- تصویر پربازدید از سحر دولتشاهی در حال ورزش در باشگاه (عکس)
- مجری معروف به خاطر پیروزی ترامپ از آمریکا رفت
- آهنگ نگرانتم - میثم ابراهیمی (موزیک ویدئو) + متن آهنگ
- چهره جدید فرحناز منافی ظاهر بازیگر پدرسالار (عکس)
- تشییع باشکوه ابراهیم قادری در مهاباد + عکس
- نقد فیلم گلادیاتور ۲ ( Gladiator II ) و نمرات آن
- تغییر شگفت انگیز چهره بازیگر سریال تلویزیونی «لحظه گرگ و میش» در فرانسه (عکس)
- رخنمایی بهنوش طباطبایی با تمی متفاوت (عکس)
- چکامه چمن ماه در ایران؛ بازیگر معروف جم تی به ایران برگشت
- مهراوه شریفی نیا و الناز ملک در پشت صحنه زخم کاری در استانبول / عکس
ماجرای آشنایی مولانا و شمس / از عشق نافرجام کیمیا خاتون تا گوهر و کرا خاتون!
پریوش سارانی - کارناوال: داستان شمس و مولانا / مردان و زنان بزرگی در این کره خاکی زیستهاند که حاصل تفکرات و آثار آنها از گذشتههای دور تا به امروز تاثیر شگرفی بر جسم، روح و روان انسانها داشته است. اندیشههای این بزرگان را میتوان همچون چراغی دانست که راه را به ما نشان میدهد؛ سیر و سلوکی عارفانه که راه رسیدن به حق است. شمس و مولانا دو عارفی که نام آنها برای هیچکس ناشناخته نیست و در مسیر رسیدن به معرفت با هم روبهرو شدند، دو تن از این بزرگاناند. حدود سال 623 هجری خورشیدی بود که شمس تبریزی به قونیه رسید و با مولانا ملاقات کرد؛ نفس گرم شمس تاثیر عمیقی بر مولانا گذاشت؛ روابط عمیق مولانا و شمس حسادت اطرافیان را برانگیخت و موجب شد تا شمس چندین بار قونیه را ترک کند و در نهایت رفت و دیگر بازنگشت و کسی هم نشانی از وی نیافت.
محمد بن علی بن ملکداد تبریزی که وی را با نامهای دیگری همچون شمسالدین یا شمس تبریزی نیز میشناسند، از صوفیان و عارفان مسلمان ایرانی است که در سال 582 هجری قمری در تبریز متولد شد؛ شمسالدین از نوجوانی طبعی پارسا منشانه داشت و به بازیها و تفریحاتی که کودکان هم سن وی میپرداختند رغبتی نشان نمیداد. به دلیل سفرهای مکرر شمس منابع و اطلاعات دقیقی از زندگی این عارف صوفی در دست نیست.
وی از جمله صوفیانی بود که به جهانگردی، مکتبداری و ریاضیات میپرداخت و در جوانی به عرفان گرایید؛ اولین استاد او شخصی به نام شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود. پس از آن شمس در محضر اساتیدی همچون شمس خونجی، پیر سلهباف و پیر سجاسی، به کسب معرفت پرداخت و از برخی از بزرگان زمان خود مانند شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا)، فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابن عربی نیز تأثیر پذیرفت. طبع بلند و روح متعالی شمس موجب شد که او برای یادگیری بیشتر به سفرهای زیادی برود و در مدت کوتاهی توانست از اساتید خود پیشی بگیرد. شمس تبریزی از بزرگان عرفان در فرهنگ ایرانی - اسلامی، از اختلافهای مذهبی گریزان بود و اندیشه بعضی از فرقهها را در معرفت اسرار قرآن و خداشناسی نارسا میدانست.
قدیمیترین مدارک درباره شمس در ابتدا نامه سلطان ولد و رساله سپهسالار پیدا شده است؛ در مقالات شمس، وی پدر و مادرش را افرادی مهربان و نازکدل توصیف کرده که وی را نازپروده بار آورده بودند. بر اساس برخی منابع، پدر وی فردی به نام جلالالدین بوده که او را با نام نومسلمان هم میشناختند؛ این نام نشان میدهد که شمس از ابتدا مسلمان نبوده و بعدها مسلمان شده است. پدر شمسالدین مردی دیندار و نیکو صفت بوده که در شهر تبریز به پارچهفروشی و تجارت میپرداخته؛ اشعار مولوی نشان میدهد که مادر شمس به زبان آذری باستان (تاتی) سخن میگفته است.
