درخشیدن، مطرح شدن، ستاره بودن، محبوبیت، پرطرفدار بودن یک بازیگر سینما یک شبه و یک روزه اتفاق نمیافتد و به آن آسانی که برخی فکر میکنند نیست. به قول دیالوگ معروف فیلم «شب یلدا»ی کیومرث پور احمد:« همه چی برمیگرده به قبل، قبل و قبل ترش.» قبل و قبل و قبلتر از آن روزی که ستارهای برای نخستین بار به چشم تماشاگر بیاید و برجلد مجلات و نشریات برود.
به گزارش خراسان، برخی معتقدند این روزها فقط با استعداد ذاتی، به موقعیت خوب و آموزشهای حرفهای میشود بازیگر شد و برخی نیز معتقدند پارتی، پول و داشتن نسبت فامیلی با یک سینماگر مساوی است با بازیگر شدن. با این اوصاف این که هر یک از ستارههای سینما چطور سر از سینما در آوردند خیلی حساب و کتاب ندارد.این که محمد رضا فروتن ،بهرام رادان،حامد بهداد و... از چه زمان ،چگونه و از چه طریق عکس هایشان بر سر در سینماها جا خوش کرد یا هدیه تهرانی،نیکی کریمی،لیلا حاتمی، مهناز افشار و... چگونه بر پرده نقرهای راه یافتند و به عنوان بازیگر مشهور و محبوب روی جلد مجلات سینمایی و نشریات رفتند و دیگران چطور این مسیر را طی کردند ماجراهای جالبی دارد که شایدخواندن برخی ازآنها خالی از لطف نباشد.
حامد بهداد :
رامبد مرا به سینما آورد
من خیلی چیزها را ازرامبدجوان یاد گرفتهام. واقعا به من یاد داد در یک فضای حرفهای با همکارانم چطوررفتار کنم.چطور برخورد کردن، چطور صدایشان زدن و چطوراز یک راه درست و سالم دیگران را به خدمت گرفتن را ازاو یاد گرفتم. دوستی من و رامبد از آنجا شروع شد که در آن ایام در شرکت تبلیغاتی رامبد کار میکردم و کمک دستیارش شدم. مرا به خانهاش میبرد، خانهای که او در کنار پدرومادرش زندگی میکرد. عکس من روی آینه اتاقش بود وحتی آنجا جایی برای خوابیدن داشتم چون آن زمان دانشجو بودم ورامبد در حق من برادری کرد .او مرا به سینما آورد و دست مرا گرفت. در فیلم «آخربازی» همایون اسعدیان به رامبد نقشی پیشنهاد شده بود و او مرا به جای خودش معرفی کرد. فیلمی که به خاطرش نامزد دریافت سیمرغ بازیگری شدم. او مرا وارد سینما کرد یعنی دست مرا گرفت و گفت خانمها و آقایان اینک حامد بهداد. همایون اسعدیان میگفت: «مفتخرم که حامد بهداد را ما به سینما معرفی کردیم.» بله این قشنگ است. تو باید حق مطلب را ادا کنی، تو باید این فرصت را به دیگران بدهی که به تو افتخار کنند، به تو تکیه کنند، اسم تو را بیاورند و خجالت نکشند.
بهرام رادان:
نه پول داشتم نه پارتی
خیلی از آدمها پس از پایان دوره خدمت سربازی دنبال کار میگردند. من هم یکی ازآنها بودم که بین آگهیهای روزنامهها در جست و جوی یک شغل مناسب بودم. چشمم که به آگهی کلاسهای بازیگری «هیوا فیلم» خورد گوشی را برداشتم و بعد هم سر از کلاسها درآوردم و یک هفته از کلاسها نگذشته بود که فرم انتخاب بازیگر یک فیلم سینمایی را پر کردم. بر خلاف تصور بسیاری که گمان میکنند از طریق پول و باند بازی و پارتی بازیگر شده ام به جرات میتوانم بگویم برای بازیگر شدن نه پول داشتم نه پارتی. در کلاس ثریا قاسمی فیلم نامه «شور عشق» به من داده شد که روی نقش «کیان» تمرکز کنم نقشی که فکر میکردم یکی دو تا دیالوگ بیشتر نداردغافل از این که یکی از دو نقش اصلی فیلم بود.
