- تقویم کامل سال ۱۴۰۴ همراه با تعطیلات و مناسبتها + زمان سال تحویل و شروع ماه رمضان
- نقد فیلم پیر پسر؛ شایسته جایزه اسکار !
- آموزش ثبت نام در سامانه ملی املاک و اسکان + لینک
- روش صحیح فاتحه خواندن و متن آن: برای فاتحه چه سوره ای باید خواند؟
- خواص ماهی شیر جنوب + سه شیوه پخت و طعم دار کردن
- قرص مترونیدازول چیست؟ علت و روش مصرف + عوارض و موارد منع استفاده
- 3 روش استعلام دهک بندی یارانه خانوار : چطور بفهمیم دهک چندم هستیم؟ + روش اعتراض به دهک بندی یارانه معیشتی + لینک
جنبش دانشجویی بیش از حد سیاسی است
گفتگو با احسان شریعتی

سیدعمادالدین محمودی: «از دانشگاه باید سرنوشت یک ملت تعیین بشود» (صحیفه امام، 8/61) این جمله عمق نگاه امام به دانشگاه را نشان میدهد. امام با پیوند نهاد دانشگاه و حق تعیین سرنوشت میخواهد بگوید سرنوشت ملت را نه نهاد قدرت و نه نهادهای دیگر که دانشگاه تعیین میکند. امام دانشگاه را زیربنای جامعه میداند: «دانشگاه مبداء همه تحولات است» (صحیفه امام، 8/64) و سهمی اساسی در سعادت جامعه به دانشگاه میبخشد. افزون بر سخنان حکمیانه بسیار، رابطه دقیق و عاطفی امام با دانشگاهیان نیز جای تامل بسیار است. تبیین این رابطه و آن نگاه، در شرایط کنونی از آن حیث بیشتر حائز اهمیت است که در سال های اخیر نهاد دانشگاه در ایران حداقل به لحاظ کمی بسیار گسترده و بزرگ شده است و اکثر جوانان، دوران دانشگاهی و دانشجویی را تجربه می کنند. شصت سال پس از شهادت سه آذر اهورایی در 16 آذر 32، به بهانه روز دانشجو، در اقتراحی اختصاصی به تبیین نگاه امام به دانشگاه، نقش دانشگاه و دانشجو در جنبشهای اجتماعی و سیاسی مختلف از جمله انقلاب اسلامی پرداخته ایم تا از این رهگذر وضعیت نهاد دانشگاه در شرایط فعلی را آسیبشناسی کنیم. استقلال دانشگاه ها، سیاستگذاری علمی، سیاستورزی دانشجویان در دانشگاه، امنیتی شدن فضای دانشگاه، پولی کردن برخی دانشگاه های سراسری و ... از جمله مسالههای دانشگاهِ امروزی است. در اقتراحِ «دانشگاه، محلی برای تعیین سرنوشت ملت» به گفتگو با بیش از بیست نفر از مدیران ارشد دانشگاهی، صاحبنظران، اساتید و همچنین فعالان دانشجویی نشستهایم که به ترتیب منتشر میشود. گفتگوی جماران با دکتر احسان شریعتی در نسبت دانشگاه، سیاست و جامعه است که درادامه می آید:
مهمترین مسئله دانشگاه امروز را خیلی ساده میتوان با ورود به یکی از دانشگاههای تهران لمس کرد. به نظر میرسد که امروز، فضای بیرون از دانشگاه با فضای درون دانشگاه تفاوتی نمیکند. univers یعنی عالم و به نظر میرسد که مراد از این کلمه این بوده است که شما وارد یک عالم جدیدی میشوید که با بیرون از آن متمایز است. دانشگاه امروز در ایران نه تنها عالم نیست، بلکه هنوز خودی هم محسوب نمیشود. در کشورهایی نظیر ایران، دانشگاه برای خودی شدن باید سعی بیشتری میکرد تا کشورهای اروپایی. چون دانشگاه مولود درونی جامعه ما نیست. حال با این تفاسیر اگر دانشگاه یک محیط متفاوت نباشد، مسلما روشنفکر خود را هم نمیتواند تولید کند و تابع حوزه عمومی میشود. لذا با وجود حاکم بودن چنین اتمسفری در محیط دانشگاه، آیا میتوان از جنبش دانشجویی و روشنفکر و اثرگذاری در دانشگاه صحبت کرد؟
