- علی هیبتی مبارز ام ام ای: حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ / دوست دارم رضا گلزار رو بزنم / مهناز افشار کراشم بود
- ترانه علیدوستی بعد از ۸ سال بر روی پرده سینمای ایران
- قاب تازه رعنا آزادیور و مهدی پاکدل پربازدید شد(عکس)
- ژست خاص سارا حاتمی، مائدهِ زخم کاری (عکس)
- صحرا اسدالهی با این تیپ جشن تولد خیابانی گرفت! (عکس)
- شهرزاد (کبری امینسعیدی) درگذشت
علی هیبتی مبارز ام ام ای: حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ / دوست دارم رضا گلزار رو بزنم / مهناز افشار کراشم بود
عصر ایران: علی هیبتی متولد استان چهارمحال بختیاری، شهر گوجان در ۳۵ کیلومتری شهرکرد است. هیبتی یکی از معروفترین ورزشکاران رشته ورزشی هنرهای رزمی ترکیبی (به انگلیسی: Mixed Martial Arts) یا به اختصار ام ام ای MMA است.
او در کشور روسیه لیسانس خود را در رشته هوافضا گرفت و پس از آن به مدت ۴ سال در آلمان زندگی کرد و به تحصیل پرداخت. او در این کشور کارشناسی ارشد خود را در رشته مکانیک گرفت و چهار سال دیگر در مونیخ به عنوان مهندس مکانیک کار کرد.
علی هیبتی که در دنیا به بی رحمی شهرت دارد، پس از سال ها به ایران آمده و در برنامه تی وی پلاس حاضر شده تا برای اولین بار درباره زندگی خودش حرف بزند. حرفهای او جالب توجه است و نشان میدهد که برای مطرح شدن در سطح اول این رشته ورزشی چه اتفاقاتی را از سر گذرانده است:
-نه سالم بود که اومدیم مرکز استان، شهر بود می خواستیم یه جایی که امکانات بیشتر از دهات داره باشیم، به شهرکرد اومدیم
-شهر ما یه جوری بود که اونجا حق با قویتر است، آره قانون اینجا اونجوری بود، تو راه مدرسه، تو محله، تو خود مدرسه، ما باید دائم از خودمون دفاع می کردیم، یعنی همیشه دعوا می شد.
-سر چیزهای الکی، چشم تو چشم می شدیم، تو چرا اینجوری نگاه کردی؟ تو چرا چپ نگاه کردی؟ به خود من می گفتن تو چرا اینجوری راه میری؟ من الان دقت کردم بعد از سال ها توی خودمو توی آینه دیدم دیدم آره واقعا اینجوری راه می رم شاید به خاطر نمی دونم ژنتیک ...
-از نه تا یازده سالگی من هم تو مدرسه هم تو محله هم تو راه مدرسه رو کتک می خوردم، گفتم دیگه خدایا چیکار کنیم؟ یه بار رد می شدم دیدم توی روی دیواری نوشته آموزش کیک بوکسینگ بلند شدم رفتم خونه داداش هام رو برداشتم، من بچه بزرگم تو خونه، رفتیم کیک بوکسینگ خیلی هم خوب پیشرفت می کردیم ما کوچیکتره بودیم، تو اون سالن خیلی آدم های خوبی بودن از نظر لول کاری
-خلاصه من یازده سالم بود شروع کردم سیزده سالم که بود شروع کردم به مسابقه دادن، اولین مسابقه هم تو پونک بود همین تهران، در این مسابقات کشوری من پنجاه و دو کیلو تو سیزده سال دیگه مسابقه دادم که اونجا من فهمیدم چقدر دست های من سنگینه ،خلاصه من با حریفم مبارزه می کردم این یه ضربه پا انداخت بر سر من، من رفتم عقب با راست که زدم مثل جنازه افتاد، بعد مثلا همه به من می گفتن تو این سن قدرت مشت اینجوری که تو یکی رو بنداز این خیلی عجیبه ...
