- وزارت آموزش و پرورش این فرهنگیان بازنشسته را مجددا به کار دعوت کرد
- گیلانشاه خالدار منقرض شد / وداع با پرنده ناب حیات وحش ایران + عکس
- تجمع جمعی از معلمان بازنشسته مقابل مجلس / جزئیات مطالبات فرهنگیان
- پیش بینی آب و هوای تهران در ۳ روز آینده
- گوسفند عاشق نوشیدن چای را ببینید! (ویدئو)
- پیش بینی هواشناسی از وضعیت آب و هوا فردا سه شنبه ۲۹ آبان
- ۶ مرحله بهره مندی معلمان از رتبه بندی + جزئیات و لینک
- روز جهانی مرد ۱۴۰۳ چه روزی است؟ هدف از روز جهانی آقایان
- حقوق این پرسنل آموزش و پرورش در سال آینده افزایش می یابد
- هشدار زرد هواشناسی در پی افزایش آلودگی هوا در ۶ استان
غلامرضا ظریفیان: مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) دو خطای استراتژیک داشتند
دکتر غلامرضا ظریفیان محقق و پژوهشگر و استاد تاریخ اسلام عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا را تببین و تأکید کرد که در آن زمان اصالت اسلام از «حقیقت» به سمت «قدرت» رفته بود و شرایط به گونه ای بود که امام حسین(ع) مبارزه با «ظلم» و «اصلاح گری» را ضروری دانستند.
وی بیان کرد: «اساس امر به معروف و نهی از منکر امام حسین(ع) نه امور فرعی بلکه «نقد قدرت» بود زیرا قدرتی که درست، عادلانه و اخلاقی رفتار نکند و حکمرانی خوبی نداشته باشد هم دین و هم دنیای مردم را به خطر می اندازند لذا اساس حرکت امام، مشروعیت زدایی از یک حکومت مستبد و قدسی زدایی از دستگاه حکومتی است.»
وی «رفتار و زیست اخلاقی»، «گفت وگو» و «نقد قدرت» را از جمله آموزه های قیام امام حسین(ع) برای امروز دانست و تصریح کرد: امام خود را فدای امت کرد تا مردم در اثر این فداکاری و شهادت و از خود گذشتگی به آگاهی برسند و از ذلالت و گمراهی خارج شوند. یکی از پیام های مهم امام حسین(ع) برای سیاستمداران و مسئولان امروز این است که اگر می خواهید ماندگار شوید و اندیشه های شما ماندگار شود باید خود را فدای ملت کنید نه اینکه ملت را فدای خودتان کنید.
متن گفت وگوی شفقنا با دکتر ظریفیان را می خوانید:
در تحلیل عوامل زمینه ساز حادثه عاشورا به مسایل و موضوعات مختلفی از جمله دگرگونی ارزش ها و عدول از ارزش های جامعه نبوی و دنیا گرایی متنفذان و قدرتمندان و مدعیان دینداری اشاره می شود. چه دلایلی از منظر تاریخی، اجتماعی، سیاسی و دینی حادثه عاشورا را رقم زد؟
واقعه عاشورا یکسری عوامل، علل و دلایل دور از خود دارد و مربوط به اتفاقاتی می شود که در بستر تاریخ و در بازه بعد از رحلت پیامبر(ص) تا مرگ معاویه رخ داد. حادثه عاشورا یکسری دلایل و علل نزدیک دارد که مربوط به یک یا دو سال قبل از فوت معاویه و بحث بیعت گرفتن از امام حسین(ع) و آمدن حضرت از مدینه به مکه و از مکه به کوفه بود که این حرکت در نهایت به کربلا ختم شد.
مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) دو خطای استراتژیک داشتند
اگر بخواهیم عوامل دور، زمینه ساز حادثه عاشورا را به صورت گذرا اشاره کنیم، واقعیت این است که مسلمانان بعد از رحلت پیامبر اسلام(ص) حداقل دو خطای استراتژیک کردند.
خطاهای استراتژیک اساساً خطاهایی هستند که پیامدهای عمیق و طولانی از خود به جای می گذارد و بعضاً یا جبران نمی شود یا امکان جبران آن بسیار سخت است، اما خطاهای غیر استراتژیک می تواند زودگذر باشد و جبران شود.
پس از رحلت پیامبر(ص) دو خطای استراتژیک رخ داد که نهایتاً مسیر زندگی مسلمانان را با آنچه که پیامبر(ص) طراحی کرده بود و در عین حال با نگاه به آینده توصیه کرده بود، تغییر داد؛ یکی واقعه ای بود که پیامبر(ص) در چند ماه قبل از رحلتشان بر آن تأکید کردند و دلیل تأکید پیامبر(ص) این بود که بخش عظیمی از مسلمانان، تازه مسلمان شده بودند و بعد از فتح مکه به استناد آیات قرآن که تأکید می کند: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ وَ رَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» بخش عظیمی از مسلمانان که عمدتاً در جامعه جاهلی زندگی می کردند به دلیل اینکه روسای قبایل آنان بعضاً مسلمان شدند، به اسلام گرویدند، اما تا اینان با اسلام و جوهره اسلام آشنا شوند نیازمند آموزش های عمیق و تعلیم و تربیت بودند که پیامبر(ص) این فرصت را پیدا نکردند؛ این مسلمانان پس از پیامبر(ص) با مسایل بسیار جدی رو به رو می شدند و به همین دلیل پیامبر تأکید و توصیه داشتند تا کسی را معرفی کنند که هم به آموزه های قرآن و پیامبر(ص) معرفت عمیقی دارد و هم اینکه با توجه به برخورداری از یکسری ویژگی ها به تحقق این آموزه ها کمک کند.