همانطور که اشاره کردید، لفظ دانشگاه در زبان لاتین universitas به معنای جامعه است. باهمستان، صنف،؛ که از ریشهی universus به معنای مجموعه، کلیت، عالم میباشد. «یونیورسیته» باهمستانی در یک جهان مشترک است. درحالی که واژهی «دانشگاه» این معانی را به ذهن متبادر نمیکند. دانشگاه هم وزن فرودگاه؛ محل و جایگاه دانش، مانند حوزه (از حیِّز، مکان) است. اما یونیورسیته عالم است که در اروپا ادامهی حوزههای علمیهی گذشته بود مثل سوربن فرانسه. در همین دانشگاه سوربن در قرن سیزدهم، این رشدگرایی نفوذ کرد و تکفیر شد. بنابراین دانشگاه در اروپا قدمتی دارد. اما در کشور ما انقطاعی بین دانشگاه و سنت حوزه وجود داشته است. از سال ۱۳۱۳ که دانشگاه مدرن در ایران تاسیس شده؛ گویی نوعی کپیبرداری از غرب صورت گرفته که ظاهرا رابطهای با سنت علمی ما نداشته است. این انقطاع هم در حوزهی زبان و هم در حوزهی اندیشه مشکلاتی ایجاد میکند. به تعبیر دیگر، بی ریشه یا نو پا بودن این نهاد مدرن مسائل خاص خود را به وجود میآورد. با توجه به اینکه ما غالبا در نظامهای استبدادی زندگی میکردهایم، استقلال دانشگاه از همان ابتدا همیشه توسط قدرت سیاسی تهدید میشده است. در حالی که این قدرت سیاسی کمتر میتوانست به حوزهی سنتی دست اندازی و تعدی کند. هر چند که آن را هم سرکوب میکرد، اما در درونش نمیتوانست دخالت مستقیم کند. اما در مورد دانشگاه؛ این حساسیت و کنترل و نظارت بیشتر بوده است. پس از دهه اول تاسیس دانشگاه که روشنفکران اطراف رضاخان؛ نظیر فروغی، تقیزاده، داور، تدین و تیمورتاش، این نهادها را تاسیس کردند؛ دانشگاه با سرکوب مواجه میشود. و در همین دوران هم اشغال کشور در سال 1320 رخ میدهد. یعنی یک دهه پس از زمانی که دانشگاه در ایران تاسیس شد، وارد دوران سیاه دیکتاتوری میشویم. دانشگاه تا سال ۱۳۳۲ که کودتا رخ داد؛ نقش موثری در شکل گیری نهضت ملی ایفا کرد. در واقع، دانشگاه و بازار، دو پایهی اجتماعی نهضت ملی شدن صنعت نفت بودند. به این ترتیب دانشگاه زمانی میتواند نقش موثر خود را ایفا کند که مستقل باشد و بتواند تولید علم کند. در دورهی طلایی فرهنگ-و-تمدن اسلامی هم حوزههای علمیهی ما از نوعی استقلال نسبی برخوردار بودند. و به همین دلیل علوم و فلسفه توانست رشد کند و فرهنگ بدرخشد. البته شکلگیری خود این دوران هم به خاطر سیاست عباسیان بود که میخواستند نوعی فضای علمی-فلسفی ایجاد کنند، تا به تعبیر دکتر شریعتی دین را از حالت ایدئولوژیک و انقلابی خارج کنند و به سمت مسائل انتزاعیتر بکشانند. اما همین دوره موجب شد تا سنتهایی نظیر نهضت ترجمه و عقلگرایی فلسفی شکل گیردکه به عصر طلایی شهرت دارد و هنوز هم به عنوان یک مقطع علمی و فلسفی در تاریخ معرفت به طور کلی شناخته میشود.