من خیلی کم از کارهای خودم خوشم میآید و اولین و بی رحمترین منتقد خودم هستم. یعنی وقتی فیلم هایم را میبینم، معمولا کلی از بازی ام اشکال میگیرم و با خودم میگویم کاش دوباره این نقش را بازی کنم تا اشتباهاتم را جبران کنم یا یک جور دیگر و بهتر بازی اش کنم.
شهاب حسینی:
نخست گوینده رادیو بودم
به همراه تعدادی از بازیگران طنزمثل نادر سلیمانی و سعید آقاخانی گروهی داشتیم که به شهرهای مختلف سفر و برنامههای شاد اجرا میکردیم. آن زمان تئاتر دانشجویی کار میکردم، یکی از بچههایی که در آن تئاتر کار میکرد دستیار آقای فردرو شد. ایشان میخواست مجموعه «جمعهها با شبکه 2» راتهیه کند. آن دوست موظف شد برای آیتم طنزبازیگر انتخاب کند، بدیهی بود که سراغ ما بیاید آنجا با 2 نفر آشنا شدم؛ کامران ملکمطیعی و نادر سلیمانی. از طریق کامران برای گویندگی در رادیو دعوت شدم و از طریق نادرسلیمانی به تلویزیون معرفی شدم ودر آن برنامه بین مردم مسابقه اجرا میکردم. مدتی بعد بازی در نمایش نامههای رادیویی و گویندگی به آن اضافه شد. همان روزها یکی از دوستانم گفت: «آقای رسول برنامهای به اسم «اکسیژن» برای شبکه 2 تهیه و تولید میکند وبرای انتخاب مجری آن تست میگیرد.» در تست شرکت کردم و انتخاب شم . در اجرای متفاوت وموفق «اکسیژن» دیده شدم و«پلیس جوان» مرا به عنوان بازیگربه مردم شناساند و در جشنواره فیلم فجر 87، سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد را برای بازی در «سوپراستار» گرفتم.
هدیه تهرانی:
یک اتفاق ساده
هیچ وقت به صورت جدی و عاشقانه پی گیر بازیگری نبودم ولی برایم جذابیت داشت. من هم مانند خیلیهای دیگرخیلی در یک اتفاق ساده بازیگری را با مسعود کیمیایی آغازکردم و در فیلم «سلطان» با قرار داد 600هزار تومانی جلوی دوربین رفتم.خیلی برایم پیش میآمد که دستاندرکاران سینما برای بازی در فیلمی دعوتم میکردند . آشنایان وبستگان مثل ناصر تقوایی واکبر عالمی هم گاهی چنین پیشنهادهایی میکردند و این قضیه چندان برایم نا آشنا نبود. نخستین بار که به طور جدی به بازی دریک فیلم فکر کردم بیست سالم بود و تقوایی قرار بود چای تلخ را بسازد اما فیلم به سرانجام نرسید . این درست موقعی بود که قصدداشتم به آلمان بروم و در رشته دکوراسیون داخلی ادامه تحصیل دهم. روزی در فروشگاه میخواستم برای کارهای دکوراسیونم حصیر بخرم که آزیتا حاجیان و محمد رضا شریفی نیا که برای خرید به فروشگاه آمده بودند به من پیشنهاد بازی دادند که پاسخم منفی بود .با پی گیری شریفی نیا وحاجیان برای فیلم «روز واقعه » دعوت شدم.نقش کوتاه راحله کار خاصی غیراز گفتن چند تا بله وخیر نمیکرد و بیشتر یک تیپ ساده بود تا شخصیت و نپذیرفتم. نخستین نقشم باید ارزش این ریسک را میداشت.