شمس تبریزی با آنکه مردم را دوست داشت اما با آنها معاشرت نمیکرد و میگفت «مرا در این علم با این عوام هیچکار نیست. برای ایشان نیامدهام». وی به مقام و منزلت خود بهخوبی واقف بود؛ سعی میکرد شهرت خود را پنهان کند و در پرده اسرار خویش فرو برود. او عارفی بود که زندگیاش را به ریاضت میگذراند، هیچجا بهطور دائم اقامت نمیکرد و در سفر به شهرهای گوناگون اگر آن شهر مکتب داشت، مدتی را در آن شهر به مکتبداری میپرداخت و هیچ پولی بابت این آموزشها دریافت نمیکرد. شمس تبریزی روزگار خود را از طریق بافتن شلواربند میگذراند و در کاروانسراها اقامت میکرد.
شمس خود را تنها میدانست و وقتی از او میپرسیدند چرا در مدرسه یا خانقاه ساکن نمیشود، میگفت: آنها اهل بحثاند و بحث، کار من نیست. او بر این اعتقاد بود که تنهاست و تقدیر او چنین بوده که خداوند او را تنها خلق کند. وی در اغلب اوقات، نمد سیاه میپوشید، مردم سادگی او را دوست داشتند اما بهدلیل فاصله علمی و شخصیتی که او از لحاظ عرفانی با مردم داشت و زبان سخت و رمزآلودش، برقراری ارتباط کلامی او با مردم، کار مشکلی بود.
شمس تبریزی در ۶۰ سالگی بهدنبال کسی بود که لیاقت آموختههایش را داشته باشد، به همین دلیل وارد قونیه شد و مولانای ۴۰ ساله را لایق دانستن گوهر علوم خود دانست. از او پرسیدند برای چه به این شهر آمدهای؟ وی گفت: برای دیدن یکی از علما آمدهام. شمس در خواب دیده بود که او را به انجام کاری مجبور کردهاند و رسالت دارد مدتی را در همصحبتی عالمی در روم (روم شرقی-قونیه) بگذراند، بنابراین برای انجام رسالت خود به قونیه رفت.
با ورود شمس به قونیه و آشنایی او با مولانا و اقامت در منزلش تأثیرات او نه تنها بر روی مولانا بلکه بر روی تمام اعضای خانواده او آشکار شد. در این میان کیمیا خاتون دختر خوانده مولانا دل به شمس بست و شیفته وی شد. کیمیا از کودکی شخصیتی متفاوت نسبت به همسنوسالان خود داشت؛ گاهی چنان به تفکری عمیق فرو میرفت که انگار روح از بدنش پر کشیده بود. کیمیا خاتون به فراگیری علم و دانش علاقه بسیاری داشت و زندگی را از زاویه عشق مینگریست؛ از اینرو نزد مولانا رفت تا درس زندگی بیاموزد.
هنگامی که مولانا متوجه علاقه کیمیا خاتون به شمس شد، آن دو را به عقد یکدیگر درآورد؛ شمس با این ازدواج مخالف بود و تنها بهخاطر مولانا به این وصلت تن داد. در آن زمان کیمیا 25 ساله و شمس مردی 60 ساله بود؛ پس از مدتی آنها صاحب دختری با نام حجیب شکربر شدند. کیمیا خاتون عاشق رفتار و سلوک عارفانه شمس بود و تلاش زیادی برای جلب توجه شمس تبریزی از خود نشان میداد اما هر بار نتیجه عکس میگرفت.
شمس تبریزی در طول دوران زندگی با کیمیا خاتون به او بیتوجه بود؛ برخی بر این باورند که شمس تبریزی از طریق بیتوجهی به کیمیا خاتون، قصد داشت او را از مراحل عرفان عبور دهد و توجه او را از سمت خود (یعنی توجه به شمس بهعنوان عشق مجازی) دور کند و بهسمت منبع اصلی آفرینش (عشق حقیقی) سوق دهد. سرانجام کیمیا خاتون بیتوجهیهای شمس را تاب نیاورد و از عشق او در بستر بیماری افتاد و چشم از جهان فرو بست.