با توجه به اشارهی شما به نظر میرسد دانشگاهی که وارد ایران شد، چون خودش عالم نبود و سنتی نداشت؛ به دنبال سنت میگشت. چراکه جامعه آمادگی پذیرش آن را نداشت. مثلا میتوان گفت جنبش دانشجویی ما پیش از دههی شصت؛ جنبشی خوشنام و در عین حال ناکام است. در حقیقت دانشگاه در دهههای پیش از انقلاب خواست تا با حضور در عرصهی سیاسی، نبود سنت را جبران کند. تصور امروز ما از دانشگاه در دهههای سی و چهل و پنجاه به گونهای است که دانشجویانی که وارد آن میشوند، موظفند تا در فعالیتهای سیاسی شرکت کنند.
بله، به دلیل دخالت نهاد سیاست در امر فرهنگ؛ دولت مانع استقلال دانشگاه میشد. بنابراین، با توجه به تهدید دانشگاه توسط دولت، جنبش دانشجویی در ایران بیش از حد سیاسی شد. چرا که دانشگاه در این حد باید سیاسی باشد که منابع و مبانی سیاست و سیاست گذاری در آن، مورد بحث و نقد واقع شود. اما دانشجو به عنوان بازیگر عرصهی رسمی سیاست سخن نمیگوید. دانشجو نسبت به سیاستهای کلی مملکت احساس تعهد و مسئولیت میکند؛ و بهعنوان نیروی مردمی و از جایگاه آزادیخواهی و عدالتطلبی تحلیل میکند و موضع میگیرد. اما در ایران دانشگاه فراتر از این حد سیاسی شد. به خصوص در دوران انقلاب، شاهد آن بودیم که دانشگاه به عرصه تعارضات پایگاههای دولتی و معترضین اپوزیسیون (سازماندهی شاخههای دانشجویی احزاب و سازمانها) بدل گشته بود.
یعنی مشکل این بود که جامعه ما فرهنگ دولتی و دینی داشت، یا اینکه دانشگاه نتوانست وارد این فرهنگ شود؟ یعنی مشکل از بستر جامعه بود و یا اینکه دانشگاه نتوانست آن سنت خودمختاری فرهنگی را ایجاد کند؟
دانشگاه از منظر فرهنگی و علمی، به دلیل همان انقطاع فرهنگی که ذکر شد؛ در ایران و در دوره مدرن باید از صفر شروع میکرد. بنابراین، مشکل ذاتی دانشگاه این بود که پشتوانه و سنت جا افتادهای نداشت. مشکل بیرونی دانشگاه هم این بود که پیش از انقلاب، دولت علاوه بر تاسیس دانشگاه، روی آن دخالت و نظارت داشت و کنترل میکرد. در نتیجه، جنبشهای دانشجویی نسبت به این مسئله واکنش نشان میدادند. در دوره نهضت ملی که آزادی نسبی در دانشگاه و جامعه به وجود آمد، دانشگاه توانست فعالانه نفش ایفا کند. لذا هنگامی که در جریان کودتای ۲۸ مرداد، دانشگاه سرکوب شد، مبارزات سیاسی به اشکال رادیکال زیر زمینی تبدیل شد. بنابراین، همانگونه که اشاره کردید، دانشگاه به پایگاهی برای گروههای سیاسی مبارز بدل گشت. دانشگاه به این دلایل بیش از حد لازم سیاسی شد. خصوصا در آستانهی انقلاب و در جریان مبارزات انقلابی.
اما امروز بهعکس؛ ما با یک جو سیاستزدایی شده مواجهیم که این پدیده نوعی پارادوکس است. چرا که از یک سو حاکمیت میخواهد دانشگاه چندان سیاسی نباشد و از طرفی دیگر در برابر این انفعال سیاسی در مواقع مورد نیاز حتی نمیتواند نیروهای بالقوه خود را هم بسیج کند. در واقع، در موقعیتهای خاص در دانشگاه نوعی گشایش سیاسی به وجود می آید و در مواقع دیگر دانشگاه محدود میشود. آن پارادوکس مشهود از اینجاست.