معرفی حضرت علی(ع) «آینده نگری» از جانب پیامبر(ص) بود
پیامبر(ص) برای اینکه این فرصت برای مسلمانان فراهم باشد و در حقیقت مسلمانان در معرض تعلیم و تربیت صحیحی قرار بگیرند، واقعه غدیر را رقم زدند. اگرچه بخش عظیمی از مسلمانان شیعه نیستند، اما به هر حال اصل ولایت معنوی امیرالمومنین علی(ع) را قبول دارند، طبیعتاً معرفی حضرت علی(ع) «آینده نگری» از جانب پیامبر(ص) بود که البته معرفی حضرت علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر(ص) علاوه بر آموزه ها و توصیه های پیامبر(ص)، توصیه الهی نیز بود.
از زمان غدیر تا رحلت پیامبر(ص)، مدت کوتاهی گذشت و نهایتاً مسلمانان دچار یک خطای استراتژی شدند و یک سرمایه بزرگ و عظیم را به حاشیه راندند در حالی که با توجه به نیاز مسلمانان این سرمایه بزرگ می توانست کمک کند تا جامعه ای که تازه مسلمان شده با عمق حقیقت، فرهنگ و اخلاق عادلانه اسلام و منطق قرآن و بحث عدالت و ایمان آزادانه و آگاهانه آشنا شود، ولی به هر دلیلی این اتفاق نیفتاد و این یک اشتباه استراتژیک بود.
اشتباه دوم استراتژیک که به گونه ای به تبع اشتباه اول بود، اینکه مسلمانان – غیر از قلیلی از صحابه – با عمق اسلام آشنایی نداشتند لذا بعد از رحلت پیامبر(ص) به جای اینکه این فهم از قرآن و دین را در جامعه به عنوان یک اولویت قرار دهند، به سمت کشورگشایی و فتوحات رفتند.
اصالت اسلام از «حقیقت» به سمت «قدرت» رفت
در شرایط جنگ و کشورگشایی و فتوحات، امر تعلیم و تربیت و فهم مبانی به کنار می رود و کسانی عمدتاً در جنگ ها وارد میدان می شوند که توانایی های دیگری دارند لذا فتوحات هم به درازا کشید. درست است که این فتوحات برای مسلمانان ثروت زیادی را به ارمغان آورد و سرزمین های بسیاری را تحت قدرت آنها قرار داد، اما به دلیل اینکه مسلمانان فرصت نکردند با عمق و جوهره دین آشنایی پیدا کنند طبیعتاً این فضا آنها را با دهها آسیب رو به رو کرد. یکی از این آسیب ها «خوارج» بود؛ یک جریان افراطیِ خشونت طلب که فقط ظواهر دین را می شناخت و با عمق دین آشنایی نداشت و در عین حال اسلامی که اساساً حقیقت را اصالت خود قرار داه بود و برای اسلام امر حقیقی و فهم حقیقت جوهره دین بود، به کنار رفت و متأسفانه اسلامی در معرض مسلمانان قرار گرفت که عمدتاً اصالت آن به جای «حقیقت» به سمت اصالت «قدرت» رفت و قدرت و به نوعی حفظ نظام اصل شد، طبیعتاً وقتی قدرت اصل می شود هر وسیله ای برای حفظ این قدرت هم مباح می گردد؛ در صورتی که طبق اسلامی که اصالت حقیقت را قبول دارد، هر وسیله ای نمی تواند مورد استفاده برای حفظ دین اسلام باشد.
در نتیجه جامعه ای که هم دین را خوب نفهمیده بود و هم در معرض تعلیم و تربیت درست قرار نگرفته بود و با قشری از دین آشنا شده بود، نهایتاً وارد یک فضای عملیاتی شد و این امر تدریجاً آنان را به سمت دنیاگرایی، ثروت های انباشت شده، رانت خواری و تنازع و اختلاف عمیق سوق داد. ما شاهدیم که در دوره خلفای راشدین مسلمانان با چه اختلافاتی رو به رو شدند تا جایی که دینی که اساس آن محبت و تسخیر قلوب بود، به فراموشی سپرده شد. مسلمانان در عین حال که می رفتند تا کشورهای دیگر را فتح کنند و با نام اینکه می خواستند خدا را به آن مناطق ببرند، اما این ثروت و قدرت موجب شد که خدا را فراموش کنند و در واقع خداوند به حاشیه رانده شد و در اثر قدرت طلبی و ثروت طلبی با هم به اختلاف افتادند.
