کد خبر: ۱۷۳۶۸۰
تاریخ انتشار: ۰۸ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۵

هم میهن - بیتا ابراهیمی: رأس ساعت 13:05 دقیقه، ژنرال خاویر پالاسیوس، پیامی 6 کلمه‌ای برای مقام ارشدش در ارتش شیلی، ژنرال آگوستو پینوشه ارسال کرد:

Misión cumplida, moneda tomada, presidente muerto.

«موفقیت عملیات، سقوط قصر، مرگ رئیس‌جمهور.»

به بهانه انتشار کتاب نشخوار رویاها؛ روایتی از سانتیاگو تا تهران و پایان آلنده

 

این پیام اعلان مرگ یک رویا بود، مرگ یکی از زیباترین تجارب سیاسی و اجتماعی قرن بیستم، پایان تلاش صلح‌آمیز آلنده و پیروانش برای برقراری دموکراسی، بدون به‌کارگیری سرکوب مخالفانش و بدون خشونت. خشونتی که آلنده تلاش در اجتناب از آن داشت، با تمام توان به ساختمانی حمله برده بود که تا آخرین لحظه برای دموکراسی مبارزه کرد و اگر کودتاچیان با هواپیما و بمباران از آسمان و تانک از زمین حمله نمی‌کردند، چگونه می‌توانستند در برابر ملتی پیروز شوند که با ظهور آلنده شکوفا شده بود. این پایان حکومت مردم بود و البته آغاز روایت آریل دورفمن در کتاب «نشخوار رویاها».

 

روایت تبعید

بالاترین آمار در میان صادرات شیلی به مس اختصاص دارد، اما در دهه‌ی 1980، تبعیدیان سیاسی گوی رقابت را از مس بردند!

اگر دورفمن در روز 11 سپتامبر 1973، در نقش مشاور فرهنگ و رسانه‌ی آلنده، در قصر ریاست‌جمهوری می‌بود، بی‌شک کشته می‌شد. فرار دورفمن از چنگ مرگ از روز کودتا آغاز شد و تا سال‌ها بعد ادامه یافت. او به دستور حزب به سفارت آرژانتین پناه برد و از آنجا به آرژانتین، سپس به پاریس رفت و بعد از هلند و درنهایت از آمریکا سر درآورد و گریز دائمی او از مرگ، مرگ در هیئت‌حقیقی و مرگ باورها و رویاهایش، از همان سفارت آرژانتین با داستان‌هایی همراه بود؛ داستان‌هایی که به‌تدریج عمق و دامنه‌ی فجایع دیکتاتوری را نمایان می‌ساختند. آریل دورفمن، سرخورده از شکست، با زن و پسر خردسالش کشور را ترک کرد.

 

روایت سکوت

هیچ الهه‌ای از سکوت من آزرده نشده بود...

آریل با بار عذاب وجدان به پاریس رسید، عذاب وجدان از اینکه کنار آلنده نبوده و بیشتر به دلیل وعده‌هایی که او و هم‌پیمانانش به توده‌ی مردم داده بودند، وعده‌هایی که محقق نشد و سکوت بر او چیره شد. در توالت متلی ارزان‌قیمت در پاریس، در سحرگاهی که هیچ الهامی برای دورفمنِ نویسنده به همراه نداشت، سکوت تمام‌قد رخ نمود و به خودتنبیهی او با غوطه زدن در فقر و فلاکت دامن زد. دورفمن با تمام توان تلاش کرد از همان مسیر گذشته پیش برود، شاید که رویاهای ازدست‌رفته محقق شوند. تمام زندگی خود را وقف فعالیت‌های حزبی کرد و سکوت ادبی‌اش را پسِ زندگی سیاسی پنهان کرد، تا اینکه درنهایت دریافت این راه، راه او نیست و آنگاه بود که الهه‌ی شعر و هنر به او رو کرد، با شعری درباره‌ی مردی که پله‌ها را می‌شمارد تا به قتل‌گاه خود برسد.

اگر 20پله بود، تو را به دستشویی نمی‌برند، اگر 45تا باشد، برای شکنجه نمی‌برند، اگر از 80 بگذرد و دیگر کورمال‌کورمال بلغزی، کورمال و چشم‌بسته، تا بالای پله‌ها، اوه، اگر از80 بگذرد فقط یک مقصد در انتظارت است، فقط یک مقصد و فقط یک مقصد دیگر مانده که تو را نبرده‌اند.

 

روایت رشد

تلاش برای خودکاوی که ذاتاً با ماهیت وجودی انسان قرین است، برای من باید با پاره‌هایی از رسیدن‌ها، بازگشتن‌ها و عزیمت‌ها قد می‌کشید و می‌بالید...

ماجرای تبعید سرشار از خاطرات و اخبار تلخ و سرخوردگی‌ها و البته امیدها و فرصت‌های رشد بود، تبعیدی که می‌توانست ویران‌کننده باشد، نوعی آزادی به تبعیدی عطا کرد که به خلق و شکوفایی بدل ‌شد و دورفمن آنگونه که خود اذعان می‌کند نوشتن را راهی برای مبارزه‌ی بی‌وقفه به امید حفظ و جلای این آزادی می‌داند.  زندگی دورفمن در فقر و مهاجرت به پوست‌اندازی منجر شد. او ناچار به بررسی و بازنگری خود شد؛ چنان که ورای منفعت‌طلبی فردی، خود را در برابر خواننده عریان و به اشتباهاتش اعتراف کرد. از سنت خانوادگی تبعید برای هویت‌یابی بهره برد و این کتاب را نوعی «روان درمانی» و «برون‌ریزی» دانست، با این امید که از آرامش ناشی از صداقت بهره‌مند شود. از خود گفت و آنچه آموخته و اخلاقیاتی که در راه منافع حزبی زیرپا گذاشته و رویدادهایی که نادیده گرفته و بعد که چشم باز کرده، به فرمان انسانیت، صلح و اخلاق گام برداشته و هشدار گونتر گراس را هرگز فراموش نکرده که «وقتی چیزی از نظر اخلاقی درست باشه، باید بدون در نظر گرفتن عواقب سیاسی یا شخصی از آن دفاع کرد.»