اما جدای از بحث سیاسی شدن یا نشدن دانشگاه؛ به طورکلی خط صحیح باید اینگونه پیش میرفت که دانشگاه در ابتدای تاسیس ارتباطی با سنت دیرین فرهنگی میداشت. یعنی تحولی در حوزههای سنتی و علمی ما صورت میگرفت. چون در آنجا نقاط منفی و مثبتی آمیخته بود. چنانکه شریعتی در رسالهی «مکتب»، نظام حوزهها را مورد مطالعه قرار داده و به جنبههای مثبت و منفی اشاره کرده است. جنبه مثبت حوزهها در این است که شما نهادی دارید که میتواند از همه اقشار جامعه دانشجو بپذیرد. و در آنجا بوروکراسی وجود نداشت و هرکس میتوانست رشته و مواد درسی و استاد خود را انتخاب کند. در حقیقت عناصری از روشهای مبتنی بر آزادی آموزشی و فکری به شکلی در آن سنت حضور و وجود داشت. ولی نقطه ضعف آن حوزه هم این بوده و هست که در محتوای تعالیم، متدولوژی و اپیستمولوژی جدید غایب بود. و در قرون گذشته به نوعی رکود و رخوت علمی تدریجی دچار شده بود.
بنابراین میتوان اینگونه تحلیل کرد که دانشگاه امروز ما سوژه منقادی از دانشجو میسازد. یعنی دقیقا خروجی دانشگاه امروز، آدم مستهلک و فرسودهای است. و این اتفاقا کارکرد خوبی برای نهاد قدرت (اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون) میتواند داشته باشد. امروز ما ۴ میلیون دانشجو داریم. در حالیکه پیش از انقلاب این جمعیت به صد هزار نفر هم نمیرسید. اما میبینیم دانشجوی امروز یک سوژهی مستهلک و منقاد است که حتی اعتراضهایش هم کانالیزه شده است. یعنی صرفا به چیزهای مرسومی از سنت خود اعترض میکند، نه اینکه تجربه زیسته خود را ببیند.
آسیبشناسی دانشگاه در حال حاضر مرتبط با کل سیستم آموزشی ماست، که یک سیستم گزینشی، تخصصگرا، علم-و-تکنیک زدهی مکانیکی است، و اساسا فیلتری است برای شناسایی مغزهای مستعد؛ و البته نمیتواند اینها را در کشور نگاه دارد. لذا بدل به سبدی میشود تا مراکز علمی دنیا نخبگان ما را شکار کنند. سیستم آموزشی در ایران به گونهای است که اصولا فکرکردن در آن آموزش داده نمیشود و در آن با فقدان تحلیل مواجه هستیم. لذا این نظام آموزشی به طورکلی باید زیر سوال رود که چرا در مدارس و دبیرستانهای ما عنصر فکر و تحلیلگری است و همه روشهای پداگوژیک جدیدی که در دنیای امروز از ابتدا برای دانشآموزان به کارگرفته میشود. یعنی آموزش خصوصا در علوم و معارف انسانی بسیار سطحی، جهتدار و کلیشه ای است.
به فقدان قدرت تحلیل و توان اندیشیدن در سیستم و سازوکار آموزشی (اعم از دانشگاه یا پیش از آن) اشاره کردید. امروز شاهد آن هستیم که اندیشههای تولید شده در حوزهی عمومی همواره اثرگذاری بیشتری نسبت به اندیشههای محصول دانشگاه دارد. شریعتی، مطهری، سروش، ملکیان، احمدی، فرهادپور، و..، از بستر دانشگاه به حوزهی اندیشه وارد نشدهاند، و بعضا تحصیلات آکادمیک هم در حوزهی تخصصی خود نداشتهاند. علت این امر را در چه میبینید؟ چرا دانشگاهیان نتوانشتهاند مانند روشنفکران جریانسازی فکری کنند؟ و اصولا چرا دانشگاه نتوانسته روشنفکر تربیت کند؟
روشنفکری در کشورهای دیگر مانند فرانسه هم که مهد نمادین روشنفکری جهان بوده است، از دانشگاه برنخاست. چهرههایی چون سارتر و فوکو و ..، در حاشیهی دانشگاه؛ مانند پاتوقها، کافهها و..، در فضای عمومی بحثهای خود را پیش بردند. نواقصی که در بوروکراسی و ارتدکسی کلاسیک و آکادمیک آن کشور وجود داشت، مسبب این وضع بود. مشابه این امر در کشور ما به درجات اولی وجود دارد. در واقع، در کشور ما دانشگاه هم به دلایل عقیدتی، هم سیاسی و هم به دلایل بوروکراتیک و کاستیهای ساختاری نتوانسته اندیشمند و روشنفکر تولید کند. و بیشتر یک سیکل آموزشی بستهی تولید و بازتولید غیرخلاق آفریده است. از این رو دانشگاه محل مناسبی برای اندیشه پردازی نبوده است. به دلیل اینکه اصولا برای این کار موانع عدیده وجود داشته است.