علی هیبتی مبارز ام ام ای: اونجا حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ آخرین فیلمی که دیدم سال 2012 بوده، دوست دارم رضا گلزار رو بزنم
-من از بچگی کار می کردم، همین سیزده سالم که بود من کوره آجرپزی کار می کردم یعنی پول در می آوردم می دن می دادم به خانوادهام
-کلا دوست داشتم کار کردن اینا، چهارده سالم که بود من رفتم کویت، کویت بابام هم کار می کنه اونجا، صبح تا ظهر کمک بابام بودم ظهر تا شبم می رفتم کارگری کانتینرهایی که از چین و دبی می اومدن هم تخلیه می شد دیگه اون گرمای شصت درجه مثلا دوازده یک دو بعد از ظهر من می رفتم کانتینر چهل فوتی تا تهش بری کارتون بیاری بیرون، اکسیژن نیست.
خلاصه یادمه دقیقا به پول اون زمان می شد یک میلیون تومن یک و نیم پول در آوردم تو سه ماه تابستان بابام داشت خونه می ساخت دو طبقه با زیرزمین ساخته بود کل پول پنجره و در و اینا رو من دادم
پدر و مادر من پولدار نبودن متوسط رو به پایین بودن، خودم همیشه کمک می کردم احساس مسئولیت می کردم خلاصه من کویت که بودم اولین بار برخورد کردم به ماهواره مثلا می دیدم مثلا شبکههای هست فارسی حرف می زنن اما فرق داره با شبکه های توی ایران.
-اونجا می دیدم دائم تبلیغ تسهیلات خارج از کشور بود خب منم چون آدم حالا به هر حال خرداد ماهی باید دائم دنبال تنوع باشه یعنی نمی تونه یه جا بشینه ... نمی تونم یه جا باشم باید دائم هی دائم باید چیزای جدید تو زندگی من باشه برای همین زندگی من خیلی فراز و نشیب داره واسه همین (تو روسیه) به من میگن مرد پرحاشیه.
من سریع رفتم سر کار توی کمپانی نزدیک مرز سوئیس بود من کار می کردم حدود دو سال و شروع کردم باز تمرینات و از همونجا من شروع کردم، من منیجر فایترهای معروف تو روسیه شدم از همون زمان شروع کردن منو شدید شناختن، چون من خیلی بلد بودم کار رسانه استراتژیک رو، چجور حرکت کنیم، چیکار کنیم اینا، خلاصه من یه فایتر مثلا برمی داشتم از صفر به صد می رسوندم
بعد گذشت و این کار رو من عوض کردم من رفتم تو مونیخ یه جای دیگه تو قسمت یه سری قطعات برای ربات و اینا، برای کارخونه ماشین سازی ما طراحی می کردیم، این کار هم رو من تموم کردم دیگه انقدر من تو روسیه معروف شده بودم به عنوان یه منیجر می گفتن دائم علی خودتم بیا فایت (مبارزه) کن من گفتم اوکی من رفتم یه فایت انجام دادم حریفم رو خیلی خوب بردم خوشم اومد سریع به من یه قرارداد دادن تقریبا یک ساله اون قراردادم رو تموم کردم
من همینجوری فایت می کردم یه پشت کله هم من میبردم، مردم هم تعجب می کردن، همینجوری محبوبیت من تو روسیه بیشتر میشد، اون موقع به من می گفتن علی چون تو تحصیل کرده ای، تو فکرت رو کار می ندازی تو فایتا قشنگ آدما رو آچمز می کنی.
می گفتن همه با قیافه ها ترکیده داغون، لات و لوتی (تو این رشته ورزشی هستن) تو با عینک و نمی دونم با این قیافه بچه مثبت!
علی هیبتی مبارز ام ام ای: اونجا حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ آخرین فیلمی که دیدم سال 2012 بوده، دوست دارم رضا گلزار رو بزنم
-ببین من دفعه قبل ایران بودم تازه اومد فکر کنم تو اردیبهشت بود من رفتم یه سفر دور ایران، بعد خب اولین بار بود می نشستم پشت فرمون بعد از این همه سال ... آره اینم بگم من بعد از شانزده سال اومدم ایران از نظر رانندگی من شوکه بودم.