 

روایت سیاست و اجتماع

تاریخ معاصر آنقدر وجودم را مسموم کرده بود که بدانم در زمانه‌ی‌‌‌ استبداد، اغلب بار مردن بر دوش مردان است و بار عزا بر دوش زنان.

مداخلات سیاسی ایالات‌متحده در اوضاع سیاسی شیلی که از سال‌ها پیش با تخصیص بودجه‌های کلان آغاز شده بود، با پیروزی پینوشه به اوج رسید و دیکتاتوری منشأگرفته از حمایت‌های خارجی، فقط به نابودی جنبش صلح‌آمیز سیاسی ختم نشد. ایجاد وحشت عمیق و پایدار، بهره‌مندی اقلیت وفادار به پینوشه از همه‌ی منابع و در نتیجه بی‌توجهی به حفظ منابع طبیعی، دامن زدن به فقر و درنهایت نهادینه‌شدن ترس، بزدلی، منفعت‌طلبی لحظه‌ای و ناامنی عوارضی بودند که تک‌تک دامن اجتماع را آلودند. سرکوب و فشار تا آنجا رسید که ناپدیدشدن یا کشته‌شدن به دست ناشناسان به عادی‌ترین نوع مرگ بدل شد. دورفمن از قلم بهره برد تا صدای کسانی باشد که سکوت‌شان به اجبار بود، نوشت تا داستان آنان را بگوید و به همه‌ی آنان که در رژیم پینوشه تبعید، شکنجه، کشته یا ناپدید شده‌اند ادای احترام کند و از مرگ‌ها و ناپدیدشدن‌ها گفت و از مبارزان و مبارزات زیرزمینی و تلاش زنان و جوانان برای کسب حقوق اولیه‌شان، سپس از کرختی ناشی از وحشت که تا سال‌ها در پوست و استخوان اجتماع ‌ماند و ردی عمیق بر جا گذاشت.

همچنین گوشه‌ی چشمی به اوضاع سیاسی دیگر کشورهای منطقه داشت و سرخوردگی‌هایی هواداران افراطی سنت کمونیستی در نتیجه‌ی رخدادهایی مانند سرکوب بهار پراگ و یورش شوروی به افغانستان و ماجرای کارگران لهستان که تحولاتی در باورهای حاکم در باب کمونیسم و سوسیالیسم رقم زد. تاریخ روز را دستمایه‌ای برای درک اکنون و حرکت به سوی فردا کرد و با گذار ار وابستگی حزبی که قیدی به پای هنرمند یا نویسنده است، فراتر از حزب و مسلک پیش رفت.

 

روایت ساختار

اما خاطره به این بازی [توالی تقویمی] تن نمی‌دهد و همواره میل به نظم را به زانو درمی‌آورد.

ساختار کتاب را شاید بتوان خاطره‌نویسی دانست. نویسنده از بخش‌هایی از خاطراتی که در اقامت شش‌ماهه‌اش در شیلی در سال 1990 نوشته بود بهره می‌گیرد و در میان‌شان گزارش‌هایی از سال‌های تبعید ارائه می‌کند. بخش‌هایی از سفری که در سال 2006 برای ساخت فیلمی از زندگی‌اش به شیلی و آرژانتین داشت نیز در این کتاب سهمی دارند؛ فیلمی با نام «عهدی با مرگ» که بر مبنای کتاب دیگر دورفمن، رو به جنوب، خیره به شمال، ساخته شده است.

رفت و برگشت‌ها در این اثر دائمی و پرتکرارند و بااین‌همه این تکه پاره‌های زندگی ماهرانه کنار هم چیده شده‌اند و اثر در عین پاره‌پاره بودن و عدم پایبندی به توالی زمانی، یکپارچگی حیرت‌انگیزی دارد.

 


روایت زبان

این تعهدی بود که زبان‌هایم پذیرفته‌اند، معاهده‌شان برای آتش‌بس در جنگ برای رسیدن به گلویم.


زبان یکی از جنبه‌های مهم این اثر است و هم از منظر دوزبانگی دورفمن، هم به دلیل عشق او به نوشته‌های ادبی. دورفمن که تا 12سالگی در نیویورک زندگی می‌کرد، از دو سالگی زبان اسپانیایی را کنار گذاشت و بعدها، پس از زندگی در شیلی و هم‌پیمانی با آلنده، سوگند خورد که دیگر به زبان انگلیسی، زبان آمریکا و زبان استعمار، کلامی نگوید و ننویسد. اما سال‌ها بعد، با گذر از مرز تعصبات و برای رساندن صدای آزادی‌خواهان به طیف گسترده‌تری از خوانندگان، به فصاحت و شیوایی به انگلیسی نوشت و در این اثر از هر آنچه ممکن بود بهره گرفت: از اصطلاحات عامیانه تا نقل‌قول‌هایی از آیسخولوس و اوید و دانته؛ از ترانه‌های مد روز تا اشعار نرودا و سرودهای انقلابی و انتخاب زیرکانه‌ی دورفمن در گزیدن پاره‌هایی از سخنان نویسندگانی که اغلب بخشی از عمر خود را در تبعید گذرانده‌اند، خالی از لطف نیست.
 

روایت ترجمه

… so I would welcome the publication of Feeding on Dreams in Persian.


ماجرای ترجمه‌ی کتاب به‌خودی‌خود داستانکی‌ است.