در دانشگاههای ما گروههای علمی و خود دانشجویان باید سمینارهای اندیشهورزی را برگزار کنند و استعدادها را کشف کنند و زمینه طرح این مباحث را در محیط دانشگاه به وجود آورند، و متاسفانه همیشه اینگونه نبوده است. خود بنده با توجه به تجربهای که در چند سال اخیر با حضور در دانشگاه کسب کردم؛ معتقدم که ما در حوزهی سیاستگذاریهای فرهنگی یا سمینارهای بین خود اساتید هنوز بسیار ضعیف هستیم. لذا شما میبینید که در شهر تهران؛ این نقد و بررسیها در انتشاراتیها، موسسات فرهنگی، کتابفروشیها و انجمنهای علمی ـ فرهنگی پیگیری میشود. اما در دانشگاه که محل رسمی و مصرفکنندهی آثار علوم انسانی است، این اتفاق رخ نمیدهد.
به طورکلی، نهاد نقد در کشور ما ضعیف است. یعنی مجلات نقد علمی اعم از نقد هنری، علمی و نقد کتاب، با آنکه به ظاهر وجود دارد، اما از فرهنگ و استقبال ضعیفی برخوردار است. یعنی یا به ورطه تمجید و تکریم میافتیم یا به سمت طرد و نفی و تخطئه.
پس با احتساب این تعریف و تشریح، این دانشگاه به راحتی میتواند تعطیل شود!
دانشگاه هنوز نهادی در حال «شدن» است. یکی از مشکلاتی که پس از انقلاب به وجود آمده، شکل گرفتن مجدد دو قطبی دین-ایدئولوژی و علوم، بویژه انسانی، که مسئلهای سیاسی شده است. و حساسیتهای سیاسی ناشی از حوادث پسا-انتخاباتی نزدیک بود دانشگاه را مشابه قضیه انقلاب فرهنگی تا مرز انحلال پیش برد.
این مسئله است یا مسئله نماست؟ چون سیمایی که از دانشگاه تصویر کردید به این معناست که دانشگاه توانایی چندانی در اثرگذاری بر جامعه ندارد؟
اتفاقی که پس از انقلاب افتاده، این است که همه مفاهیم و نهادها جابه جا شدهاند و به تعبیری درها روی پاشنه خود نمیچرخند. هرچند ما مثل رژیمهای کمونیستی و کلیساهای قرون وسطایی دکترین رسمی نداریم. چرا که دین اسلام و تشیع، اجازهی تفتیش عقیده و تدوین دکترین رسمی را نداده و همیشه در عالم اسلام باب تفسیر باز بوده است. همانطور که میبینید اصولا گرایشهای فقهی و کلامی مختلف و متباینی وجود داشته است. در تشیع نیز روحانیت و مرجعیت متمرکز نیست و یک سازمان عقاید را اعلام نمیکند، بلکه بهصورت خودجوش شکل میگیرند.
در همین راستا یکی از مسائلی که باید درخصوص نسبت دانشگاه با جامعه طرح کرد این است که از زمان تاسیس نهاد دانشگاه در ایران، این نهاد همواره بهعنوان یک خطر در جامعه تلقی میشده است. در تصویری که از دانشگاه ارائه میشود؛ دانشگاه نهادی است که مارکسیست و سکولار تحویل جامعه میدهد و علومش اسلامی نیست. تصویری که در آن تیپ دانشجو مسلمان خوبی نیست و علم نافع نمیخواند. محصول چنین برداشتی انقلاب فرهنگی، تفکیک جنسیتی و اسلامیسازی دانشگاه و علوم انسانی بود. به نظر میرسد این نگاه به دانشگاه را نمیتوان صرفا تلقین یک جریان خاص در حاکمیت تلقی نمود. اصولا دانشگاه از بدو تاسیس تا کنون در نظر توده مردم هیچ گاه "خودی” نبوده است. به نظر شما چرا دانشگاه در جامعه ما «دیگری» و «بیگانه» محسوب میشود؟
نکتهای که باید از همه سو تفهیم شود و همه؛ اعم از مردم جامعه، دانشجویان و نهاد قدرت باید به این خودآگاهی برسند؛ که دانشگاه محل و نهاد نقد، ساختارگشایی و تحلیل است. یعنی محل موضع گیری نیست، به این معنا که لزوما در آن یک گرایش عقیدتی و سیاسی خاصی تبلیغ شود. هر کس که وارد دانشگاه میشود باید عقایدش را در ورودی آن به تعلیق نهد و قابل بحث بدارد. لذا حتی اگر عقیده ای وجود داشته باشد که طرفداری هم نداشته باشد، باید در دانشگاه عدهای آن را بخوانند و مثل تئاتر آن را ارائه کنند. این نکته برای جامعهی سنتی ما هنوز خوب هضم نشده است.