برخی از صحابه پیامبر(ص) که متکفل تعلیم و تربیت جامعه بودند، خودشان دنیا گرا و قدرت طلب شدند و اوج این درگیری و قدرت طلبی را در دوره خلیفه سوم می بینیم که چگونه این درگیری ها اوج پیدا می کند تا جایی که این فتوحات به جای آرامش و اطمینان برای مسلمانان، منجر به این شد که خلیفه دوم و خلیفه سوم ترور شوند.
امیرالمومنین علی(ع) در آن چهار سال و هفت ماه تلاش کردند تا دوباره اسلامِ اصالت قدرت به اسلام اصالت حقیقت بازگردد، همان توصیه ای که پیامبر(ص) فرموده بودند که من از میان شما می روم، اما قرآن و عترت را در میان شما می گذارم تا در روز قیامت به آن چنگ بزنید و گمراه نشوید، اما این امر به دلیل آسیب های عمیقی که مسلمانان از اتخاذ آن دو استراتژی غلط در جان و روح و زندگی شان جاری و ساری شده بود.
این دوره هم دوره کوتاهی بود و تمام تلاش امیرالمومنین علی(ع) در عین توفیقات اجمالی که پیدا می کند، استمرار پیدا نمی یابد و نهایتاً هم قدرت و حکومت در اختیار صحابه قرار نمی گیرد و جریان بنی امیه بر سر کار آمد که در دوره پیامبر(ص) بزرگترین دشمن ایشان محسوب می شدند و بسیاری از سردمداران این جریان از جمله ابوسفیان به اسلام اعتقادی نداشتند و در فتح مکه هم وقتی دیدند که پیامبر(ص) قدرت و توانایی پیدا کرده، اظهار اسلام کردند در حالی که طبق سخنانی که در تاریخ مکتوب است، صراحتاً گفتند که ما اساس این دین را قبول نداریم؛ در نهایت این افراد حاکمان اسلامی شدند چون قدرت بیشتری داشتند، نظامی بودند و با نگاه نظامی به عالم و آدم نگاه می کردند و در آن مقطع هم اسلام ابزار خوبی برای آنها شده بود تا بتوانند با استفاده ابزاری از دین، خودشان را متعین کنند.
جامعه با استفاده از ظاهر اسلام، به دوران جاهلی بازگشت
کسانی که در دوره پیامبر(ص) کاملاً منزوی بودند، در آن مقطع بخش مهمی از سرزمین های اسلامی در اختیارشان بود، از 11 لشکر فتوحات، فرماندهان 6 لشکر از بنی امیه هستند که این بار به نام دین، شمشیر می زنند در حالی که خیلی از آنها یا دین را عمیقاً نفهمیدند یا اساساً به دین اعتقاد ندارند یا به دینی معتقدند که برای آنها قدرت و ثروت بیاورد و می بینیم که به دلیل اشتباهات استراتژیک که مسلمانان به خصوص برخی از صحابه پیامبر(ص) داشتند، حکومت بنی امیه بر سر کار آمد که این حکومت از همان ابتدا صراحتاً و بدون هیچ پرده پوشی نگاهی که تاکنون مسلمانان داشتند و می گفتند که با تکیه بر رضایت عامه باید بیعت صورت می گرفته و تکیه بر قرارداد میان مسلمانان و حاکمان زندگی مسلمانان جاری و ساری می شد را کنار گذاشتند. معاویه در سخنرانی نخست خود در مدینه به صراحت گفت که همه شما می دانید که من متکی بر شمشیر بر شما پیروز شدم و صراحتاً هم اعلام کرد که اگر به شمشیر قدرت مطلقه من تمکین کردید، زندگی شما زندگی خوبی خواهد بود و اگر این چنین نکردید من با این ملاک و شاخص با شما رفتار خواهم کرد.
بنابراین پس از رحلت پیامبر(ص) تا آمدن بنی امیه که در سال 41 هجری یعنی چیزی نزدیک 30 سال، می بینیم که حاصل آن اشتباه استراتژیک تعبیری شد که حضرت علی(ع) در نهج البلاغه دارند و فرمودند: «قوم و جامعه به جاهلیت و عقب و قهقهرا برگشت» البته دیگر آن نظام، جاهلی نیست بلکه با بهره گیری از ظاهر اسلام این بار به عقب برگشته که این خطرناک تر است.
پیامبر(ص) نیز در روزهای آخر عمرشان بسیار نگران بودند و در تعبیری گفتند: «من در میان دو جاهلیت قرار گرفتم و جاهلیت دوم که به بعد از من مربوط می شود، بسیار خطرناک تر و نگران کننده تر از جاهلیت اول است چرا که این جاهلیت این بار با ابزار دین و تهی کردن محتوای دین و پر کردن محتوای دین از شاخص های اصالت قدرت است و یک جاهلیت جدیدی شکل می گیرد.»