دقیقا من شیراز بودم وسط چهارراه طرف می آد من دارم این ور می پیچم به چپ اونم می خواد به چپ بره، خب معمولا باید یه فاصله بگیره یا پشت سر من آروم آروم بیاد، اینجوری اومد چسبوند به من زد به آینه من، بعد خودشم شروع کرد به فحش دادن ... بعد گفت شیشه بکش پایین، من کشیدم پایین گفت برو اون ور وایسا، من رفتم وایستادم.
من تا ازماشین پیاده شدم این دوید اومد زد تو سینه من ،نمی دونم حتی دوتا دست منو اینجوری گرفت عصبانی بود یادم نیست چی می گفت و اینا، اما من فقط تنها چیزی که بهش و گفتم هرچی می خوای بگو فقط بهم دست نزن من خوشم نمی آد که به من دست می زنی واقعا خوشم نمی آد.
چهار پنج نفر سریع دویدن اومدن، پلیس اومد، اون چهار پنج نفر بهش گفتن دیوونه تو می دونی این کیه؟ می خوای از سر و صورت تو رو بندازه؟ بعد برگشت اومد گفت تو هم داداش منی گفتم ببین نه، حالا اون تفاوت فرهنگی که گفتم سریع عصبانی می شه به نقطه ی جوش می رسه یا من یه دفعه داداشش میشم.
خب من اینجوری نیستم من همون حالت استیبل رو دارم من قبل از اینکه تو منو بینی و بزنی نه داداشم بودی نه دشمنم بودی، الانم که بهت گفتن این علی هیبتیه نه داداشمه نه دشمنمه، تو اونجا داری منو می زنی الان می آی میگی تو داداشمی گفتم نه، نه داداش هم نیستم، خب این خجالت کشید رفت.
من به اون دست بزنم حداقل دو هفته عذاب وجدان می گیرم، به خدا من جایی بودیم یکی مست بود تو اون مالی آباد شیراز به خواهر دوستم نمی دونم چی گفت بعد من فقط دیدم اونجا داستان تنش داری گرفته، اومدم اونجا نزدیک بودم با پسره صحبت کردم بعد داستان تموم شد.
ما اومدیم من حدود شاید بیست بار از دوستم پرسیدم گفتم ببین به من بگو من با این بد صحبت نکردم؟ تو منو از کنار می دیدی یه جور این چنین تصویری ندیدی که من دارم به این آدم زور می گم؟ دارم از قدرت خودم سو استفاده می کنم گفت علی بیچاره ام کردی تا حالا ده بار بهت گفتم نه گفتم بگو من عذاب وجدان دارم چون اصلا نمی تونم این جور آدمی باشم یعنی عذاب وجدان می گیرم
اونجا (تو رینگ) یکی مثل منه، یه آدمی که دو ماه تمرین کرده، یکی که حداقل بیست سال داره تمرین می کنه، در سطح منه، نگاه حرفه ایه دیگه، بعد اون در چارچوب یه مبارزه است، داور هست، نمی دونم به هر حال قرارداد نوشتی پذیرفتی اینا، نه اینکه من برم تو خیابون به یه آدم ضعیف بگیرم بزنم، خب تو خیابون من می تونم یکی رو با دستم بزنم بکشم این هنره؟ این هنره؟ نه تصورشم برام سخته.
داستان (فایتر روسی) این بود که این طرف یکی از فایتر (مبارز) و بلاگرای معروف و تاثیرگذار روسیه هم هست، این تو لایو زنده می خواست مثلا منو حرص بده، گفته بود که ایرانیا آدمای مثلا مهمون نوازید خب من این رو گوش می دادم داشتم مثلا خوشم می اومد داره از ما تعریف می کنه، بعد میگه ایرانیها میرن خونه هم، اینا زنهای هم رو با هم عوض می کنن ... این رو گفت من دیگه اون موقع آلمان بودم (اومدم روسیه).
زنگ زدم گفتم راه رو باز کنید چون راه نمیدن هر کسی رو تو سالن مسابقات و اینا منو راه دادن به اینا گفتم من باید برم تو قفس مگه قرار نیست من با این فایت کنم با هر ترفندی بود رفتم.