درگذشت شمس
درباره درگذشت شمس تبریزی روایتهای مختلفی وجود دارد؛ برخی بر این باورند که پس از آزارهای فراوانی که سلطان ولد، پسر بزرگ مولانا، به وی رساند شمس قونیه را ترک کرد و کسی از او نشانی نیافت. برخی دیگر میگویند سلطان ولد شمس را کشت؛ عدهای نیز بر این باورند شمس از نظرها ناپدید شد و گروه آخر هم عقیده دارند که شمس بهصورت ناشناس به خوی رفته و همان جا به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.
آرامگاه شمس تبریزی در خوی
در کتاب مجمل فصیحی از فصیحی خوافی و کتاب منشات السلاطین از فریدونبیک مزار شمس را خوی دانستهاند و به نظر میرسد منار آجری که از شمس تبریزی در خوی بهجایمانده، زمانی آرامگاه او بوده است. محمدعلی موحد بهدلیل وجود مقبرهای با یک مناره در خارج از شهر خوی که از آغاز سده پانزدهم میلادی به «مناره شمس تبریزی» معروف بوده، مدفون بودن شمس در خوی را تایید میکند.
بر اساس سفرنامههای سیاحان اروپایی که از آذربایجان دیدن کردهاند، در گذشته مقبره دو مناره داشته که به مرور زمان یکی از آن دو بر اثر عوامل طبیعی فرو ریخته است. در کتاب درباره تاریخ شهر خوی از محمد امین ریاحی وی به شرح دیدار سلطان سلیمان قانونی و وزیر اعظمش از خوی و زیارت مقبره شمس میپردازد.
فرانکلین لوئیس با توجه به قدیمی بودن مناره مقبره شمس در خوی که قدمت آن حداقل به سال ۱۴۰۰ میلادی باز میگردد و عدم وجود مدرکی دال بر نقض آن، خوی را آخرین اقامتگاه شمس در نظر میگیرد. علیرضا مقدم، بر اساس دستنوشتهای از کتابخانه حسن پاشا در چوروم ترکیه که یکی از کهنترین نشانههای حضور شمس تبریزی در خوی و بلکه کهنترین آنها است، خوی را محل دفن وی میداند، در این میان بدیعالزمان فروزانفر و محمدعلی تربیت معتقدند که شمس در خوی دفن نشده است.
آرامگاه شمس تبریزی در خوی از جاذبههای گردشگری و زیارتی این شهر است که همه ساله علاقهمندان زیادی روانه آن میشوند.
علاوه بر شهر خوی، مسجدی در قونیه برای یادبود شمس ساخته شده است که قدمت آن به قرن سیزدهم میرسد. مسجدی که در خارج یک سقف مخروطی دارد و داخل آن مقبرهای بهشکل یک ایوان با طاقی از چوب بورسا برای شمس تبریزی ساخته شده و به مسجد شمس متصل است.
شمس تبریزی عادت به نوشتن نداشت؛ آثاری که از شمس بهجامانده گفتههای اوست که شاگرادان، مریدان و اطرافیانش آنها را جمعآوری کردهاند. شمس تبریزی در ضمن سخنان خود، از عارفان بزرگ معاصر و پیش از خود همچون بایزید بسطامی، جنید، شبلی، منصور حلاج، ابن عربی، شیخ اشراق، بهاءولد، اوحدالدین کرمانی و حتی خود مولانا نام برده است.
مقالات شمس تبریزی
مقالات شمس تبریزی مجموعهای از سوالها و جوابهای میان شمس، مولانا و مریدان است. این مقالات در خصوص شخصیت، زندگی و خانواده شمس، رابطه شمس با مولانا، قصهها و حکایات و آموزهها است.
به گفته بدیعالزمان فروزانفر: «میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی وجود دارد و مولانا بسیاری از امثال، قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته است.» محمد علی موحد، مصحح مقالات شمس نیز در پژوهشهای خویش نظر فروزانفر را تأیید کرده است؛ بیشتر اهل ادب، شمس پژوهی را به دو دوره قبل و بعد از انتشار تصحیح مقالات شمس توسط محمد علی موحد تقسیم میکنند و بدین شکل تاکیدی بر جایگاه بیبدیل موحد در شمس پژوهی دارند. در کتاب «بازتاب اندیشههای شمس تبریزی در مثنوی مولوی» کتابی از محمد خدادادی، وی نتیجه گرفته که بسیاری از گفتهها و اندیشههای مولوی در مثنوی معنوی، انعکاس سخنان و اندیشههای شمس تبریزی در مقالات اوست.