به طور کلی شرایط به گونه ای پیش رفت که به قرارداد میان معاویه و امام حسن(ع) انجامید و معاویه پذیرفت که قواعدی را رعایت کند از جمله اینکه حکومت را بعد از خودش در اختیار، انتخاب و رضایت عامه قرار دهد و با مردم ظلم و جور نکند، اما به محض اینکه بر مقدّرات مردم سوار شد، مسیر را کاملاً تغییر داد، از یک سو به دلیل اینکه جامعه اسلامی به شدت گسترش پیدا کرده و 90 درصد این جامعه در بخشی از ایران، روم و مناطق مختلف بودند، اساساً نه تنها با قرآن و آموزه های پیامبر(ص) آشنایی نداشتند بلکه فرصتی هم پیش نیامده بود که آنان در معرض تابش این تعلیم و تربیت قرار گیرند، لذا معاویه هوشمندانه تلاش کرد که برای این مردم گسترده، با نژادهای مختلف ادبیات دینی، الهیات جدای از آن خدایی که قرآن و پیامبر و عترت مطرح می کرد، تولید کند. معاویه خدایی را به مردم معرفی می کرد که نماینده آن خدا، معاویه بود. او، خلیفه را تا حد خدایی مقدس می کرد و در واقع در وجود او یک نوع «خود خدا پنداری» به وجود آمد.
کشتن انسان های «آزاده» مباح شد
بنابراین معاویه به عنوان قدرت آن زمان، دانش لازم خود را تولید کرد، دانشی که از دل آن خدا، فقه و کلام اموی ها بیرون آمد. در این کلام و دانش و خدایی که او معرفی می کرد، کشتن انسان های آزاده مباح بود. به همین دلیل معاویه به راحتی بخشنامه صادر می کرد که ما زبان خدا هستیم و هر کسی غیر از این بیاندشید، خونش مباح است یعنی با این نگاه باید به خدا و فقه بنگرید و بنابراین از دل آن فقهی درآمد که حق دارد هر کسی که با حاکم موافق نیست، او را طرد کند و به او تهمت بزند و او را فتنه گر بنامد و او را منزوی و حبس کند حتی اگر نوه پیغمبر باشد، حتی اگر پیامبر در مورد او گفته باشد که «الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّه»؛ حتی این حسین(ع) را به این دلیل که بیعت نمی کند، خونش را مباح کند بنابراین به جای اینکه خدا، دین، اخلاق و فضلیت ها مقدس شود، قدرت، نژاد قریش و خلیفه ی برآمده از شمشیر مقدس شد.
معاویه نه تنها مفاد صلح با امام حسین(ع) را زیر پا گذاشت بلکه جنایت های بسیار جدی کرد، صحابه مهم پیامبر(ص) مثل حجربن عدی و بسیاری از کسانی که معتقد به آن مدلی بودند که پیامبر ارایه کرده بود و آن را در چهره علی بن ابی طالب(ع) می دیدند را قتل عام کرد. عده ای در هر نماز جمعه و منابری موظف بودند که به اهل بیت(ع) به خصوص امام علی(ع) دشنام دهند و آنها را فتنه گر و خارج از دین معرفی کنند.
«میراث دار کردن خلافت» از عوامل حادثه ساز واقعه عاشورا
یکی از دلایل نزدیک که منجر به حادثه عاشورا شد، ماجرای میراث دارتر کردن خلافت بود و تلاش شد این خلافت به جای آن ولایت نبوی و علوی که متکی بر ایمان آگاهانه و آزادانه و اخلاقی و عادلانه بود و به جای عصبیت، ایمان مختار را قرار می داد و به جای غنیمت و چپاول، قسط و عدالت را قرار می دهد و به جای قبیله و نژاد، امت را ارایه می کرد، بنشیند و سرانجام خلافت به سلطنت تبدیل شد. معاویه علی رغم قولی که داده بود، تلاش کرد تا یزید که مشهور عام و خاص بود در اینکه کاملاً انسان بی پرده و بی مبالادتی است و صراحتاً می گوید که دین و قیامت بازیچه ای بیش نیست، را امیرالمومنین و خلیفه مقدس یک جامع اسلامی کند. در اینجا بود که امام حسین(ع) قبل از مرگ معاویه زیر این بار خلافت یزید نرفت حتی در اوج قدرت معاویه، امام حسین(ع) در یک کنگره بسیار بزرگی که در سال 58 یا 59 هجری در منا برگزار شد و همه افراد متلکم و روحانیون زمانه آمده بودند و بیش از 200 صحابه و 700 تابعین که از افراد متنفذ جهان اسلام بود، در این جلسه حضور داشتند، امام یک سخنرانی مفصل کردند و صراحتاً به آسیب شناسی جامعه و استبدادی که حاکم شده، پرداختند و در عین حال به صراحت انگشت اتهام را به سمت روحانیون و علمای زمانه نشانه رفتند و گفتند که شما منجر شدید که کار به اینجا بکشد. شماها که حقیقت را می فهمیدید و شاخص های دین را داشتید به دو دلیل عمده سکوت کردید: اول، از زندگی و جان و موقعیت هایی که داشتید، ترسیدید و حقایق را پوشاندید و مدافع ضد حقیقت شدید و حداقل اینکه در برابر جنایت هایی که این حکومت می کند، سکوت کردید. دوم، طمع. به شما رانت و امکانات مختلف دادند و ویژه خواری کردید. طمع و ترس شما از بازگویی حقایق موجب شد تا جامعه تصور کند، همین بر ساخته ای که هست، باید در جامعه جاری و ساری شود.