به حکم صداقت بگویم که این اثر پیشنهاد دوستی بود که بعد به‌درایت منصرف شد و من ماندم و کتابی که ازیک‌سو اسیرش شده بود و ازسوی‌دیگر نه ناشر و قراردادی داشت، نه امیدی بود به چاپ نسخه‌‌ای مثله‌نشده‌اش. درنهایت اسارت بود که پیروز شد.


کاری طولانی بود و ادامه یافت؛ ابتدا بیماری و بعد موانع دیگر و بعد اوضاع نفس‌گیر اجتماعی ترجمه را به تعویق می‌انداخت؛ همراه با قطع اینترنت که مانعی بود در ترجمه‌ی اثری با نقل‌قول‌ها، ارجاعات و گزارش‌های تاریخی فراوان و در روزهایی که نفس کشیدن پررنج بود، این کتاب نه پناهی برای گریز به دامن ادبیات که آینه‌ای تمام‌قد بود برای تصویر کردن تک‌تک صحنه‌های تلخ با جزئیات؛ خنجری که در زخم می‌چرخید. بااین‌همه ترجمه به پایان رسید. اما چطور می‌توانستم اثر نویسنده‌ای را بی‌اجازه‌اش چاپ کنم که چنین با صداقت خود را عریان کرده بود و اینگونه از اشتباهات و درس گرفتن از تاریخ سخن گفته بود و از حقوق تک‌تک انسان‌ها و از مسئولیت فردی ما؟ با خود عهد کردم که بدون اجازه‌ی نویسنده هرگز کتاب را به ناشری نسپارم و دل به دریا زدم و برای جناب دورفمن نامه‌ای نوشتم. فردای آن روز، ناباورانه، نامه‌ی پرمهرش را خواندم.
 

و روایت آخر

و ما، همه‌ی ما «...در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که در مفهومی پیچیده، همه‌مان تبعیدی محسوب می‌شویم، همه‌مان مانند کودکی بی‌مادر فرسخ‌ها از خانه‌مان دوریم، دوره‌ای که اگر پناه انسانیت مشترک را درک و تحسین نکنیم، در معرض نابودی خواهیم بود.»

 

 گفت‌‏وگوی اختصاصی هم‌‏میهن با آریل دورفمن که اخیراً کتاب «نشخوار رویاها»، خاطرات او از تبعید در دوران دیکتاتور شیلی در ایران منتشر شده است
صوفیا نصراللهی

گفت‌وگو با آریل دورفمن تجربه‌ای هیجان‌انگیز است چون همزمان با نویسنده‌ای توانا طرف هستید که چه در ادبیات داستانی، چه در نوشتن ناداستان‌هایی که اغلب خاطرات نویسنده است ـ مثل همین «نشخوار رویاها» که اخیراً توسط نشر برج منتشر شده و بهانه‌ی ما برای گفت‌وگو شد ـ هم صاحب سبک در ادبیات، در استفاده از واژگان و قصه‌پردازی متبحر است و هم به‌عنوان یک فعال سیاسی از دهه‌ی ۷۰ میلادی و زمانی که مشاور فرهنگی سالوادور آلنده بوده تا همین امروز در ۸۱ سالگی، مردی است صاحب بینش و جهان‌بینی جالب به‌خصوص از این جهت که دائم برمی‌گردد و خودش، حزبش، مسیرش و مردم کشورش را نقد می‌کند. این روشن‌بینی او نسبت به انسان و جهان سیاست همان چیزی است که علاوه بر توانایی‌ ادبی‌اش همیشه به‌عنوان خواننده مسحورم کرده. «نشخوار رویاها» روایتی است از روزهای تبعید دورفمن و بعد بازگشت به شیلی بعد از بیش از یک دهه دوری و مواجهه با کشوری که بعد از تجربه‌ی دیکتاتوری پینوشه تغییر شکل داده؛ تبعیدی که ابعادی فراتر از مسئله‌ی فیزیکی پیدا می‌کند و تاثیرش را حتی روی زبان مادری هم می‌گذارد. از دورفمن در خلال این گفت‌وگو و خواندنش اگر دو چیز آموخته باشم، یکی بازگشت به خویشتن و نقد و پذیرش است و دیگری امیدوار بودن حتی وقتی دلیلی برایش نمی‌بینید.

 

‌اول از همه باید بگویم که کتاب‌های شما در ایران طرفداران زیاد دارد. شاید چون شما راوی امید در روزهای دموکراسی و ناامیدی در روزهای دیکتاتوری شیلی هستید. کلمات شما از خشم، امید، آزادی و خانه را ایرانی‌ها خوب درک می‌کنند. کتاب «نشخوار رویاها: خاطرات یک تبعیدی سرکش» که سال 2011 نوشتید اخیراً توسط نشر برج ترجمه و در ایران منتشر شده است و کسانی که آن را خوانده‌اند نسبت به خاطرات شما و جزئیاتش کنجکاوی‌های زیادی دارند.

 

از کلام محبت‌آمیز شما خیلی سپاسگزارم و البته برایم مایه‌ی مباهات است که در ایران چنین خواننده‌های پیگیری دارم. کشور شما به قلب من نزدیک است.