همایون ارشادی:
کیارستمی مرا کشف کرد
همه ما هر روز ممکن است از عرض خیابان رد شویم یا پشت چراغ قرمز بایستیم، اما همین اتفاق روزمره ساده از من بازیگر ساخت. من پشت چراغ قرمز ایستاده بودم که نگاه سنگین کسی را روی خودم احساس کردم. کیارستمی که از چهره من خوشش آمده بود مرا به همکاری دعوت کرد و دوستی ما شکل گرفت وخواست در قالب مرد ساکت و مرموزی که دنبال فردی میگشت که جنازهاش را دفن کند بازی کنم . نخستین بار جلوی دوربین «طعم گیلاس »اش رفتم؛ اما «درخت گلابی» مهرجویی بود که مرا بیشتر به مردم شناساند و موقعیتم را به عنوان یک بازیگر تثبیت کرد. شانس درهمه چیز هست و مختص سینما نیست. در هر شرایطی شانس باید همراه آدم باشددلچسبتر از شانس، شانس اول است! این که کسی معماری خوانده باشد و یکهو کیارستمی بیاید سراغش!بله این کاملا شانس است برای شروع بازیگری شانس آوردم، برای بازیگری در فیلمهای بینالمللی هم شانس آوردم، اما فراموش نکنیم که قدر شانسم را میدانستم وگرنه به تجربههای بعدی منجر نمیشد. همیشه آدم نمیتواند با شانس ادامه بدهد.خیلیها با آقای کیارستمی کار کردند و نتوانستند جلوتر بروند. آنها هم شانس آوردند، چرا نتوانستند ادامه بدهند؟
نیکی کریمی :
با «وسوسه» آمدم
بیشتر مردم مرا با «عروس» میشناسند و خیلیها یادشان نیست که برای نخستین بار در سال 68 در فیلم «وسوسه» جمشید حیدری بازی کرده ام. من از دوران دبیرستان، علاقه زیادی به تئاترهای مدرسه داشتم و توسط جمشید حیدری که بازی هایم را در نمایشها دیده بود وارد سینما شدم. از دوران دبستان بازی در گروههای کوچک تئاتری را آغاز کردم. نخستین نقش سینماییام در سال ۱۳۶۸ در فیلم «وسوسه» حیدری بود. اما نخستین حضور جدیام در فیلم «عروس» به کارگردانی بهروز افخمی در سال ۱۳۶۹است که با ابوالفضل پورعرب نخستین ستارگان سینمای ایران پس از انقلاب بودیم. سپس در دو فیلم مهم داریوش مهرجویی یعنی «سارا» و «پری» بازی کردم. در سال ۱۳۷۱ به خاطر بازی در فیلم «سارا» (اقتباسی از «خانه عروسک» اثر هنریک ایبسن) جایزه بهترین بازیگر زن جشنوارههای سن سباستین و نانت را دریافت کردم. همان سال برای تحصیل در رشته طراحی لباس به آمریکا رفتم و تا زمان بازی در فیلم «پری» اثر داریوش مهرجویی به ایران بازنگشتم. بازیام در این فیلم که اقتباسی از کتاب «فرنی و زویی» اثر سلینجر بود مورد توجه قرار گرفت و برای بار سوم در جشنواره فیلم فجر نامزددریافت سیمرغ بلورین بازیگر نقش اول زن شدم.
ساره بیات :
یواشکی شدم بازیگر!