در آن زمان معاویه این هوشمندی را داشت که با امام حسین(ع) درگیر نشد و حتی در نصیحتی هم که به یزید می کند، صراحتاً می گوید «با این سه نفر کاری نداشته باش» در واقع معاویه از آن جامعه بزرگ، فقط از سه نفر و آن هم بیشتر از جانب امام حسین(ع) نگران آینده حکومت یزید بود. و همین موضوع نشان می دهد که جامعه به دلیل اشتباهات ظاهری چقدر دچار انحراف اساسی شده که حتی حاکم مستبد وقتی می خواهد از دنیا برود از سه نفر نگران است و یزید را به عنوان رهبر آینده مشخص می کند.
یزید علم و صبوری پدرش را نداشت و نهایتاً بلافاصله بعد از اینکه بر مسند حکومت می نشیند، بر خلاف وصیتی که پدرش کرد، از اولین کسی که درخواست بیعت می کند تا او را به رسمیت بشناسد، حسین بن علی(ع) بود چون حکومت او از مشروعیت لازم برخوردار نبود لذا پیغام می دهد و از حاکم مدینه می خواهد که از حسین بن علی(ع) بیعت بگیرد و طبیعی است که امام حسین(ع) با نگاهی که به قرآن، عفت، دین، قدرت، فقه و الهیات دارد، حاضر نیست این امر را بپذیرد.
امام حسین(ع) در طول مدت چهار ماه که تا وقوع حادثه عاشورا، نکات بسیار مهمی را مطرح می کنند و می فرمایند: «نه تنها من با یزید بیعت نخواهم کرد بلکه هر کسی مثل من یعنی هر انسان مسلمانی هم حق ندارد که با فردی مثل یزید بیعت کند چرا که یزید اساس دین را منهدم می کند.» در واقع امام علاوه بر اینکه تمام تلاشش این است که در یک چهره اصلاح گر جامعه ظاهر شود و کمک کند به اینکه آگاهی دهد تا جامعه متوجه شود چه بر سر اعتقادات، فرهنگ و جامعه آمده و هدف اصلی حضرت این بود که جامعه را دستخوش آگاهی کند، در عین حال بیعت با سلطان جائر را نمی پذیرد و مکرر نقل می کند که پیامبر(ص) فرمودند: «بهترین جهاد، کلام حقی است که در برابر سلطان جائر گفته می شود.»
فلسفه و اهم اهداف نهضت امام حسین (ع) چه بود؟ آیا اهداف امام حسین (ع) از جمله انجام تکلیف الهی، اصلاح امت، امر به معروف، احیای دین و سنت پیامبر (ص)، حمایت از حق و مبارزه با انحراف، فساد، جهل و ستم از اولویت بندی خاصی تبعیت می کرد؟
امام حسین(ع) دو خواسته داشت اول اینکه هر نوع مشروعیتی را از جریان بنیامیه و به خصوص یزید بزداید و دوم نکات کلانی که امام می خواست اعلام کند و در عین حال مشخص کند که اساس امر به معروف و نهی از منکر نه امور فرعی بلکه «نقد قدرت» است، زیرا قدرتی که درست، عادلانه و اخلاقی رفتار نکند و حکمرانی خوبی نداشته باشد هم دین و هم دنیای مردم را به خطر می اندازند. اساس امر به معروف و نهی از منکر امام، مشروعیت زدایی از یک حکومت مستبد و در عین حال قدسی شدن دستگاه حکومتی است. امام با بیانی روشن صراحتاً اعلام میکنند من برای اصلاح امت جدم از مدینه بیرون می روم، چون امام می بیند که این حکومت اصلاح پذیر نیست و امکان اصلاح آن نیز وجود ندارد؛ لذا خروج از مدینه بیانگر عدم مشروعیت حکومت بود.
خروج امام حسین(ع) از مدینه بیانگر عدم مشروعیت حکومت بود
امام در اندیشه کاملاً معتقد به عدم مشروعیت این نظام بود و اگر امکان آن را پیدا می کرد که این نظام را سرنگون کند حتماً چنین می کرد، اما ایشان در عمل آگاه است تا زمانی که جامعه تحول پیدا نکند و آگاهی لازم را کسب نکند و فهم درست از دین و مسایل نداشته باشد، امکان یک تحول وجود ندارد. به همین دلیل امام صراحتاً بیان کردند که من در چهره یک اصلاح گر اساسی، آن هم برای اصلاح امت جدم قیام کردم بنابراین یکی از اهداف امام، ارایه یک فهم درست از قرآن و سیره پیامبر(ص) است.
از سوی دیگر امام به دنبال یک نوع شبکهسازی برای آگاه سازی جامعه است مثلا در صحبتی که در منا دارند صراحتاً می گویند که به کشورها و مناطق خود بروید و مردمی را که صلاحیت دارند و با شما هستند آگاه کنید، درعین حال ایشان تلاش می کند در مدت چهار ماهی که از مدینه حرکت می کند، استبداد مطلقی که «خود خداپندار و تکفیرگر و هیاهوگر» است را نقد کند.