مثل مواجههی دکتر شریعتی با سارتر.
بله. روش دکتر شریعتی اینگونه بود که مثلا وقتی بودیسم را تدریس میکرد، واقعا در قالب بودا میرفت. طوری که کلاس را تحت تاثیر قرار میداد و عدهای هم احساس خطر میکردند. گویی دانشجویان در حال گرایش به بودیسم اند! همین رویکرد در مسیحیت و مارکسیسم هم که ایشان مورد بحث قرار میداد، وجود دارد. چراکه یک مکتب باید به صورت زنده و از موضعی که برای پیروانش جذابیت دارد، مطرح شود. نه اینکه به صورت کاریکاتوری از پیش محکوم جلوه داده شود. بنابراین دیدگاه ها باید به صورت واقعی مطرح شود و همه بینشها هم باید ارائه و طرح شوند.
در سخن شما ظاهرا شناختن امری بدون توجه به بافتار آن ممکن است. یعنی اینکه ما بدون توجه به زمینهی اندیشه میتوانیم آن را بشناسیم. ولی به نظر میرسد که اگر بخواهیم اینها را بشناسیم، باید در موقعیت شان قرار گیریم. و خطرناک بودن دانشگاه هم این است که این موقعیت را میسازد.
توجه به این بافتار( contexte) را ما به شکل ذهنی فراهم میآوریم تا موضوع ومعنا را از درون هم دلانه بفهمیم. هرچند به شکل زیستی این تجربه را نزیسته باشیم. ما در جهانی زندگی نمیکنیم که مثلا خدا مرده یا خدایان فرار کرده باشند. بنابراین این مباحث همچنان برای ما ذهنی خواهد بود. وقتی در کار پزشکی یک سری بیماری ها را مطالعه میکنید و از منظر آسیبشناسی آنها را بررسی میکنید، خطر آزمون را با واکسیناسیون میپذیرید، در حوزهی فلسفه هم البته ممکن است آرائی با عقاید شما تناقض داشته باشد. این روحیه را باید داشته باشید وگرنه علمی به وجود نمیآید، و دانشگاهی وجود نخواهد داشت. چنان که متاسفانه به این معنا دانشگاه در کشور ما وجود ندارد و یا به تعبیری در حال شدن است. برای آنکه دانشگاه واقعا به وجود آید؛ باید نهاد علمی بدون تعارف مرزهای خود را با نهاد سیاست و نهاد دیانت روشن کند. امروز این کار تا حدودی در حوزهی علوم دقیقه صورت گرفته است. مثلا در علوم پزشکی، پیرامون موضوعی همه طبیبان مینشینند و اظهارنظر میکنند، و کسی هم مانع آنها نمیشود. ولی در مورد علوم انسانی مشکل ایجاد میشود. همچنین احساس کاذبی از بخشی از دنیای سرمایهداری تلقین شده؛ مبنی بر اینکه علوم انسانی زائداند و اگر حذف شوند اتفاقی نمیافتد! اگر پزشکان و یا تکنسینها حذف شوند، کشور به هم میریزد؛ اما اگر فیلسوف یا جامعه شناس حذف شود اتفاقی نمیافتد!
مثلا در شرایط موجود اگر علوم انسانی در کشور ما حذف شود، چه اتفاقی میافتد؟
آن وقت کشور یکپارچه به دست طالبان وطنی میافتد. فکرکردن از میان میرود. همین چیزی که هنوز در حال تکوین است هم از بین میرود.