حدود دوسال تئاتر کار کردم ولی به خاطر درس و دانشگاه چند سالی کار نکردم از طرفی چون پس از نخستین کار تئاترم در جشنواره پلیس به عنوان بازیگراول زن انتخاب شدم پیشنهادهای کاری زیادی به من شد ولی خانوادهام مخالف بودند و نگذاشتند کار کنم. گفتم سنم بالاتر برود تا زورم به آنها بچربد چون اگر سنم بالا برود دیگر با من کار ندارند. وقتی پس ازآن وقفه تصمیم به بازگشت گرفتم، با کلاسهای آقای پرستویی شروع کردم. آنجا هم جزو شاگرد اولها بودم و برای سریال تاریخی «یک مشت پر عقاب» اصغر هاشمی معرفی شدم که نخستین کار تصویری ام وتجربه، رضایت بخشی بود. خانواده من خیلی با بازیگری مخالف بودند و پنهانی رشته تحصیلی دانشگاهم را هنر انتخاب کردم که ازراه هنر یواشکی وارد بازیگری بشوم ولی نشد .دوران دانشگاه که تمام شد، با کلاسهای بازیگری ذهن خانوادهام را آماده کردم. خانواده همیشه به من اعتماد داشتند و دوستان صمیمی ام هستند اما هنر را جزو مشاغل نمیدانند. به هر چیزی که در این حرفه میخواستم تا به امروز رسیدهام. شاید خیلی کم توقع باشم ولی به آن چیزی که خواستم رسیدم. خیلی سخت به این جا رسیدم و شاید برای همین است که خیلی جایگاهم را دوست دارم.
مصطفی زمانی :
بدون زد و بند بازیگر شدم
من در کمبود امکانات بزرگ شدم و دغدغههایم با افراد دیگری که وارد عرصه بازیگری میشوند فرق میکرد. دغدغهام شهرت نبود اما به عنوان یک نوجوان 15، 16 ساله دلم میخواست از بیامکاناتی به امکانات برسم. از هشت سالگی عاشق بازیگری بودم. دردوره ابتدایی هر روز سر صف در مدرسه قطعههای نمایشی کوتاهی را مینوشتم و با دوستانم اجرا میکردیم. مثلا نمایشهای اوستا و عبدلی را تقلید میکردیم و بچهها لذت میبردند. هرشب وظیفه من این بود که یک داستان کوتاه بنویسم و صبح برای بچهها اجراکنم. زمان بازی درنخستین تجربه ام یعنی نقش «یوزارسیف » خیلی جوان و کمتجربه بودم و چیز زیادی درباره بازیگری نمیدانستم. ازهمکاری با پروژه «یوسف پیامبر» راضی بودم چون از مسیر درست، بدون زد و بند و باندبازی وارد این حرفه شدم. البته جبههگیری شدیدی علیه من بود، چون به هرحال کارم رابا فرج ا... سلحشور آغازکرده بودم اما این واکنشها برایم اهمیتی نداشت و ندارد. نه اهل باندبازی و جهتگیری سیاسی و حزبیام نه روحیهام طوری است که با رسانهها و منتقدان و دفاتر فیلمسازی زد و بند کنم که کارم پیش برود.
هانیه توسلی :
مهرجویی باعث شد بازیگر شوم
من دانش آموخته ادبیات نمایشی هستم و کار بازیگری را از تئاتر شروع کردم تا بالاخره در فیلم کوتاه «روی جاده نمناک» به کارگردانی مهدی کرمپور جلوی دوربین رفتم.هنگام بازی در فیلم«شبهای روشن »تنها ۲۲ سال داشتم .از ۱۷ سالگی و شاید هم یک مقدار زودتر و از سال ۷۵ تا قبل از آمدن به تهران کلاسهای تئاتر را در همدان گذراندم. لیلا حاتمی بازیگر محبوب من است و" داریوش مهرجویی" باعث ورود من به دنیای بازیگری شد . چون فیلم «لیلا» را بسیار دوست دارم و بارها تماشایش کرده ام.این اثر مهرجویی به من انگیزه داد که به گونهای جدی به ورود به عرصه سینما و بازیگری فکر کنم. کلاسهای بازیگری توسط آموزش انسانهای باتجربه خروجی دارد اما بعضی وقتها این کلاسها توسط افراد بدون تجربه اداره میشود اگر انسان خواهان رسیدن به جایگاهی باشد و با توجه به آن تلاش کند به طور حتم مثل من بدون پارتی و آشنا به هدف خود میرسدفیلم«شام آخر» به دلیل فروش بالا بیشتر توسط مردم دیده شد.تجربه در این اثر و کل اتفاقات آن لذت بخش بود به خصوص آنکه همه با توجه به کار اولم من را راهنمایی و هدایت میکردند.