از یک سو امام می خواهد تا حد مقدور آگاهی بخشی را در جامعه گسترش دهد به خصوص با نیروهای متفکر جامعه که می توانند جامعه را در معرض داده های خود قرار دهند، از سوی دیگر امام استبداد سیاسی و سلطنت اسلامی را نفی می کند و صراحتاً و به شدت اشرافیت برخواسته از اسلام اموی را نقد می کند و می فرمایند، امام کسی است که قائم به قسط باشد و به کاهش فاصله طبقاتی و توزیع منابع ثروت کمک کند.
در عین حال امام تلاش میکند تا به جامعه بفهماند حکومت اراذل بر جامعه باعث به حاشیه رفتن اندیشمندان و فرهیختگان و در نتیجه مرگ آن جامعه خواهد شد؛ امام بی پرده می خواهد این را بگوید که انسان ها جانشان ارزش دارد، این جان را نباید به هر بهایی فروخت. به همین دلیل امام در برابر درخواست بیعت یزید تا روز آخر ایستاد و آن جمله اساسی «هَیهَاتَ مِنَّا الذِّلَّه» را می گوید و نهایتاً در روز عاشورا صراحتاً یک پیام فرا دینی را به همه بشریت می دهد و آن اینکه ممکن است انسان دین نداشته باشد، اما انسان به دلیل انسان بودن نمی تواند آزاده نباشد، به همین علت است که امروز افرادی مانند آنتوان بارا یا گاندی و بسیاری از مسیحیان و غیر مسلمانان تحت تأثیر ایشان قرار گرفتهاند. شاخص اساسی و بنیادین که خداوند به انسان عطا فرموده «آزاده بودن» هست و این پیام بزرگی است که امام در روز عاشورا به همگان هدیه می کند.
اهداف امام از قیام عاشورا چه بود، آیا تشکیل حکومت از اهداف اولیه ی امام حسین (ع) بود؟
در مورد نهضت یا قیام امام حسین(ع) نظریه های مختلفی هست. دو نظریه وجود دارد، یک نظریه شهادت که اساس حرکت امام را برای شهید شدن میداند و این نظریه به چند نظریه کوچک تر تقسیم می شود، بخشی از این نظریه خطرناک و بخشی قابل دفاع است. یک نظریه، نظریه شهادتی است که بیشتر از فرهنگ مسیحیت آمده و همان بحثی است که برخی از مسیحیان معتقدند حضرت مسیح(ع) بر صلیب رفت تا گناه امتش بخشیده شود، این نگاه نیز در میان برخی از شیعیان رواج پیدا کرد که امام حسین(ع) شهید شد تا برای بخشیده شدن گناهان، عشق به امام کافی باشد، این نگاه اشتباه، دقیقاً در تعارض با آموزه های اصلی امام حسین(ع) و آنچه که موجب شهادت ایشان شد، است.
یک نگاه دیگر این است که امام اساساً شهادت عرفانی پیدا کرد. نگاه امثال مولوی که اینان در قفسی از این دنیا قرار گرفته بودند و این قفس را شکستند و رها شدند. ابن طاووس نیز همین نگاه را دارد و بر این باور است امام به عنوان یک انسان معتبر و برجسته هنگامی که دید با این ستم و ظلم نمی تواند مقابله کند از مدینه حرکت کرد تا شهادت ایشان منجر به آگاهی بخشی شود. نگاه دیگر که به نظر می رسد منطقی تر است اینکه هر کسی که با ستمگر و ظالم و ناعدالتی مبارزه می کند، نمی خواهد خود را به کشتن بدهد اما هنگامی که فردی مبارزه و نقد می کند به خودی خود باید انتظار هزینه ها و زندانی شدن، حبس شدن، به حاشیه رفتن، تبعید شدن و کشته شدن را نیز بدهد و این یک نگاه منطقی است. طبیعتاً ظالمان علیه فردی که برای مبارزه با ظلم و ستم قیام برمیخیزد، اقدام متقابل انجام می دهند.
تشکیل حکومت از اهداف اولیه امام حسین(ع) نبود
از نگاه شیخ مفید امام برای تشکیل حکومت حرکت کرد و سید مرتضی نکاتی را باتوجه به این نگاه بیان می کند، البته بعدها در کتاب «شهید جاوید» صالحی نجف آبادی به طور مشخص بحث این است که علت حرکت امام برای تشکیل حکومت است که به نظر می رسد این نگاه با واقعیت چندان منطبق نیست.
در این مسأله که اگر امام حرکتی می کردند، مردم به او می پیوستند و فضایی ایجاد می شد و حکومت یزید را کنار می رفت تردیدی نیست و امام از این موضوع استقبال میکرد اما واقعیت های جامعه آن روز طور دیگری بود. زمانی که امام از مدینه حرکت کرده و به مکه آمدند غیر از دو یا سه نفر از اهل مدینه کسی ناله نکرد، جمعیت زیادی جلوی امام را نگرفت آن هم در مدینه نبوی یعنی جامعهای که شهر پیامبر(ص) بود.