اگر دانشگاه مولد بود این اتفاق میافتاد، ولی به نظر نمیرسد در دانشگاه فعلی این اتفاق بیفتد.
برای اینکه ببینیم چقدر جدی است یکی از معیارها این است که در سطح جهانی چقدر آن را به رسمیت میشناسند. متاسفانه سطح ما در علوم انسانی در مقیاس جهانی در حد پایینی قرار دارد. اما از نظر علوم دقیقه دانشگاههایی مثل شریف و تهران و ..، تا حدودی به رسمیت شناخته شدهاند. اما در علوم انسانی؛ چه از نظر ذاتی و یا متدولوژی و مابقی جوانب؛ به رسمیت شناخته نمیشود، و واقعا هنوز کیفیت نازلی دارد. دانشگاه های آزاد هم مشکلات خاص دیگری دارند.
امروز در جامعه با تودهای شدن دانشگاهها مواجهیم. بهنحوی که تقریبا حدود چهار تا پنج میلیون دانشجو در کشور ما وجود دارد، که مسلما برای این جمعیت ظرفیت بازار کار متناسب با رشتهی تحصیلیشان وجود ندارد. این افراد در جامعه چه نقشی ایفا میکنند؟ چرا که اصولا نمیتوانند به سطح مطلوبی از رفاه دست پیدا کنند؛ درحالی که از آگاهی کافی برخوردارند. به نظر میرسد با ادامهی این روند تورمی از نارضایتی در جامعه به وجود میآید.
جنبههای منفی و آسیبهای رشد کمی دانشگاهها را میشناسیم. البته جنبههای مثبت را هم نباید نادیده گرفت. به وجود آمدن دانشگاههای آزاد در کشور بهصورت گسترده؛ موجب شده تا طبقهی آگاه در همه جای جامعه حضور پیدا کنند، و به همه جا ازجمله شهرستانها و روستاها؛ آگاهیهای جدید و حساسیت های نو منتقل شود. تحقیقات نشان داده است در مناطقی که دانشگاه آزاد تاسیس شده، رفتار و سبک زندگی دانشجویان روی مردم آن مناطق تاثیرگذار بوده است.
ولی به نظر میرسد عکس این مطلب صادق نباشد. چراکه آسیبهای اجتماعی که در محیط خوابگاهها و یا در شهرستانها وجود دارد، خیلی زیاد است.
درست است. این جنبههای منفی هم وجود دارد، اما تحقیقات میدانی جامعه شناسان نشان داده است که مثلا ورود زنان به حوزهی آموزش نسبت به پیش از انقلاب بسیار گسترده شده است. و اکثر دانشجویان را در حال حاضر دختران تشکیل میدهند. آسیب شناسی جوانب منفی را در پرتوی مکتسبات باید بررسی کرد، تا به عقب نرویم.
مشکلات دانشجویان از نظر صنفی و حوادثی ناشی از کمبود امکانات، نظیر همین برقگرفتگی اخیر در خوابگاه و...، بیشمار است. لذا جنبش دانشجویی باید با نوعی خودآگاهی از منظر راهبردی، از همین مسائل صنفی ساده شروع کند. یعنی باید مطالبات خود را از طرح خواستهای صنفی آغاز و بر شیوهی بهینه زیست-و-کار علمی متمرکز کند.
به نظر میآید جنبش دانشجویی در کشور ما همواره خارج از جغرافیای دانشگاه شکل گرفته است. و همانطور که فرمودید دانشگاه ما باید با فرهنگ، دین و سیاست رابطه درستی برقرار کند. سوال این است که که آیا نباید جنبش دانشجویی با دانشگاه تسویه حساب کند؟ یعنی جوری نباشد که بتوان جنبش دانشجویی را از دانشگاه جدا ساخت؟
همینطور است؛ باید یک نوعی خود-انتقادی صورت گیرد. دانشگاه نهاد نقد و بررسی است. بالطبع جنبش دانشجویی هم باید حافظه تاریخی داشته باشد. وقتی برخی از دانشجویان که به خارج کشور رفتهاند و در کانال های ماهوارهای صحبت میکنند، به گونهای اظهارنظر میکنند که گویی اصلا نمیدانند کودتایی در ۲۸ مرداد ۳۲ رخ داده است، مایهی تعجب است. و اینگونه به نظر میرسد که برخی فعالان دانشجویی خارج فاقد حافظه تاریخیاند. در حالی که طی این ۷۹ سالی که از تاسیس دانشگاه میگذرد، ادوار مبارزاتی دانشجویی و کارنامهای داشتهایم و بسیاری از گروهها و شخصیتهای تاریخی از همین دانشگاه بیرون آمدهاند.