کمندامیر سلیمانی:
در 5 سالگی جلوی دوربین «هزار دستان» رفتم
از اواخر دهه 60 و در دوران خردسالی وارد بازیگری شدم.بازیگر بودن پدرم نقش مهمی در بازیگرشدنم داشت. البته پدرم اصراری نداشت که حتما شغل او را دنبال کنم و بازیگر شوم. ولی چون از کودکی در خانوادهای بودم که همه اهل هنر بودندازوقتی به یاد دارم مشغول بازی کردن هستم. نخستین کار بازیگری ام تئاتری بود که همه بازیگرانش کودک بودند و کارگردانش محمود ابراهیمزاده و متناش نوشته نادر ابراهیمی بود.روزی همراه پدرم به اداره تئاتر رفته بودم و محمود ابراهیمزاده من را دید و با پدرم برای حضورم در کار صحبت کرد. پدرم ابتدا تمایلی برای بازیگر شدن من نداشت، اما موقعی که علاقه من را دید با بازیگر شدنم موافقت کرد.نخستین بار در سن پنج سالگی در سریال «هزاردستان» سرصحنه کار رفتم و طبق خواسته زنده یاد علی حاتمی در صحنهای همراه لیلا حاتمی بازی کردم.لیلا حاتمی دوست دوران کودکیام است.نخستین تجربه بازیگری و کار جدی و نقش مهمی که بازی کرده ام در فیلم «ترنج » زندهیاد محمدرضا اعلامی بودکه علی نصیریان و پروانه معصومی در آن بازی داشتند و نقش یک دختر نوجوان روستایی را بازی کردم.تا موقعی که مدرسه میرفتم بازیگری را به عنوان کار دوم و تفننی نگاه میکردم بیشتر علاقهمند بودم که پزشک شوم.
بهنوش بختیاری:
مهتاب نصیر پور مرا معرفی کرد
اصلاً به بازیگری فکر نمیکردم. تصورم از دنیای هنرپیشگی دنیای سینمای قبل از انقلاب بود.خیلی فیلم نگاه میکردم، ولی شناخت درستی از فضای حرفهای هنرپیشگی نداشتم. یکی از دوستان به من پیشنهاد کرد در کلاسهای آموزش بازیگری مهتاب نصیرپور شرکت کنم، معتقد بود مسیر مناسبی در زندگیام ایجاد خواهد کرد. همین شد که در کلاس آموزشی مهتاب نصیرپور شرکت کردم. با نگار عابدی، سحر صباغ سرشت، شایسته ایرانی و بهاره مشیری در آن کلاس، همکلاسی بودیم. خانم نصیرپور مرا بازیگر خیلی قابلی نمیدانست. کلاسها را دنبال میکردم ولی به بازیگری علاقه زیادی پیدا نکردم. نخستین سریالی که بازی کردم، سریال «هوای تازه» بود که مهتاب نصیرپور مرا برای آن سریال معرفی کرد.یک نقش کوتاه بود و چهرهام به آن نقش میخورد. کاراکتر زنی بود که از خارج آمده بود. «مهتاب» معتقد بود، بازیگری را تکنیکی بازی نمیکنم، ولی جذابیتهای خاص خود را برای ماندن در این فضا دارم. برای همین مرا معرفی کرد.سپس بازیگری را رها کردم و منشی صحنه شدم.خیلی اتفاقی سرفیلم سینمایی «انتخاب» به کارگردانی آقای تورج منصوری منشی صحنه بودم که رضا عطاران با من تماس گرفت و این شد که با سریال «خانه به دوش» عطاران به دنیای تصویر برگشتم.