 

‌کتاب شما را که می‌خواندم و با دیگر تجربیات از این دست مقایسه می‌کردم، به گمانم رسید درنهایت تفاوتی ندارد شما کجای این جهان زندگی می‌کنید، کم‌وبیش شرایط زندگی در کشوری تحت سلطه‌ی دیکتاتوری یکسان است. با این تلقی موافقید؟

 

از برخی جهات حرف درستی است. همه‌ی حکومت‌های دیکتاتور به‌شکل خستگی‌ناپذیر و وحشتناکی تکرار می‌شوند و همان ویژگی‌های دهشتناک را دارند؛ ترس، کنترل و نظارت، خشونت، مصادره به مطلوب، دروغ‌ها، استفاده‌ی گزینشی از ترس و وحشت. اما یکی هم می‌تواند درباره‌ی دیکتاتوری همان چیزی را بگوید که تولستوی، در همان اولین خط‌های کتاب «آنا کارنینا» درباره‌ی خانواده‌ها گفته بود، البته با تغییر بعضی کلمات: «کشورهای خوشبخت همه شبیه یکدیگر هستند اما کشورهای بدبخت (آن‌هایی که تحت سلطه‌ی دیکتاتوری هستند) هرکدام به روش خودشان بدبخت هستند». منظورم از این جمله آن است که ویژگی‌های سیاسی و فرهنگی هر سرزمین و تجربیات‌شان با هم متفاوت است و به همین دلیل صورت‌های مقاومت هم با یکدیگر تفاوت دارد. اما چیزی که حقیقت دارد این است که کسی از شیلی، بگوییم مثلاً شبیه من، سریعاً با کسی که جای دیگری از دنیا از سرکوب رنج می‌برد، چه در روسیه باشد، چه گواتمالا، احساس همراهی و دوستی می‌کند. در مورد شیلی و ایران که ما به‌واسطه‌ی تاریخ به هم پیوند خورده‌ایم. همان‌طور که فیلم فوق‌العاده‌ی «کودتای ۵۳» (منظور دورفمن مستند تقی امیرانی درباره‌ی کودتای ۲۸ مردادماه و نقش آمریکا در سقوط دولت مصدق است که در چهاردهمین جشنواره‌ی سینما حقیقت ایران به نمایش درآمد) نشان می‌دهد، سرنگونی مصدق می‌توانست برای ما شبیه یک پیش‌گویی باشد از آنچه 20 سال بعد از آن قرار بود برای آلنده اتفاق بیفتد: همان تاکتیک‌ها، همان دخالت از سوی دول بیگانه، همان نابودی روند آزادسازی ملی؛ بعد هم ساواک در ایران و پلیس مخفی پینوشه در شیلی از روش‌های مشابهی برای رسیدن به یک هدف مشابه استفاده کردند، اینکه دروازه‌های کشور را به روی سرمایه‌ی خارجی باز کنند.

 

‌در ابتدای کتاب «نشخوار رویاها»، خاطرات‌تان از تبعید یا اجازه بدهید آن را سفر شما در دل امید و ناامیدی بنامم، چیزی نوشته‌اید که من امروز می‌توانم احساس‌اش کنم. اما لطفاً بیشتر درباره‌ی این جمله که نوشته‌اید توضیح بدهید: «این روزها همه‌ی ما در تبعید هستیم». چرا این‌طوری فکر می‌کنید؟

 

به‌نظر می‌رسد تبعید یکی از موقعیت‌های مدرن انسانی ما باشد، چه شما در کشور خودتان زندگی کنید بدون اینکه حتی از آن بیرون رفته باشید، چه روی زمین سرگردان باشید. به‌خصوص در دوران این پاندمی اخیر کرونا، این‌طوری به‌نظرم می‌رسید چون در آن دوره مردمی که هرگز از سرزمین‌شان تبعید نشده بودند ناگهان در معرض غربت، بیگانگی و فقدان چیزهایی قرار گرفتند که به زندگی روزمره و ثبات معنا می‌داد. جایی که نجات یک‌نفر وابسته به «مهربانی بیگانگان» بود.

 

‌وقتی مشغول خواندن کتاب‌تان بودم، همین چند هفته قبل در شیلی انتخاباتی اتفاق افتاد و مردم به تغییر نکردن قانون اساسی‌ای که پینوشه وضع کرده بود، رأی دادند. راستش این اتفاق مرا یاد چیزی انداخت که نوشته بودید و اینکه چطور نگران بودید دوباره می‌شود مردم شیلی را وادار کرد به حزبی که شما دوستش دارید، اعتماد کنند. فکر کردم آیا این‌ها به هم ارتباط دارند؟ و اگر این‌طور باشد شما از انتخاب مردم عصبانی و ناامید هستید؟ بعد از حدود سه دهه، باور دارید که هنوز سایه‌ی دیکتاتوری روی شانه‌های مردم است؟

 

وقتی پینوشه روز دهم دسامبر سال 2006 (روز حقوق بشر!) درگذشت، من در شیلی مشغول فیلمبرداری مستندی درباره‌ی زندگی‌ام بودم (مستند «سوگند به مردگان» که آن سال در فهرست اولیه‌ی اسکار هم قرار گرفت.) و در نیویورک‌تایمز نوشتم که همه‌ی آن رقص‌های در خیابان و جشن گرفتن‌ها باید بسیار محتاطانه و هوشیارانه می‌بود. چون سایه‌ی بلند پینوشه احتمالاً هنوز با ماست و من حق داشتم که آن هشدار را بدهم. دیکتاتورها بیشتر از عمر حکومت‌شان دوام دارند: آن‌ها چیزهایی را که بعدشان می‌آید، فاسد و پوسیده می‌کنند. من این مشکلات را کنکاش و جست‌وجو کرده‌ام؛ عواقب حکومت استبداد و این را فقط در «نشخوار رویاها» ننوشتم بلکه در نمایشنامه‌ی «مرگ و دوشیزه»، همچنین در رمان ماجراجویانه‌ی «پرستار بچه و کوه یخ» که قهرمانش یک یاغی است که به سفری دست می‌زند، به آن پرداخته‌ام. اخیراً هم همین موضوع محوریت آخرین رمان من، «موزه‌ی خودکشی» است. درباره‌ی رفراندوم که مردم ترقی‌خواه در آن باختند، خب ناامیدکننده بود (من هیچ‌وقت از انتخابی که رأی‌دهندگان می‌کنند عصبانی نمی‌شوم، به اینکه آن‌ها حق دارند نظری متفاوت با آرای من داشته باشند احترام می‌گذارم). اما علاوه بر آن اخیراً رایزنی‌هایی بوده که در آن نیروهای محافظه‌کار به‌شکل پرسروصدایی شکست خوردند. همان‌طور که در کتاب جدیدم اظهار می‌کنم؛ هنوز آخرین حرف گفته نشده است.