پس از شهادت امام حسین، مدینه خیلی سیاه پوش نشد. درست است که حاکم وقت مدینه یزید بود اما نظام اموی که امام حسن در دوره خود مجبور به صلح با آنان شد، در این دوره بسیار قوی تر از دوره امام حسن بود. 20 سال بود که معاویه توانسته بود تقدس زایی کند تا او را در بسیاری از جوامع به عنوان یک قدیس و مبلغ دین بشناسند. بعد از ورود امام حسین به مکه که یکی از مراکز مهم اسلامی آن زمان بود از حضور مردم و واکنش فرهیختگان و روحانیون خبری نیست.
از کوفه نامهای به سوی امام روانه میشود که در آن اشارهای به حکومت امام در کوفه نمیکنند. اگر به فرمایش امام به مسلم دقت کنید میبینید که امام نمی گوید به کوفه بروید و زمینه و اسلحه و نیروها را آماده کنید، این امر نشان دهنده این است که امام در عین حال که این نظام را قبول ندارد اما می داند که به راحتی نمی توان وضعیت و فضایی که در میان مردم و جهان اسلام هست را تغییر دهد؛ بنابراین به مسلم می گوید در کوفه راستی آزمایی کند که دعوت از امام تا چه اندازه واقعیت دارد.
در طول مسیر امام به جز افراد اندکی که توجه خاصی به عاقبت آنها داشته از کسی برای همراهی دعوت نمیکند. باید به این نکته توجه داشت کسی که می خواهد حکومت بر پا کند با یک عده قلیل و وجود 82 زن و کودک حرکت نمی کند. از سوی دیگر امام نامه ای به سراسر جهان نداد که به ایشان بپیوندند؛ بنابراین فرضیه اینکه امام می خواست حکومت برپا کند با واقعیت هایی که در کنش امام هست، منطبق نیست و قابل دفاع نمی باشد البته تأکید دارم که هر انسان آزاده ای اگر بتواند و جامعه نیز چنین بخواهد، تلاش می کند تا حکومت جائر را از بین ببرد.
به نظرم امام در آن تاریکی، شعله ای شدند برای مشروعیت زدایی و آگاهی دوباره جامعه به اینکه خدای حقیقی دیگری وجود دارد، نوع نگاه دیگری به دین وجود دارد و هر انسان آزاده ای نباید خود را در برابر ظلم و ستم بفروشد و آن بیانات مختلف امام حکایت از این دارد که امام بعد از مرگ معاویه و اتفاقاتی که افتاد، بنا دارد که یک آگاهی بخشی ایجاد کند و به نظر می رسد که امام در این پروژه کاملاً موفق بوده است.
یعنی از این زمان به بعد و در یک بازه طولانی ما می بینیم تدریجاً نوع نگاه به حکومت و دین و خدا تغییر پیدا می کند، از سخنان امام سجاد و ائمه شروع شده و در یک بازه زمانی این پروژه امام به نتیجه می رسد. اینکه امروز می بینیم در جهان اسلام و شیعه بانگ امام حسین(ع) زنده است بیانگر این است که آن مسیری که امام انتخاب کرد، جواب داد و آن حقیقت، امروز زنده است و کسانی که در برابر آن حقیقت بودند، امروز در جهان اسلام و حتی در جهان غیر اسلامی هنگامی که محققان شان مورد بررسی قرار می دهند آنها منفور هستند و آن نگاه شان نگاه باطلی است.
با توجه به مجموعه آنچه در جریان نهضت امام حسین (ع) روی داد، مهمترین آموزه ها و همچنین عبرت های عاشورا چه بود و در عصر حاضر از آن چگونه می توان بهره گرفت؟
مهم ترین آموزه حرکت امام حسین این است که مسلمانان واقعی با کفر کاری ندارند بلکه مسألهشان با «ظلم» است. انسان های بسیاری در جهان زندگی می کنند و اسلام را قبول ندارند و دیندار و بی دین هستند، مسلمانان با کافر کاری ندارند بلکه با ظلم کار دارند و این بسیار مهم است. وقتی شما مبارزه را با کفر گذاشتید، از دل آن خوارج، داعش و اسلام هراسی خارج می شود در حالی که مبارزه با ظلم یک امر فطری و جهانی است.
نکته دوم «نفی طاغوت» است طاغوت یعنی هر چیزی که جای خدا بنشیند. امام به اعتبار قرآن و سیره پیامبر طاغوت را نفی کردند؛ طاغوتی مانند معاویه که سخنرانی ها و خطبه هایش پر از ادبیات دینی و حدیثی بود و خود را نماینده خدا می دانست بنابراین نفی خود خداپنداری یکی از آموزه های بزرگ امام حسین(ع) است.
این آموزه برای جامعه امروز نیز بسیار مفید است، اینکه اگر قدرت مهار و کنترل نشود و مورد نقد قرار نگیرد، می تواند به جای خدا بنشیند بنابراین امروزه «نقد قدرت» یک بحث بسیار مهمی است.