ولی به نظر میرسد این گروهها و شخصیتها از بیرون دانشگاه سربرآورده اند. برای همین است که می گوییم جنبش دانشجویی زائد بر دانشگاه است.
خیر، خیلی از مبارزات از دانشگاه ها شروع شده است و بسیاری دانشجو بودهاند. دانشجویان جبهه ملی و نهضت آزادی که مجاهدان صدر را تشکیل دادند و دانشجویان تودهای، که فداییان را متولد کردند.
ولی شما به راحتی میتوانید لفظ دانشجو را از روی این افراد بردارید. مثلا بگویید نهضتیها و تودهای ها و ...
به هرحال دانشجو بودهاند، مثلا رهبران گروههایی مثل مجاهدین خلق یا چریکهای فدایی ابتدا دانشجو بودند. بعد از فارغ التحصیل شدن، موضوع فعالیت شان خارج از دانشگاه بوده است. اما از دانشگاه شروع به فعالیت سیاسی کردهاند. بنابراین دانشگاه همیشه برای جنبش دانشجویی محیط مساعدی بوده است و الان هم به طور نسبی همینگونه است و هیچ زمانی، هیچ قدرتی نتوانسته است دانشگاه را از این خصلتش جدا کند. این امر حاصل مبارزات دانشجویی در دانشگاه است. حوادث مختلف باعث شد استقلال دانشگاه حفظ شود و حافظهی تاریخی این مبارزات به شکل نمادین باقی بماند. البته همانطور که گفته شد دانشجویان بیش از حد متعارف، سیاسی-ـ تشکیلاتی شدند.
یکی از مسائلی که در زمینهی کنترل دانشگاه انجام میگیرد، ایناست که مثلا به اساتید دانشگاه سفارش میشود که به این دانشجوها نمره ندهید. و از اینطرق میخواهند دانشگاه و دانشجو را کنترل کنند.
دانشگاهی که دانشجویش دنبال نمره باشد، دانشگاه مطلوبی نیست. بر دانشگاهی که در آن به جای اینکه دانشجو تولید علم کند، به دنبال نمره گرفتن باشد؛ قطعا فایدهای مترتب نیست. ضمن اینکه سیستم نمره دهی دانشگاههای ما هم بسیار بی اعتبار و عجیب-و-غریب است. در علوم انسانی، معنای نمره مثل رشته های فنی نیست. چراکه مثلا در فلسفه پاسخ بهترین فیلسوف هم ممکن است بلحاظ محتوی یا شکل کاستی داشته باشد.
اما آنچه باید به آن توجه کرد، عنایت به این نکته است که ما نمیتوانیم همه مشکلات را یک جا حل کنیم. پس در ابتدا باید مفهوم دانش، دانشجو و دانشگاه را بهدرستی تعریف کنیم. و با رویکرد تاریخی پژوهشهایی صورت گیرد، تا ببینیم جنبشهای دانشجویی در کشورهای دیگر و ادوار مختلف، چه توفیقها و ناکامی هایی داشتهاند. همچنین پسرفتها و بن بستهای آنان را هم بشناسیم و مد نظر قرار دهیم. لذا باید اتاق فکر، کار-گروه و دیدبانی بسازیم تا در مورد این مسائل فکر و تحلیل و اطلاع رسانی کند و این پژوهشها در جایی جمع آوری و متمرکز شود. از نظر علمی هم باید روی شیوههای مبارزات صنفی دانشجویان کار کرد. اینکه دانشگاه باید محل امن و سالمی باشد، تا صنفی از پژوهشگران را به وجود آورد و همه با هم مرتبط باشند. دانشگاه، خود باید از خود دفاع کند، تا این نهاد تثبیت و شناسایی شود.
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.