«جلال الدین محمد بلخی» با نام کامل «محمدبن محمدبن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» حدود سال ۶۰۴ هجری قمری، در شهر بلخ که در حال حاضر جزئی از خاک کشور افغانستان است و در آن زمان بخشی از امپراتوری ایران بود، به دنیا آمد. مولانا شاعری برجسته و مشهور است که وی را با نامهایی نظیر مولوی، مولانا و رومی نیز میشناسند؛ این شاعر پارسیگو را به نوعی پیونددهنده ملتها میدانند. مولانا، این شاعر جهانی با آثار و اندیشههایش جهانی را به شگفتی وا داشته و در تمام آثارش از شرافت و وجدان انسانی سخن گفته است.
پدر مولانا بهاءالدین ولد از علما و دانشمندان آن دوران و از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود که مردم بلخ علاقه فراوانی به او داشتند. علاقه بیش از حد مردم به وی موجب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه شد و او را علیه بهاءالدین برانگیخت، در نتیجه همزمان با هجوم چنگیزخان وی از بلخ کوچ کرد و سوگند خورد تا بودن محمد خوارزمشاه بر تخت به شهر بازنگردد.
مولانا در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج کرد و صاحب دو پسر به نامهای سلطان ولد و علاءالدین محمد شد. همسر دوم مولانا کرا خاتون قونوی نام داشت که مولانا از وی صاحب دو فرزند به نامهای مظفرالدین امیر عالم و ملک خاتون شد؛ کرا خاتون 19 سال پس از مولانا درگذشت.
بهدلیل گستردگی مرزهای ایران زمین در گذشته و سفرهای مختلف مولانا به نقاط پراکنده آن، مردم نقاط مختلف از اندیشههای او استفاده میکردند و در زمان حیاتش وی را خداوندگار میخواندند. جلالالدین، مولانا خداوندگار، مولوی رومی و ملای رومی از القاب بهکاررفته برای این شاعر پارسیگو است؛ با توجه به برخی از اشعار مولانا تخلص او را خاموش، خَموش و خامُش دانستهاند.
در کشور ترکیه، مولانا جایگاهی فراتر از شاعر دارد و پیروان زیادی به ستایش او مشغولاند. سلطان ولد، فرزند بزرگ مولانا و اولو عارف چلبی، نوه مولانا هر یک طریقتی متفاوت از اندیشه مولانا پایهگذاری کردند و آنها را طریقت مولانا نامیدند.
وفات مولانا
جلاالدین محمد مولوی در حدود سال ۶۷۲ هجری قمری بر اثر بیماری و تب شدید درگذشت؛ در لحظه وفات حضرت مولانا بستگان و خویشاوندانش در کنارش حضور داشتند. بعد از فوت او، ساکنین قونیه از تمامی ادیان اسلام، مسیح و یهود، 40 روز عزاداری کردند.
آرامگاه مولانا
آرامگاه مولوی در شهر قونیه، بزرگترین استان ترکیه، میان دو استان آنتالیا و آنکارا قرار دارد و مکانی بسیار دیدنی برای گردشگران و علاقهمندان به شعر و ادب است. این آرامگاه بر روی تپهای با ارتفاع ۱۰۱۶ متر قرار دارد و بر بالای قبر، یک گنبد مخروطی شکل فیروزهای ساخته شده است. آرامگاه مولانا در سال ۱۹۲۷ میلادی به موزه تبدیل شد که در آن از آثار ارزشمندی مانند دستنوشتهها و قرآن خطی، دیوان حافظ، آلات موسیقی دوران رومی و آثار هنری دوره سلجوقیان نگهداری میشود. بخشی از این موزه نیز به نگهداری از لباس، کلاه، تسبیح، جانماز و دیگر وسایل باقی مانده از دوران مولانا جلال الدین، اختصاص یافته است. بهجز مولانا جلال الدین، بهاءالدین (پدر مولانا)، سلطان ولد (پسر مولانا) و چند تن از اقوام و نزدیکان مولانا نیز در این مکان به خاک سپرده شدهاند.
آثار منظوم مولوی
مثنوی معنوی: مهمترین اثر مولوی در شش جلد و 27000 بیت. بسیاری، مثنوی معنوی را یکی از بزرگترین آثار شعر عرفانی میدانند.