 

‌در ادامه‌ی سوال قبلی، در کشورهایی که تجربه مشابه پینوشه را تجربه کرده‌اند، راه خلاص‌شدن از آن ترس‌ها چیست؟ از همان سایه‌ی تاریکی که حرفش را زدیم؟

 

اگر جوابش را می‌دانستم، رئیس‌جمهور می‌شدم. اما شجاعت، اتحاد و گفتن حقیقت به یکدیگر می‌تواند شروعش باشد.

 

‌یکی از مهم‌ترین جنبه‌های مورد بحث در کتاب‌تان، تاثیر زبان و ادبیات است. واقعاً فکر می‌کنید ادبیات و واژه‌ها می‌توانند نویسنده و خواننده ـ هر دو ـ را نجات بدهند؟ چطور این کار را می‌کنند؟

 

ادبیات ممکن است به سلامت روان نویسنده کمک کند و او را از دیوانه‌شدن نجات بدهد. اما در مورد ارتباطش با خواننده، دستورالعمل‌های متعددی وجود دارد که باعث اثرگذاری ادبیات روی مخاطبانش هم می‌شود. البته فکر نمی‌کنم رستگاری و رهایی، یکی از این تاثیرات باشد. چیزی که ادبیات می‌تواند انجام بدهد این است که درِ جهان‌های خیال را به روی‌مان باز کند و همین به ما کمک می‌رساند که وجوه انسانی‌مان بیشتر رشد کند، حتی (یا شاید زمانی) بخش تاریک وجودمان را هم کشف کند. زمانی در یک برنامه‌ی رادیویی بی‌بی‌سی با دوست قدیمی‌ام نادین گوردیمر (نویسنده و فعال سیاسی اهل آفریقای جنوبی و برنده‌ی نوبل ادبیات) حضور داشتم و وقتی از ما سوال شد که چطور ادبیات می‌تواند جهان را تغییر بدهد، هر دو دقیقاً با کلماتی مشابه جواب دادیم؛ ادبیات خواننده‌ها را یک‌به‌یک تغییر می‌دهد. البته نمونه‌هایی هم هستند که ادبیات توانسته روی کل جامعه تاثیر بگذارد، چنان خودآگاهی روشنی خلق کند (مثلاً در مورد بی‌عدالتی) که تغییر به‌تدریج (اما چیزی که می‌گویم خیلی تدریجی است) تبدیل به امری ناگزیر شده است. برای من، همین کافی است که چیزی که می‌نویسم هرکدام از خوانندگانم را ـ زمانی که در جدال برای غلبه به تنهایی طبیعی‌ای هستند که همه‌ی ما زندگی‌اش می‌کنیم ـ همراهی کند.

 

‌درباره‌‌ی دیدگاه‌تان نسبت به استفاده از زبان بین‌المللی مثل انگلیسی برای نوشتن و زبان مادری بگویید. در کتاب اشاره کردید که در تبعید با چالش انتخاب زبان انگلیسی برای نوشتن مواجه شدید تا مردم بیشتری درباره‌ی ‌آنچه در کشورتان رخ می‌دهد، مطلع شوند و اگرچه کتاب «نشخوار رویاها» به انگلیسی نوشته شده ولی همچنان ترکیبی از کلمات اسپانیایی در آن وجود دارد. شاید احساسات‌تان درباره‌ی آن کلمات را نمی‌توانستید به انگلیسی درست بیان کنید؟ یا به‌نظرتان رسیده ترجمه‌شان به انگلیسی از تاثیرشان کم می‌کند؟ (در ترجمه‌ی فارسی هم ترجمه‌ی کلمات آمده، هم ترکیب اسپانیایی‌شان).

 

من کل کتاب را به داستان اینکه چگونه از زبانی به زبان دیگر دائم در رفت‌وآمد بودم، اختصاص داده‌ام و دست آخر این فرضیه را پیش کشیدم که من با هر دو زبان ازدواج کردم. آن خاطرات اولی که نوشتم، «به سمت جنوب و نگاهی به شمال: سفر دو زبانه» (که فکر می‌کنم آن هم به فارسی موجود باشد) این روند را در دوره‌ای مشقت‌بار شرح داده‌ام و راستش بی‌انصافی در حق پیچیدگی‌های مضمونی و آن تجربه خواهد بود که تلاش کنم اینجا خلاصه‌اش کنم. همیشه سعی می‌کنم خوانندگانم را آگاه کنم که با اثر آدمی مواجه هستند که با دو زبان در خانه است و با هردوی آن‌ها زندگی می‌کند.

 

‌وقتی در کارتیه لاتن با هاینریش بل (نویسنده‌ی مشهور آلمانی و برنده‌ی نوبل ادبیات) ملاقات کردید به شما گفته: «هیتلر زبان را هم آلوده کرده بود. دیگر نمی‌توانستیم کلمه‌ی رفیق، وجید، پیروزی و برادری را بنویسیم». چطور یک دیکتاتور می‌تواند زبان را آلوده کند؟ و چگونه مردم می‌توانند از واژه‌های باارزش‌شان محافظت کنند و همچنان آن‌ها را از معنایی که دیکتاتور به آن‌ها تحمیل کرده، متمایز کنند؟

 

«بل» خودش همه‌ی زندگی تلاش کرده بود که آن کلمات را باز تعریف کند. از آن آلودگی نجات‌شان دهد و قطعاً الهام‌بخش من هم در انجام این کار بود. این واقعیت که یک نفر هرگز نمی‌تواند کاملاً موفق شود به این معنا نیست که ما باید تلاش برای دادن زندگی دوباره به زبانی را که ربوده شده و مورد تجاوز و تحریف قرار گرفته، رها کنیم. باور دارم که یک کلمه‌ حقیقت قوی‌تر از هزار دروغ است اما اغلب زمان طولانی لازم است تا آن کلمات حقیقی گوش‌هایی را پیدا کنند که مدت‌ها با ترس و حماقت پر شده‌اند.

