- یادداشتهای روزانه هاشمي رفسنجاني در سال ۱۳۷۹ منتشر شد (متن كامل)
- عکس کمتر دیده شده از «فیروزه» دختر ابوالحسن بنی صدر
- واکنش عباس عبدی به سخنرانی و تهدید امامان جمعه درباره وضع پوشش زنان
- آواز خواني یک روحانی روی آنتن صداوسیما (فيلم)
- تد کروز: بایدن با دروغگویی، مجوز تحویل پول نقد به ایران را صادر کرده است
- نظر شيربن هانتر درباره توافق ایران و عربستان
- سخنگوی پنتاگون: به دنبال درگیری با ایران نیستیم
- نظر صريح جهانگيرى درباره رياست جمهورى رئيسي (فيلم)
- روایت قرائتی از درس خانم بي حجاب به يك روحاني (فيلم)
- سایت خبری رویداد۲۴ فیلتر شد!

*به اسامی افرادی که شما را در این فعالیت ها همراهی میکردند، اشاره کنید؟
غیر از آسید غنی اردبیلی و آقای مسائلی که همیشه با هم بودیم، آقای رضا بیگناه و برادرهایش خیلی همراهی کردند. آقای عرفانی بود. آقای هادی دوستمحمدی بود که به اردبیل دعوتش کردیم و روزی که برای استقبال از امام همراه با آسید غنی اردبیلی و آقای مسائلی به تهران رفتیم، از او خواستیم منبر برود و قطعنامه راهپیمایی را هم بخواند و به مردم بگوید عدم حضور ما، به این دلیل است که به تهران برای استقبال امام رفتهایم.
*در راهپیماییها، واکنش ارتش نسبت به شما و تظاهرکنندگان چه بود؟
خاطرم هست در یکی از راهپیماییها، فرمانده کماندوها خواست جلوی کار را بگیرد که گفتیم: به نفع خودتان است که این کار را نکنید، چون ما چه بخواهید چه نخواهید راهپیمایی را انجام خواهیم داد!...در هر حال غیر از نگارش و قرائت قطعنامهها، پلاکاردها را هم مینوشتیم و تکثیر میکردیم و به دست مردم میدادیم.
شعارها را هم روی پارچههایی که همسایهها میدوختند، مینوشتیم. توپ پارچه چلوار میخریدیم و میبریدیم. آقای حجت جوادزاده هم چوبدستیهایی را تهیه میکرد و در کارگاه نقاشی خودش میتراشید و آقای مردانه آنها را رنگ میزد که در برف و باران پاک نشوند و بعد هم با کمک همدیگر، پلاکاردها را با نهایت سلیقه آماده میکردند.
یکی دیگر از کسانی که در انقلاب خیلی به ما کمک کرد، آقای حاج ابوالفضل دایی، پدر آقای علی دایی بود که در تمام راهپیماییها همراه ما بود. موقعی که فرمانداری نظامی آقای مسائلی را دستگیر کرد، آقای دایی زحمت رانندگی را کشید و ما را به تبریز برد تا برای رهایی آقای مسائلی تلاش کنیم.
ما مستقیم به منزل مرحوم آقای قاضی طباطبایی رفتیم. دو سه روزی گذشت. خیلی نگران بودیم، چون آقای مسائلی بیماری قلبی داشت. آقای قاضی، حاج جلالالدین مطلع، رئیس بانک اعتبارات تبریز را -که مرد بسیار شریفی بود- خواست و به او گفت به دیدن تیمسار شفقت که نماینده خاص شاه در تبریز و استاندار آذربایجان بود برود و برای استخلاص آقای مسائلی تلاش کند.
تیمسار شفقت گفته بود: آقایان یک نامه بنویسند، من روی آن دستور میدهم. ما هم نامهای را نوشتیم و آقای مطلع برای شفقت برد. او هم پایین نامه نوشته بود: این آقایان ما را به بستن بازار و اعتصاب تهدید کردهاند. البته آقای مطلع، این حرفها را که ممکن بود باعث دردسر ما شود، خط زده و گفته بود: نامه را اصلاح کنید! خلاصه با این تلاشها آقای مسائلی آزاد شد.