غزلیات یا دیوان شمس: مجموعه غزلیات مولانا حدود ۲۵۰۰ غزل که در پایان و مقطع بیشتر آنها مولانا به جای تخلص خود، تخلص شمس تبریزی را برگزیده؛ به همین دلیل این اثر به کلیات یا دیوان شمس معروف شده است. در دیوان شمس بیش از 35000 بیت به فارسی، 1000 بیت به عربی و کمتر از 200 بیت به ترکی و یونانی موجود است.
رباعیات: رباعیات متضمّن ۱۶۵۹ رباعی و ۳۳۱۸ بیت است.
فیه ما فیه: مجموعه تقریرات مولانا است که در مجالس خود بیان کرده و با مثنوی شباهت زیادی دارد. این بیانات را پسر او بهاالدین یا یکی دیگر از مریدان یادداشت کرده که نسبت به مثنوی مفهومتر و روشنتر است، کنایات شعری ندارد و به نثر نوشته شده است.
مکاتیب: اثری به نثر و شامل نامهها و نوشتههای مولانا برای معاصرین خود.
مجالس سبعه: این اثر شامل مواعظ و مجالس مولانا و سخنانی است که او بر سر منبر برای پند دادن دیگران بیان کرده است.
8 مهر روز بزرگداشت مولانا
سال 2007 از طرف یونسکو سال مولانا نام گرفت و پس از آن روز تولد مولانا، 8 مهر ماه، را بهعنوان روز بزرگداشت مولانا در نظر گرفتند. همچنین ۱۷ دسامبر (۲۶ آذر ماه) روز وفات مولاناست؛ در قونیه هر سال مراسم ویژه بزرگداشت مولانا از ۷ تا ۱۷ دسامبر (۱۶ تا ۲۶ ماه آذر) برگزار میشود. در ترکیه به شب وفات مولانا شب عروسی یا وصلت مولانا میگویند و مردم این روز را به علت وصال مولانا با معبود خود جشن میگیرند. برگزاری جشن در این شبها با مناسکی خاص همراه است و در طول این مدت با اجرای نمایش متنوع و رقصهای گروهی سماع، بخشهای مختلف زندگی مولانا را به تصویر میکشند.
دیدار شمس و مولانا را حدود سال 642 هجری قمری میدانند؛ شمس با توجه به رسالتی که داشت عازم قونیه شد تا مولانا را ملاقات کند. شخصیت نیرومند و نفس گرمی که شمس داشت مولانا را دگرگون کرد و از او انسان دیگری ساخت. مولانا در محضر شمس تبریزی حکمت عملی را به شیوهای متفاوت تجربه کرد و دلباخته این سیروسلوک شد.
مولانا وعظ و خطابه را رها کرد و ساعتها و روزها را با شمس میگذراند؛ روایت شده که اولین خلوت مولانا و شمس نزدیک ۲۰ روز طول کشیده ولی اینکه در آن خلوت چه گذشت هیچکس خبر ندارد. مولانا بعد از این ملاقات تغییر زیادی کرد به گونهای که دستار از سر برداشت و عبادت خود را به شراب، موسیقی، رقص و سماع تغییر داد؛ مولانا بههمراه شمس تبریزی در رقصهای صوفیانه سماع شرکت میکرد و سعی داشت تا نزدیکی به خداوند را همانند شمس از طریق موسیقی و رقص، تجربه کند.
شمس به مولانا تعلیم میداد، او را وادار به سکوت مینمود و تلاش میکرد تا مولانا را که به ظواهر دین آراسته بود از خود تهی کرده و درون او را غنا بخشد. عارف با گذراندن سکوت که یکی از مراحل عرفانی است، به مرحلهای جدید از عرفان میرسد؛ شاید طی کردن مرحله سکوت عرفانی بود که سبب شد مولانا تخلص خموش را برای خود برگزیند.
این تاثیر موجب شد تا اطرافیان مولانا، تحمل از دست بدهند و کینه شمس را به دل بگیرند. از مردم معمولی تا عالمان دینی و حتی اطرافیان و نزدیکان مولانا، نتوانستند حال دگرگون او را تحمل کنند؛ از نظر آنها این حرکات مولانا، شایسته یک عالم دینی گرانقدر و شهیر نبود.