 

‌داستان غم‌انگیزی در کتاب درباره‌ی آپارتمانی در پاریس می‌گویید که قرار بوده حزب در اختیار شما و خانواده‌تان قرار بدهد اما بعدتر نظرشان تغییر می‌کند و آن را به مرد و زنی دیگر با شرایط مشابه شما می‌دهند و وقتی برای پس گرفتن وسایل‌تان به ‌آنجا می‌روید، متوجه می‌شوید که اسباب‌بازی پسرتان را برداشته یا درواقع دزدیده‌اند و اشاره می‌کنید که توقع‌تان این بوده که در تبعید آن‌ها رفیق باشند. آیا زمانی بوده که از مردم‌تان در تبعید بیزار شوید؟ نه کسانی که طرفدار پینوشه بودند، بلکه مردمی از حزب خودتان یا آدم‌های عادی که در آن شرایط دروغ می‌گفتند یا کلاهبرداری می‌کردند. هرگز فکر کردید که لیاقت آن‌ها کسی مثل پینوشه بوده؟

 

نفرت، کلمه‌ی اشتباهی است. ناامیدی، تأسف یا سردرگمی احساساتم بودند. اما همیشه فکر می‌کنم بدترین تجربه‌ها (به استثنای مرگ) باید فرصت‌هایی برای آموختن و تفکر باشند. هر چه باشد این واقعیت است که مرا شیرفهم کرده بود. مبارزه با دیکتاتوری، حرکت شرافتمندانه‌ای است اما موقعیت‌های آن مبارزه هم اغلب مبارزان را تبدیل به مردمی می‌کند که بدترین ویژگی‌های‌شان را به نمایش می‌گذارند. در رمانم، «اعتماد»، با چشمان کاملاً باز درباره‌اش نوشته‌ام. احتمالاً اگر تجربه‌ی پاریس را از سر نگذرانده بودم، هرگز قادر به نوشتن آن رمان نمی‌شدم. اما فقط به خاطر اینکه از سوی رفقای یک نفر خیانت‌هایی رخ می‌دهد، به این معنا نیست که ما باید از تلاش برای جهانی بهتر دست برداریم، چون دشمن آنقدر شیطانی است که فراموش می‌کنیم آن‌هایی هم که تلاش می‌کنند طلسم شیطان را بشکنند، آدم‌هایی با خطا، اشتباه و ناکامل هستند.

 

‌بعد از بازگشت به شیلی وقتی پسرتان گفت که می‌خواهد از شیلی مهاجرت کند، چه حسی داشتید؟

 

یا من بعد از 17سال تبعید خیلی تغییر کرده بودم یا کشور عوض شده بود. من هم دیگر مناسب آنجا نبودم و به‌لطف همسرم، آنخلیکا، به این درک رسیدم. اما خب قلبم شکست. ساختار این خاطرات به شیوه‌ای است که آن دلشکستگی ملموس باشد؛ یک بخش مرا مجبور می‌کرد برای بازگشت به شیلی مبارزه کنم درحالی‌که در سکانس‌های موازی وقتی به کشور برگشتم، آن را از دست می‌دادم. در کتاب جدیدم، «موزه‌ی خودکشی»، این از دست دادن کشور حتی بیشتر از کتاب «نشخوار رویاها» در محوریت قرار می‌گیرد.

 

‌بارها در کتاب‌تان به نقش زنان اشاره کردید؛ نه فقط همسرتان و از خودگذشتگی‌هایی که به خرج داده بود، بلکه در فصلی درباره‌ی آن رقص غمگین از سوی یکی از زنان ناپدیدشدگان نوشتید و خوب یادم است که در کتاب «شکستن طلسم وحشت» هم نقش زنان را ستایش کرده بودید. می‌توانید بیشتر درباره‌ی نقش زنان و اینکه چطور بخشی از مبارزه با دیکتاتوری بودند علاوه بر نقش مادری و همسری، بگویید؟

 

در ادبیات من زنانی وجود دارند که شورشی‌بودن و یاغی‌گری آن‌ها از محوریت‌های داستان است. این حتی در داستان‌های کوتاهم به چشم می‌خورد. در رمان «بیوه‌ها» (که به فارسی هم ترجمه شده و به‌شکل نمایشنامه هم درآمد و اسم شخصیت قهرمانش هم درست مثل شما مصاحبه‌کننده‌ی عزیز، صوفیاست) و البته در «مرگ و دوشیزه» چنین زنانی را می‌بینیم. چون زن‌ها منبع زندگی هستند به‌خصوص وقتی آن‌ها علیه ستم به‌پا می‌خیزند، تاثیرگذاری‌شان بیشتر هم می‌شود. اگرچه آدم‌ها باید این را در نظر بگیرند که اغلب اوقات زنان، دقیقاً به‌خاطر اینکه می‌ترسند زندگی‌ای که به دیگران داده‌اند به سادگی از آن‌ها گرفته شود، بسیار محافظه‌کار هستند. من مجذوب لحظه‌ای هستم که زنی تصمیم می‌گیرد، نباید جهان را همان‌طور که به دستانش داده شده، بپذیرد و همه‌ی قواعد را زیر و رو می‌کند و ما را وادار می‌سازد به شیوه‌ای کاملاً متفاوت به جامعه نگاه کنیم. درنهایت هیچ‌کس نمی‌تواند آن‌ها را متوقف کند.