بحث خدای وجودی و حقیقی، نه خدای موجودی – یعنی خدایی که ما موجود کردیم- در بیانات امام حسین(ع) موج می زند. خدایی که از دل آن عشق، محبت و معرفت استخراج می شود، خدایی که رحمان و رحیم است و با همه انسان ها ارتباط وجودی پیدا می کند. نه این خدایی که ما با پندار خود می سازیم بلکه خدایی که وجود دارد و موجود نیست و ما آن را به وجود نیاوردیم بلکه ما مخلوق او هستیم و این هم از آن بیانات عارفانه است، این عرفان و خدای وجودی حتی به درد غیر مسلمان ها و جهان امروز ما می خورد. بحث مساله توجه به انسان و ارزش انسان است، اینکه انسان ذاتاً محترم، عزیز و بزرگ است وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ؛ انسان ها در نزد خدا بزرگ هستند و انسان به ما هو انسان مهم ترین گوهری است که خداوند به او داده، آزاده و آزادگی است که باید حفظ شود. این نیز از آموزه هایی که پروفسور بارا در دو کتاب خود درباره امام حسین و حضرت زینب(س) نوشته که کتاب های ارزشمندی است.
پروفسور بارا در این کتاب می گوید اگر ما مسیحی ها یک حسین مثل شما داشتیم، به دلیل آموزه هایی که می تواند عدالت و آزادگی و حریت و فداکاری و معرفت را ممکن کند، در هر کوی و برزنی این حسین را با این ویژگی ها برپا می کردیم و مردم جهان را مسیحی می کردیم. یعنی به ما نقد می کند که شما چنین انسانی را دارید و او را نشناختید.
امام حسین(ع) آغازگر جنگ نبود حتی تا روز آخر نیز آرایش جنگی نداشت و شب آخر که متوجه شد اینان می خواهند بجنگند تنها خندقی را دور خیمه گاه زد تا کسانی که هستند کمتر آسیب ببینند. امام حسین(ع) منادی صلح و پیوند عمیق با جامعه بود و تا روز آخر نیز سعی کرد با گفت وگو مساله را حل کند.
امام حسین(ع) مذاکره با عمر بن سعد یا در برخی از تواریخ آمده که گفتند بگذارید من با یزید مذاکره کنم چرا که حضرت از صحبت کردن، بیان حقیقت و ابلاغ استدلالات خود نمی هراسد؛ بنابراین موضوع نیز پیامی است که امروز به ما داده می شود که انسان ها تا آنجا که می توانند باید مسایل خود را با گفت وگو حل کنند البته در این گفت وگو انسان ها حق ندارند که خودشان را ذیل کنند.
اوج اخلاق را در واقعه عاشورا می بینیم. آنجایی که امروز جهان ما به شدت به آن نیاز دارد و امر جهانی است. از زمانی که سپاه حر تشنه بود و حر به سراغ امام آمد و امام آنچه آب داشت به سپاه حر داد در صورتی که می دانست میتواند اینان را محاصره و اسیر کند تا روز عاشورا که آن برخوردهای زشت و شنیع و حرف های درشت به امام و یارانش زده شد در حالی که یک کلمه زشت از زبان حسین و یارانش بیرون نیامد. غیر از استدلال و منطق و دلسوزی چیز دیگری حتی برای دشمنان شاهد نبودیم. انقدر که امام در روز عاشورا برای کسانی که با او می جنگند دل سوزانده و گفت و گو کرده که حق را بفهمید برای یاران خود کمتر این حرف ها را زده است بنابراین بحث اخلاق و زیست اخلاقی از آموزه هایی است که می توانیم امروز از امام حسین بیاموزیم.
از مهم ترین ویژگی های نهضت عاشورا، آمیختگی معنویت، اخلاق و عدالت خواهی با سیاست ورزی در سیره ی امام حسین (ع) است. مصادیق این موارد در نهضت و سیره امام حسین (ع) را بیان فرمایید و همچنین آموزه های این سیره برای حکام و سیاستمداران امروز چیست؟
امام حسین قدرت نرم داشتند، معاویه و یزید قدرت سخت داشتند. درست است که امام به ظاهر شکست خورد و قتل عام شدند و خاندان حضرت اسیر شدند اما آنچه که ماند حسین بود و آنچه که رفت آن قدرت سخت بود. به نظرم مهم ترین آموزه برای قدرتمندان این است که این قدرت های سخت اگر با قدرت های نرم و اخلاق و رضایت عامه و دینداری درست پیوند نخورند و قدرت درست توزیع نشده و متمرکز شود، می تواند جنایت های بزرگی را ایجاد کند. پیام دیگر امام حسین این است که هر کسی که در موقعیت مسئولیت یک جامعه قرار بگیرد، باید به بهترین نحو به وظایف و مسئولیت خود عمل کند. اساس رهبری و مسئولیت داشتن این است که در کنار علم، دانش، تخصص و شجاعت باید فداکاری نیز باشد به همین دلیل ما در مهم ترین زیارت شیعه که زیارت اربعین هست، می خوانیم وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ؛ امام خون قلبش را داد. امام خود را فدای امت کرد عِبَادَک مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیرَهِ الضَّلالَهِ؛ تا مردم در اثر این فداکاری و شهادت و از خود گذشتگی به آگاهی برسند و از ذلالت و گمراهی خارج شوند. بنابراین یکی از پیام های مهم امام حسین این است که اگر می خواهید ماندگار شوید و اندیشه های شما ماندگار شود باید خود را فدای ملت کنید نه اینکه ملت را فدای خودتان کنید.