حسادت اطرافیان باعث شد که شمس قونیه را پس از گذشت یک سال و نیم همنشینی و دوستی با مولانا، بدون اطلاع او ترک کند و به دیاری نامعلوم برود. با رفتن شمس مولانا شیدا و شوریده حال گشت، کنج عزلت گزید و معاشرت خود با اطرافیانش را قطع کرد؛ مولانا حتی با اعضا خانواده خود هم دیدار نمیکرد. نزدیکان مولانا که تحمل این حال او را نداشتند از رفتار خود با شمس پشیمان شدند، به دنبال او رفتند و سرانجام وی را در شام یافتند.
شمس با احترام و در میان شادی و سرور به قونیه بازگشت؛ به نظر میرسد هدف شمس تبریزی از این دور شدن رساندن مولانا به مرحله استغنا بوده تا از این طریق، شمس درون مولانا را زنده کند. شادی دیدار شمس برای مولانا چندان طولانی نبود و دوباره رفتارهای کینهتوزانه و رشک برانگیز اطرافیان شروع شد. اطرافیان به آزار شمس پرداختند و شمس تبریزی با مشاهده این رفتارها، تصمیم به ترک قونیه گرفت و بدون هیچ رد و نشانی از آنجا رفت.
صلاحالدین که مردی زاهد بود، سرگشتگی و بیتابی مولانا را که پس از رفتن شمس به جانش افتاد بود، آرام کرد؛ همنشینی جلال الدین بلخی با صلاح الدین زمینه خلق اثر مثنوی معنوی را فراهم کرد، که یکی از بزرگترین گنجینههای ادبیات عرفانی ایران به شمارمیرود.
حکایت راه رفتن شمس و مولانا روی آب
روایت است که روزی شمس و مولوی از مسیری میگذشتند که به رودخانهای رسیدند؛ شمس پیشنهاد گذشتن از عرض رودخانه را داد و مولوی از او پرسید با چه وسیلهای بگذریم؟ شمس به مولوی میگویید دست خود را به من بده و ذکر یا شمس بگو، هر دو از آب میگذریم.
مولوی به رسم طریقت، دل خود را از شک خالی کرده و دست استاد را گرفت؛ در میانه راه شنید که شمس ذکر یا علی میگوید بنابراین فکر کرد که ذکر استاد قویتر است و شروع کرد ذکر استاد را بر زبان آوردن که ناگهان در آب فرو رفت، استاد دست او گرفت و گفت: هر کسی با ذکر مخصوص خود پیشرفت میکند، تو همان یا شمس (یکی از سورههای قرآن) را بگو، سپس هر دو از روی آب گذشتند.
ملت عشق، بازآفرینی داستان شمس و مولانا
کتاب «ملت عشق» اثر الیف شاکاف حکایت شمس و مولانا و دلدادگی این دو و بازآفرینی تازه این قصه است. این کتاب چند راوی دارد، از دید دانای کل (سوم شخص) آغار شده، با دید اول شخص (زنی به نام اللا) ادامه یافته و با دانای کل نیز پایان مییابد. داستان کتاب «ملت عشق» در زمان معاصر سال 2008 و 2009 در بوستون امریکا و سالهای 635 الی 648 در قونیه در جریان است. این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای رمان ترکیه که بیش از 500 بار در چند سال اخیر تجدید چاپ شده و به نوعی بازگویی رابطه میان شمس و مولانا در قالب داستانی امروزی و از زبان یک زن آمریکایی است.
سخن آخر
از گذشتههای دور از ایران زمین بزرگانی برخاستهاند که آثار آنها بر زندگی و اندیشههای بشری موثر بوده است؛ مولانا و شمس از بزرگان عرفان و تصوف که راه سلوک و رسیدن به خداوند را در زندگی پیش گرفتند از جمله صوفیانی بودند که سیروسلوکشان برای رسیدن به حق زبانزد شد. مرید و مرشدی که این راه را با هم در پیش گرفتند و داستان شمس و مولانا را با گوش جهانیان رساندند، بهگونهای که امروز پس از گذشت قرنها هنوز هم از آنها یاد میکنند.
قدم در راهی گذاشتم که در آغاز برایم مبهم بود، اما حالا جذاب است. انگیزه، امید و عشق موجب شد تا از سختیهای این راه ترسی به خود راه ندهم، خستگی جسمم را با طراوت و شادابی روحم تسکین دهم و با قدرت بیشتر و