 

‌شما سه‌سال باشکوه را در دوران آلنده تجربه کردید و بعد شاهد فروپاشی عظیم امید بودند. بزرگترین درسی که از آن روزهای نوشیدنی و گل سرخ گرفتید و بعد روزهای خشم و وحشت، چه بوده؟

 

راستش آنقدر تعداد درس‌هایی که گرفته‌ام زیاد بوده که نمی‌توانم اینجا فهرست‌شان کنم. اما معدودی از آن‌ها شامل چنین چیزهایی می‌شود؛ اگر می‌خواهید با تندروی جامعه‌ای را تغییر بدهید، نمی‌توانید با اقلیتی از مردم دست به این کار بزنید بلکه نیاز به متحدان گسترده از همه‌ی طبقات و همه‌ی عقاید و علایق خواهید داشت، همچنین به یاد داشته باشید که مخالفان‌تان هم انسان هستند؛ اهمیتی ندارد مرتکب چه اعمال ظالمانه و وحشتناکی شده باشند. همیشه جذب بهترین چیزهای وجودشان شوید. شما نمی‌خواهید در حین مبارزه با دشمن، خودتان هم تبدیل به او شوید. دست آخر اینکه: از اینکه جریان‌ و حرکت خودتان را نقد کنید، نترسید اما این کار را آرام و با عشق و مهربانی انجام دهید و خودتان را هم تا جایی که منجر به فلج‌شدن‌تان نمی‌شود، نقد کنید.

 

‌من معمولاً در گفت‌وگو از کسی نمی‌خواهم اگر چیزی مانده بگوید. اما دوست دارم شما از سمت خودتان به خوانندگان‌تان در ایران چیزی بگویید. هر چیزی که به‌نظرتان می‌رسد.

 

ناامید نشوید. آن‌هایی که ستم می‌کنند از آن چیزی که هستید، از کشوری که رویایش را دارید، می‌ترسند. تکرار می‌کنم؛ ناامید نشوید. فضاهای کوچکی از امید می‌توانند شبیه موج‌هایی کوچک در یک دریاچه رشد کنند. موج‌های کوچک ،تبدیل به موجی بزرگ می‌شود که سونامی صلح را‌ در آینده شکل می‌دهند و هرگز فراموش نکنید که برقصید، بازی کنید و بخندید. این‌ها پیروزی‌های بزرگ برای انسانیت ما هستند و برای آخرین‌بار؛ ناامید نشوید.

نظر شما
* کد کپچا:
captcha

هشدار سازمان هواشناسی: تشدید بارش در ۱۰ استان/ احتمال وقوع سیلاب + اسامی

لیست استراحتگاه های خانه کارگر در سراسر کشور + نحوه رزرو و لینک

نامه سرگشاده نایب رئیس کانون عالی بازنشستگان به رئیسی درباره کارگران و متناسب سازی حقوق بازنشستگان

سرپرست استقلال: چرا مقابل پرسپولیس صحبت از شرافت نمی کنند؟ / همه دنبال این هستند که ما قهرمان نشویم!

تصویری هولناک از آسمان مشهد (عکس)

ماجرا و علت تاخیر در پرداخت حقوق اردیبهشت ماه بازنشستگان

افشاگری از تراکنش مالی موسسه رائفی پور /برخی پول‌ها به حساب خواهر و پدرش واریز شده + جزئیات

توصیه های هواشناسی کشاورزی، راه نجات کشاورزان

ابعاد جدید در پرونده «فساد در فدراسیون فوتبال»؛ ۱۰ مدیر فوتبالی دیگر مجبور به استعفا می‌شوند

پلیس این ۵ گروه را طبق لایحۀ حجاب باید بازداشت کند

حاجی بابایی: حقوق بازنشستگان کشوری و تامین اجتماعی و معلمان بازنشسته 20 میلیون تومان می شود

واکنش به تایید بیانیه علیه جزایر ۳ گانه ایرانی از سوی بشار اسد

سروش لشکری (هیچکس) از همسرش آزاده اکبری طلاق گرفت

مراسم تشییع زری خوشکام با حضور لیلا حاتمی، علی مصفا، حامد بهداد و… (تصاویر)

بمباران خانه زینب مهنا، همسر نادر طالب زاده در جنوب لبنان + عکس

مراسم تشییع زری خوشکام با حضور لیلا حاتمی، علی مصفا، حامد بهداد و… (تصاویر)

چهره ماتم‌زده لیلا حاتمی در مراسم تشییع مادرش (تصاویر)

بعد از مرگ بروسلی همسرش با چه کسی ازدواج کرد؟+عکس

نازنین بیاتی با چهره‌ای متفاوت از نمای نزدیک! (تصاویر)

استایل زیبا و وسترنی «کیمیا خاتون» فیلم مست عشق در آمریکا (تصاویر)

صحنه‌های دلهره‌آور از ورود سیل و حرکت خودروها در مشهد (ویدئو)

قانون شکنی منتخب انقلابی مجلس! (تصویر)

آمار تکان دهنده از میزان اجرای وعده مهم رئیسی در انتخابات (تصویر)

ایوب موسوی و پوپک بسامی، دو وزنه‌بردار ایرانی با هم ازدواج کردند (+عکس)

شهادت همرزم شهید زاهدی و یکی از فرماندهان حزب الله لبنان (+عکس)

واکنش به تیتر کیهان درباره حکم زندان وزیر رئیسی (تصویر)

سد نهند تبریز‌ سرریز کرد + تصویر

واکنش ستاره استقلال به رکورد زنی اش (تصویر)

برنامه فوتبال برتر تکلیف «کرنر منجر به گل» استقلال مقابل فولاد را روشن کرد (ویدئو)

واکنش همایون شجریان به شایعه طلاق سحر دولتشاهی و ادعای خیانت؛ مهر تائید بر جدایی!؟ (+تصویر)

کنایه سنگین المیرا شریفی مقدم به بنر جدید شهرداری درباره حجاب+ عکس

استوری تند باشگاه پرسپولیس علیه مربی استقلال (تصویر)

بازدید رهبر انقلاب از نمایشگاه کتاب (تصاویر)