به این خیلی درست نزدیک شدم، دقیقا دقت کنی من جا پاهام رو خیلی دارم سفت می کنم، اونجا من دیگه واقعا شده بودم آدمی که اصلا هیچ رحمی نداره برای همین با هر حیله و فریبی من به این نزدیک شدم الکی نگاه می کردم به صورتش بگم چقدر آسیب دیده فقط داشتم جا پا هام رو سفت می کردم که این سیلی راست من بشینه
جا پام رو که سفت کردم این داشت صحبت می کرد من داشتم جواب حرفاش رو می دادم حرف چرت انحرافی می زنه من این رو زدم با یه پام هم زدم که نزدیک نشه چون دستم خیلی درد می کرد اون رفیقش زد عینک منو شکوند که بعد می گذره من این رو با یه مشت می زنم دیگه اونجا من انتقام رو از این گرفتم ااز قبلم بهش زنگ زده بودم گفتم بیا معذرت خواهی کن بیا بگو مثلا غلط کردم اما گفت نه
اینجا یه بار من یه ویدیو گذاشته بودم تو یوتیوب خودم گفته بودم که بچه ها من قبلا اصلا فارسی حرف نمی زدم، تا قبل از اینکه بیننده ایرانی منو ببینه خب بیننده من روس بود، اصلا اینستاگرام من به زبان روسی بود، بعد این رو داشتم می گفتم چهار تا پیج برداشتن گفتن علی هیبتی می گه من ایرانی نیستم یعنی یه جور شده بود که همه زنگ می زدن می گفتن تو چرا این رو گفتی؟ گفتم بابا حرفی که من گفتم برید نگاه کنید
تصویر منو می ذارن، روش صدا می ذارن از خودشون که علی هیبتی گفته است که من ایرانی نیستم و هرکی می بینه دیگه باور می کنه، خب همون حرفای خودم رو بذاره.
یه شوخی بکنم می ترسم اینم شایعه بشه، چند روز پیش داشتم تو اکسپلور اینستاگرام نگاه می کردم نیچه یه نویسنده معروف آلمانی است می گفت تازیانه رو هیچ وقت از زن دور نکن
به خدا آخرین فیلمی که نگاه کردم تو زندگیم سال 2012 بوده، مغز من دائم عین موتورخونه کار میکنه، نمیتونم الان تقریبا 12 ساله فیلم نگاه نکردم
قبلا فیلم میدیم، کراش من از یازیگرهای زن این خانمه رفته از ایران، چیزه مهناز افشار اون کراش من بود. (خنده)
تو بازیگرهای مرد این گلزار رو دوست دارم بزنمش، خیلی رو مخه (خنده) از آدمهای خودشیفته اصلا خوشم نمیاد، حس میکنم (محمدرضا) گلزار یه خورده خودشیفته است.
مردی که رو خوشکل بودنش خیلی تاکید داره رو مخ منه (خنده)
مهناز افشار کراشمه؛ دوست دارم رضا گلزار رو بزنم
من توی آبان ماه مسابقه زیاد داده بودم دچار مشکلات روحی شدم، خیانت، مشت خوردن زیاد و من اینقدر حرص می خوردم از نظر روحی و تو همین برهه از مهرماه تا آذرماه من حدود چهار پنج تا مشت خوردم که فکر کردم تو هم تو مسابقه هم تو تمرین که حس می کردم مثلا من دیگه مثلا مغزم دیگه دچار مشکل شده، این مشت ها رو که من خوردم بعد از چند وقت من رفته بودم تمرین، من حس کردم خون تو بدنم داره اصلا جریانش استپ می شه، یه دفعه من افتادم بدنم سنگ شد، چرا؟ اصلا نمی دونم همون یه بار هم اتفاق افتاد، خیلی حالت بدی بود حس می کردم دیگه تمام دارم می میرم
به هوش که اومدم من دیگه اون آدم سابق نبودم دچار حملات پنیک خیلی بدی شده بودم، اصلا نمی تونستم بخوابم شبها دائم در رو باز می کردم فکر می کردم دارم میمیرم، در رو باز کنم یه کسی بیاد تو منو پیدا کنه، از خودمم می ترسیدم، از سایه هم می ترسیدم، حالم خیلی خراب بود و منم به خاطر اینکه اصلا تسلیم شدن تو وجودم نیست می گفتم من دست برنمیدارم از تمرین و مسابقه
