای مقاومت گذاشت. در این هنگام ستارخان دعوت انجمن ایالتی آذربایجان که خود را جانشین مجلس بمباران شده معرفی میکرد، را قبول کرد. در همین انجمن بود که در سال ۱۳۲۵ قمری به واسطه رشادتهای ستارخان و باقرخان به آنان لقب سردار ملی و سالار ملی اعطا کرد. ستارخان مردم را بر ضد اردوی دولتی فراخواند و خود رهبری آن را برعهده گرفت و به همراه سایر مجاهدین و باقرخان حدود یکسال در برابر قوای دولتی ایستادگی کرد و نگذاشت شهر تبریز به دست طرفداران محمدعلی شاه بیفتد.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشهها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش میده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچهاش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک میخوریم اما خاک نمیدهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.
او در مجموع به مدت ۱۱ ماه یعنی از ۲۰ جمادیالاول ۱۳۲۶ قمری تا هشتم ربیعالثانی ۱۳۲۷ قمری رهبری مجاهدین تبریز و ارامنه و قفقازیها را برعهده داشت و مقاومت شدید و طاقتفرسای اهالی تبریز در مقابل ۳۵ تا ۴۰ هزار نفر قشون دولتی به فرماندهی او صورت گرفت، به طوری که شهرتش از مرزها گذشت و نامش به گزارشهای نشریات اروپایی و آمریکایی از تحولات ایران راه یافت.
ستارخان: ایرانیان حق دارند پادشاه خویش را خود انتخاب کنند و همین طور نمایندگان مجلس را .
ستارخان : دولتین انگلیس و روس را از دخالت در امور خاریه ایران برحذر می دارم آنچه بین ماست داخلی است و هر تعرضی به ایران بی جواب نخواهد ماند .
ستارخان : وطن پرست ترین کسی که شناخته ام همانا فردوسی، پیر مرد توسی است .
ستارخان: شجاعت بدون هدف و آرمان ملی قدرتی محسوب نمی شود.
ستارخان: یکی از بزرگترین آرزوهایم باز گرداندن باکو به سرزمینمان ایران است.
ستارخان : در پاسخ به ظل السطان چنین جملاتی نوشت: اگر یک روز از زندگیم باقی مانده باشد آن یک روز را هم برای استقلال و حفظ کرامت ایران خواهم جنگید حتی اگر لقب شورشی و ضد مملکت به من داده شود .
ستارخان در نامه ای برای فرمانده قشون روس در سرحد جلفا که به سوی تبریز در حرکت بودند چنین می نویسد: بدان ایرانیان شاید تاب پاشاه ستمگری همچون محمد علی شاه قاجار را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود اگر برنگردید جنازه شما را برای خانوده تان خواهم فرستاد.