عکس دیده نشده از مهران مدیری در کنار هدیه تهرانی

حضور عروس و داماد ترک در بازی آلانیااسپور - بشیکتاش (عکس)

حمله تند پیشکسوت جنجالی پرسپولیس به استقلال و هاشمی نسب + تصویر

استایل جدید مریم مومن با تم متفاوت (عکس)

آتش سوزی قطار حومه ای هشتگرد - تهران در میان بهت مسافران سرگردان (تصاویر)

عکسی از کمند امیرسلیمانی در مراسم عقد برادرش سپند

فاطمه و ابوالقاسم جراره نخستین خواهر و برادر، راهی مجلس دوازدهم شدند + عکس

عکسی از همسر سابق سپند امیرسلیمانی که پربازدید شده

توزیع تسبیح‌هایی با خاصیت ضدعفونی دست‌ها در مراسم حج/ جنس این تسبیح‌ها از چیست؟+ عکس

جشن سالگرد ازدواج علیرضا نیکبخت و همسرش + عکس

دیدار اعضای تیم ملی فوتسال با رهبر انقلاب + عکس

بهنوش بختیاری کاراگاه جنایی شد! (عکس)

استایل شیک و اروپایی همسر گولسیانی در تمرین پرسپولیس (عکس)

استایل ساده و جداب دونگ یی (عکس)

درخواست جالب دختران هوادار استقلال از بازیکنان + عکس

تصویری از سردار رادان در اجتماع حمایت از حجاب در اهواز (عکس)

تتلو در جلسه آخر دادگاهش: دنبال ترویج موادمخدر نبودم، می‌خواستم برای مشروبات الکلی جایگزین گیاهی معرفی کنم! +عکس

تغییر چهره شیلا خداداد، «سیتا» سریال مسافری از هند بعد 21 سال (تصاویر)

مسعود مرادی: کوپال ناظمی این پنالتی استقلال را ندید (ویدئو)

زنان استقبال کننده از احمدی نژاد در مجارستان (عکس)

یکی از معلمان زن با تدریس خلاقانه شاهنامه، اینگونه وایرال شد (ویدئو)

اقدام استقلال علیه کوپال ناظمی داور بازی با ذوب آهن! + تصویر

احمدی نژاد به مجارستان رفت (+عکس)

«دونگ‌ یی» در لباس دزدان دریایی جذاب‌تر شد (تصاویر)

هادی کاظمی و همسرش سمانه پاکدل در پشت صحنه بک سریال (عکس)

مرحوم سید اسماعیل نصراللهی و پدرش در دیدار با رهبری (عکس)

سردار مجید ایافت درگذشت / مراسم تشییع برگزار شد + عکس

تصویر جدید از حضور لیلا اوتادی و علیرضا نیکبخت در کنسرت علی زندوکیلی (عکس)

مجری زن پرحاشیه صداوسیما با این پوشش در مسیر بازگشت از آمریکا رویت شد (عکس)

همسر ستاره استقلال بر دستان سیلوا بوسه زد! (عکس)

دختر هوادار پرسپولیس با استایل سرخپوستی / عکس

عکسی لو رفته از عروسی خواهرزاده احمدی‌نژاد در ترکیه

شاهکار بی نظیر هوش مصنوعی؛ ضرب المثل‌های ایرانی به تصویر بدل شدند! (عکس)

تصویری از شهرام لاسمی (قلقلی) در آستانه ۶۰ سالگی (عکس)

نعیمه نظام دوست در برنامه اسکار: دوست دارم با «مهران مدیری» ازدواج کنم! (ویدئو)

شیدا مقصودلو، همسر دهه هفتادی ژوزه مورایس که دل و دین سرمربی سپاهان را برده، کیست!؟ (تصاویر)

پوشش و استایل جذاب گلاره عباسی در جنوب (تصاویر)

تیپ جذاب بازیگر دونگ‌یی به سبک باربی (عکس)

بالگردهای ارتش اسرائیل در حال انتقال بوستر موشک های ایرانی (عکس)

مسابقه عجیب شترسواری زنان در عربستان! (ویدئو)

همسر شهید مصطفی خمینی در قم تشییع شد (تصاویر)

کنایه یک پرسپولیسیِ ارزشی، به لباس رزم طلاب برای حجاب + تصویر

واکنش یک روحانی به ماجرای مسلمان شدن مورایس بعلت ازدواج با شیدا مقصودلو (تصویر)

باشگاه پرسپولیس به حذف از جام حذفی واکنش نشان داد + تصویر

کاظم صدیقی در آغوش وزیر رئیسی (عکس)

گفتگوی پربیننده عادل فردوسی پور با فریدون زندی درباره کلمات و تلفظ آلمانی! (ویدئو)

بهترین صبحانه برای متولد هر ماه چیست! + عکس

اولین تصویر از ترانه علیدوستی پس از ترخیص از بیمارستان (عکس)

دیگر کسی این دولت را گردن نمی‌گیرد، حتی مسعود‌ ده نمکی! (ویدئو)

شوخی هوتن شکیبا با ستاره های هالیوود! (تصاویر)

راهپیمایی برنامه‌ریزی شده، پس از عدم استقبال، خودجوش معرفی شد! (+تصاویر)

ترانه علیدوستی به همراه همسرش و امین حیایی در بیمارستان (عکس)

بیانیه مهم هلدینگ خلیج فارس درباره استقلال + تصویر

بازگشت حمید لولایی بعد از ۲۰ سال به کوچه سریال خانه به دوش ! (ویدئو)

چهرۀ 600 سالۀ «بچه‌جنّ» در توالت یک خانۀ قدیمی! (تصاویر)

اجرای طرح موسوم به نور در فرودگاه کیش (ویدئو)

حضور طناز طباطبایی در فیلم جدید کارگردان یاغی + عکس

پرطرفدارترین