تمرین نمیتونستم بکنم مسابقه رو می رفتم، مشت میخوردم وضعم بدتر می شد، تو زمستون باز رفتم یه مسابقه سنگین دادم دماغم شکست باز آخر زمستون یه مسابقه دادم که دماغم باز بدتر شکست، اصلا هر دو ساعت قرص مسکن می خوردم دیگه همه دور و بری ها به من می گفتن ببین دیگه اصلا نابود شدی، بلند شو برو چهار پنج ماه اصلا استراحت کن ول کن، ریکاوری کن
هیچ آقا ما رفتیم تو قفس، این خانمی که تابلو گرفته بود بیش از اون زمانی که لازمه گرفته، گفتم بره اون ور تا کتک رو بخورم برم پی کارم دیگه، این خیلی بازتاب داشت. (یکی از اتفاقات بسیار پرحاشیه در دوران کاری هیبتی)
عگس العملها تو روسیه خیلی بد بود اما تو ایران خیلی بدتر به من واکنش نشون دادن، خب قبل از این داستان این داستان اون روسه بود اصلا کلا اسم ایران و زبان فارسی و من تو ایران روسیه بردم بالا، اول اومدم خودمو مشهور کردم و بعد سریع شدم یه نوع سفیر فرهنگی ایران در روسیه
خب اسم ایران رو کلا من اونجا واقعا تلاش کردم عوض کنم و همین هم شد تو کشورهای روس زبان، پونصد میلیون ما روس زبان داریم فقط روسیه نیست. حالا از تلویزیون های خارج بگیر تا داخلی ها همه شروع کردن به زدن من ...
حالا خدا رو شکر گذشت و یک سال و خرده ای گذشت من به هر حال اون چهره و اعتبار خودمو برگردانم اما اینم خیلی سخت بود وقتی هموطنت اینجوری خنجر از رو می بندن ... من برگشتم آلمان چهل روز از خونه بیرون نیومدم، خودمو حبس کردم تو خونه، چون اینقدر هجمه سنگینی رو من بود.
من تا در مورد یه چیزی مطمئن نباشم با گوش های خودم نشنوم قضاوت نمی کنم یعنی اهل شایعه و اینا نیستم.
اونجا من دوست و رفیق رو شناختم، خیلی ها به من پشت کردن تا دیدن مثلا آره زیر پای من خالی شده اونا هم خنجر رو از پشت زدن، اما اونایی که موندن اونا آدمای واقعی و رفیقای خوبن.
علی هیبتی مبارز ام ام ای: اونجا حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ آخرین فیلمی که دیدم سال 2012 بوده، دوست دارم رضا گلزار رو بزنم
مامانم برعکس خیلی مامانای دیگه آدم دلداریه اصلا من شجاعت و از او دارم، زنگ می زنه می گه چیکار کردی زدی یا خوردی؟ می گم زدم میگه دمت گرم فیلمش رو بفرست ببینم
یه چیزی که من از روسها یاد گرفتم عرق به کشور و هموطن خودشه ... من حتی تو یه فایتر ایرانی بد هم باشه، یعنی که ضعیف باشه به من بگید چطوره؟ من می گم خوبه.
اینکه من برم فایت کنم شاخ و شونه بکشم برای هموطنم یا بگم اون بده این خوبه، هیچ وقت من این کار رو نمی کنم، اصلا کسی هم بد باشه من می گم خوبه
من الان بعد از شانزده سال برگشتم ایران دوست دارم اینجا یه آکادمی ام ام ای راه بندازم به چند دلیل واقعا می بینم تو ایران سواد ام ام ای اصلا زیر صفره ،زیر صفر، می خوام کمک بگیرم از مربیای روسیه اونا رو بیارم اینجا خودم تنها که من نمی تونم زیاد کار و بار دارم
پوتین اومد توی روسیه خیلی روی این ورزش سرمایه گذاری کرد، بها داد بهش، تو پخشهای زنده تلویزیونی کانالهای خیلی بزرگ یک و دو سه روسیه نشون داد، به خاطر اینکه از طریق این ورزش به دنیا فهموند روسها قوی اند.
من یه حرکتی دارم از سیزده سالگی می زنم یکی شکم نشون می دم فریب می دم بعد دستا می آد پایین من صورت رو می زنم، اولی رو زدم نخورد دومی رو زدم خورد، دیدم یه اصلا همینجوری دور خودش تاب خورد افتاد بغل قفس، من دو تا مشت زدم بعد این حریف من اسمش سرگئی بوبریشه، روسه یکی از فایهای خیلی قوی روسیه است، رنک شماره پنجه، بعدی همیشه زن و بچه اش هم کنار قفس هستن من همین وارد قفس شدم دیدم زن و بچهاش رو از همون اول دیدم
همیشه هم دوربین روی این می ره معلومه گریه می کنه، خب من این رو که انداختم دو تا مشت زدم دیدم داور بازی رو نگه نمیداره و این همینجوری خر و پف می کنه
وقتی که زبون می افته پشت، از هوش رفته، زبون افتاده تو حلقش، دیگه اینجا نفس نمی کشه من یه لحظه گفتم خب ممکنه بمیره، اونجا حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ قاتل بودن خیلی کار بدیه یعنی من حس کردم
اونجا که من زدم من یه تیکه نگاه کنی مکث کردم، بعد دیگه اینجوری می زدم، محکم نمی زدم ... خب اون حس اون که من نمی تونم قاتل باشم، بکشم یکی رو و این زنش که اونجا جیغ می زنه صداش میاد (دیگه نزدم)
بعد فایت که تموم شد و من به این (فایتر روس) گفتم، گفت تو غلط کردی ...چشمش اینقدر باد کرد، به من یه فحشی هم داد گفت مثلا گه خوردی به من رحم کردی، باید بیرحم باشی... من گذاشتم به حساب اینکه این مشت سنگین خورده این الان به خودش تسلط نداره، چون این مشتها خیلی خطرناکه، این یک ضربه مغزیه، فکر کن طرف تصادف کرده ...
من خودم رو تو رینگ دوست دارم چون هیچ وقت از قدرتم سواستفاده نکردم، من آخرین باری که دعوا کردم 19 سالم بود ... پونزده، شونزده سال پیش، تو خوابگاه روسیه، این آخرین دعوای من بود بعد از اون دیگه حتی به کسی داد هم نزدم
از این ورزش خوشم میاد، که من تو سختیها تسلیم نمیشم، من از ذرون قویام، من هر بحران و سختی رو پشت سر میگذارم ...
من یه ویدئو گذاشتم که بعد از 16 سال مامانم رو دیدم، از یه سری کامنتها ناراحت شدم که بهم سرکوفت میزدن پس کدوم گورستانی بودی، الان اومدی؟ خوب خانواده ما یهجوری بود که مثلا بابا مامانم سختگیر بودن ...
میگفتن تا به یه جا نرسیدی نیا ... ما به تو پول نمیدیم، به فکر خودت باش، به فکر کار باش، اون موقع ناراحت میشدم الان میگم (تصمیم) درستی بوده، این تو ذهن من حک شد.
مامان بابای من مثلا میگفتن درس نخونی بهت غذا هم نمیدیم، گفتن میری یه چیزی بشو بعد برگرد، منم لج کردم، گفتم تا واقعا یه چیزی نشدم برنمیگردم، یه چیزی که مامان بابام ببینن بگن آفرین و این کار رو کردم
به روسی، آلمانی و انگلیسی حرف میزنم...من روسیم از فارسیم خیلی بهتره، یعنی بعضی موقعها از روسی ترجمه میکنم به فارسی (در ذهن)، اما خوب خیلی بدم میاد کسی تو فارسی حرف زدن کلمات خارجی به کار ببره
خود من دقت کنی یه کلمه خارجی نمیگم، یه دونه ... حتی ساپورت نمیگم، میگم حمایت
علی هیبتی مبارز ام ام ای: اونجا حس کردم قاتل بودن یعنی چی؟ آخرین فیلمی که دیدم سال 20
12 بوده، دوست دارم رضا گلزار رو بزنم
سه سال پیش من کرونا گرفتم داشتم میمردم تو ترکیه، من رفته بودم ترکیه آنتالیا و همین جور استراحت با داداشم، من خونهم رو دارم تو آلمان، تازه ساختم، ماشینم رو دارم، بهترین کار رو دارم، منیجر این فایترهای معروف روسیه بودم، اصلا حس می کردم دنیا مال منه، من همه چی دارم ...
می رم ترکیه دو سه روز مونده به برگشت ما، من یه دفعه حس می کنم اینجا (اشاره به سینهاش) یه حس بدی دارم، آره صبح بیدار شدم، دیدم تب عجیب غریبی دارم، خلاصه چند روز گذشت، از روز اول تا روزی که من حس می کردم دیگه دارم میمیرم چهار پنج روز گذشت
منو بردن یه جای خیلی بد توی هتل قرنطینه، من انگار شده بودم آدمی که نه پول الان کمکش می کنه، نه مقام، نه شهرت، نه ماشین و خونه تو آلمان، هیچی ... این ویروس داره به ریه تو میره و حالا به این ویروس دلار بده چیز بده
اونجاست که می فهمی از عرش به فرش یک میلیمتر راهه، چهار روز راهه و من دارم همین جا میمیرم، غذا هم برا من نمی آرن می ترسن خودشون بگیرن، من با التماس و هر روز هم به زور می اومدن دم در اصلا نمی تونم چشمام رو باز کنم، پول بده پول روز بعد رو بده برا هتل ...
خلاصه من اونجا داشتم می مردم هواپیما هم اینجور رد می شد می گفتم خدایا می شه من بیفتم تو یکی از این هواپیما برم فقط آلمان، من اونجا درمان بشم اینجا دارم می میرم، خلاصه هر چی بود دیگه فهمیدم من دارم می میرم، سریع منو با آمبولانس بردن بیمارستان، به من سرم می زدن اینقدر (با دست اشاره میکند)
من دیگه نمی تونستم نفس بکشم، اصلا نمی تونستم راه برم، رفتم بیمارستانم اون سرمهارو که زدن خیلی خوب شدم اونجا حس کردم دارم نجات پیدا می کنم
حالا تو این بازه زمانی که من حس می کردم من دارم میمیرم فکر چی می آد سراغ آدم؟ حسرت شدید به اینکه چه کارایی من تو زندگی نکردم
یه دفعه فکر می کنید فلانی رو من ناراحت کردم، چرا من ایران نرفتم سیزده ساله؟ و این حس ها و و و و چرا چرا من چرا من فلانی رو دوست نداشتم؟ چرا به فلانی اینجوری گفتم؟
این حس ها داشت منو میکشت اصلا فکر کنم من پول دارم فلان اینا اصلا مهم نبود ... من فهمیدم که قبل از اینکه آدم بمیره حتما باید چیزای معنویش رو تو دنیا درست کنه، حداقل نمی دونم به آدمایی که میشناسه محبت کنه، جوری که پدر و مادرش راضی بمونن راضی از این دنیا برن، حداقل وجدان خودت راضی باشه، باید باهاشون خوب تا کرده باشی
نمی دونم باید یه جوری باشی که وقتی اومدی تو تخت داری می میری این حسرته تو رو نکشه، چون اون حسرت خیلی حس بدیه خیلی بده، خلاصه این دلیل شد من گفتم من باید برگردم ایران چون ما آدمیم دیگه هر لحظه بود که بیفتیم بمیریم
من برگشتم ایران، تصویری که من از ایران می گرفتم همیشه به هر حال دیگه از فضای مجازی بود دیگه از رسانه های فارسی زبان اینا، یه عده هم تو اینستاگرام می نوشتن چیزی که خیلی تو ذهنم مثل تو چشم من می خورد مردم نون ندارن بخورن، مردم گشنن، من فکر می کردم همینه دیگه واقعا فکر می کردم هیچی نیست ولی اینطوری نبود.
حالا صحنه ای که دیدم از اون زمان خیلی تغییر کرده از نظر فرهنگی ما خیلی بهتر شدیم چیزی که تغییری نکرده ماشیناس، رانندگی همون جوریه، از نظر فرهنگی مردم بهتر شدن مردم به نظرم خوش برخورد تر شدن، مهربون تر شدن ...
خیلی چیزی که مثلا منو شدید ناراحت می کنه این مصرف انرژی و آشغال ریختن تو طبیعته، یعنی مثلا بگیم رودخونه کارون توی چهارمحال بختیاری مثلا ما رفته بودیم رفتیم به امتداد مثلا ده یازده کیلومتر از هر دو طرف پلاستیک ریختن.
ورودی تهران می آیم تو اون زمین های بزرگ رو که نگاه می کنی همه جا آشغال ریخته متاسفانه همین جا همینه، الان ما کجا بودیم شمال بودیم تو کلاردشت تو هر جنگلی میری حتما یه بطری نوشابه پلاستیکی هست، چرا؟
وای من نمی فهمم اصلا چه سختی داره یه بطری نوشابه که خوردی با خودت آوردیش بذاری جیبت ببری، چه اشکالی داره پوست موز رو انداختی اشکال نداره اون از طبیعت به طبیعت می ره اما پلاستیکه کل طبیعت رو نابود می کنه، زباله که فاجعه ایران هیچ جا ندیدم اینقدر زباله
بعد مصرف انرژی، روز هوا روشنه چراغ روشنه یا کولر روشنه پنجره بازه یا کنار خیابان وایستاده با شیلنگ اینجوری ( شکل شستن خیایان را نشان میدهد) و این من هم شیراز دیدم هم شمال دیدم هم تو شهرکرد دیدم هم تو تهران حالا من چند جا وایستادم تذکر دادم ...
تو آلمان مثلا تو زمستون چیز حرارتی رو خاموش می کنن با لباس کلفت می خوابن، یا تو شب یه لامپ رو دیوار روشن می کنه حالا من نمی گم اینقدرمثل اونا افراط کنیم
اون بی مسئولیتیه رو می رسونه اون بی مسئولیت یعنی شخصی کلاه رو بذارم چی می گن مسئولیت شخصی آره دست رو کلاه بذارم کلاه باد نبره هر کسی اینجوریه
گفتم کنار مرز سوئیس من کار می کردم، مثلا من اونجا شوکه شدم این رئیس من یا یکی از بچه های تیم من بود گفت علی هشت ساعته اینجا کار کردن که معنی نداره ما اینجا زندگی می کنیم که کار کنیم کار نمی کنیم که زندگی کنیم.
می دونی چرا؟ چون این منطقه همین کارخونه رو داره و توی این کارخونه دو سه هزار نفر دارن کار می کنن اگه یه چرخ دنده اش که من و تو باشیم بلنگه ممکنه این سه هزار تا همه بیکار بشن
می گفت ما به این منطقه مسئولیت داریم یعنی من در قبال همه جمعیت حالا پنجاه هزار صد هزار نفری این منطقه من مسئولم
وقتی که من به یکی تو شهرکرد که آب رو باز کرده بود گفتم مگه ما کم آبی نداریم؟ تو ایران مگه آب شیرین بحران نداریم؟ ببندش می خواست منو بزنه و قبل از اینکه عصبانی بشه به من گفت که گفتم مثلا یه استان بغلی اونوری اونوری آب نداره دیگه گفت ما داریم کافیه
یعنی ما اینقدر خودخواه می شیم که اصلا نمی خوایم نه به فکر مثلا سیستان بلوچستان باشیم، اون هیچی به فکر شهر بغلیمون نیستیم، پاش برسه به فکر خونه بغلیمون نیستیم و اینجوریه که یه جامعه شکست می خوره
ما باید احساس مسئولیت کنیم نسبت به همدیگه، این داستان خودخواهیه تو میری تو جنگل من زباله تو طبیعت انداختم، به من خوش بگذره به دیگری خوش نگذره این بی مسئولیتیه
هر وقت اینا درست بشه به نظر من جامعه ام پیشرفت می کنه، باید خودمون به فکر خودمون باشیم
این تغییراتی که من توی ایران دیدم، به هر حال شیراز قشنگ شده، رشت قشنگ بود، تهران قشنگ تر شده اینها رو من پسندیدم، کلا مردم مهربونن، خوشم اومده از همه، برای همین باعث شد که بگم ایران می مونم.