- نتیجه لاتاری ۲۰۲۶ گرین کارت آمریکا اعلام شد
- بقایی: اگر خواسته آمریکا این است که ایران بمب اتم نداشته باشد و در این زمینه صداقت وجود داشته باشد خیلی از مسائل قابل حل است
- پرایدها را جمع کنید، ابزار جاسوسی هستند!
- درخواست عجیب رئیس مجلس خبرگان از پزشکیان: افراد محجبه تخفیف مالیاتی بگیرند و از جرایم رانندگی معاف شوند!
- شرمن: ترامپ میتواند امتیازاتی به ایران بدهد که در دوران ما ممکن نبود
- وزارت خارجه پاسخ اتهام دیشب نتانیاهو را داد
- رونمایی ترامپ از گزینه احتمالی مشاور امنیت ملی: استیون میلر کیست؟
- تقاضای بخشش از بابک زنجانی!
جای خالی هاشمی

ايران- مسعود پزشکیان: مجلس ترحیم به مناسبت درگذشت آیت الله هاشمی رفسنجانی در تبریز
خلأ حضور و بازیگری آیتالله هاشمی رفسنجانی نه تنها در جریان میانهرو کاملاً احساس میشود که حتی با نبود ایشان میتوان رگههایی جدی از بروز رقابتهای غیرسازنده در میان اجزای مختلف این جریان را هم دید.
این سؤال اساسی که میانه روی و اعتدالگرایی در سپهر سیاسی ایران بعد از فقدان آیتالله هاشمی رفسنجانی چه سرنوشت و مسیری پیدا میکند شاید اولین سؤالی بود که بلافاصله بعد از درگذشت ایشان مطرح شد و تا امروز هم مطرح است. آیتالله هاشمی رفسنجانی قریب به چهار دهه بهعنوان نقطه ثقل نیروهای میانهرو دو جریان سیاسی اصلی کشور مطرح بود و علاوه بر آن در تمام این سالها میشد او را نماد عقلگرایی و محاسبهگری در فضای سیاسی پس از انقلاب دید. بهعبارتی اگر شاخصه دو سر طیفهای سیاسی اصلاحطلب و اصولگرا را تکیه بر برخی شعارهای رادیکال بدانیم آقای هاشمی مهمترین نماد پرهیز از تکیه بر شعار و آرمانگرایی صرف در سیاست پس از انقلاب بود. او به شکل مشهودی بر برآیند امکانات و واقعیتهای مادی و اجتماعی برای پیشبرد سیاستها تأکید داشت و بیش از آنکه نگاه خود را معطوف مفاهیمی چون «آرمانهای سیاسی» کند در پی «اهداف سیاسی» بود که وجوهی عینیتر و قابلوصولتر داشتند.
آقای هاشمی در حالی با فوت خود از صحنه سیاسی ایران حذف شد که از یک منظر، ما دچار یکی از عمیقترین شکافهای سالهای پس از انقلاب میان دو رویکرد سیاست آرمانگرایانه و واقعبینانه هستیم. دو رویکردی که یکی تقریباً بیتوجه به موقعیت واقعی کشور و جامعه ایران و همینطور امکانات موجود و در پی نفی مشکلات اساسی که با آن درگیر هستیم ادعای مدیریت جهانی نیز دارد و دیگری معتقد به بازگشت عقلگرایی و محاسبهگری به حوزه سیاستورزی داخلی و خارجی است و الزاماً این محاسبهگری را در تعارض و تناقض با اساس اهداف و ماهیت انقلاب اسلامی نمیداند. شکاف این دو رویکرد از همان سالهای میانه جنگ تحمیلی آشکار شد اما بعد از روی کار آمدن دولت آقای احمدینژاد در سال ۸۴ جان تازهای گرفت و از سال ۹۲ و با شروع مذاکرات هستهای نیز وارد فاز تشدید شکاف و تعمیق اختلافات شد.
نقش مرحوم هاشمی در این شکاف واقعی نه قرار گرفتن بهعنوان عاملی مرضیالطرفین بلکه بهعنوان وزنهای برای تقویت جریانی بود که اعتقاد به محاسبهگری در حوزه سیاستورزی دارد. در واقع اگر به مناسبات سالهای دولت اصلاحات برگردیم آقای هاشمی را نیرویی در میانه درگیریها و دعواهای سیاسی دو جناح با نقشی کم و بیش مرضیالطرفین میبینیم. ایشان از همان دوران حیات حضرت امام و خصوصاً در زمان ریاست جمهوری سعی بر این داشتند که قوای عاقله دو جریان را در کنار خویش داشته باشند و این نقشی بود که تا پایان دولت اصلاحات هم کم و بیش ادامه داشت. اما در وضعیت دو قطبی فعلی که ریشه آن به سال ۸۴ برمیگردد، تمام عقلای دو جریان که به ترتیبی برای آقای هاشمی نقشی مؤثر قائل بودند به یک سمت بازی یعنی همان سمت مدافعان عقلگرایی و محاسبهگری در سیاست کوچ کردند و با تغییراتی که در مناسبات سیاسی ایران شکل گرفته بود، گروههای تندروتر اصلاحطلب نیز رجعتی دوباره به نقش آقای هاشمی داشتند. در این بین البته نباید ناگفته گذاشت که برخی مبانی و منشهای سیاسی خود ایشان هم تغییراتی در طول زمان پیدا کرده بود.
در این جایگاه است که آقای هاشمی هر چند دارای یک نقش رهبری است اما همه نقش او به این مفهوم ختم نمیشود. او ضمن رهبری یک جریان در قامت اکتیویستی فعال و کنشگری با بیشترین حد تأثیر ظاهر میشود و از انتخابات سال ۹۲ به بعد در اکثر مقاطع، اختلاط این دو نقش کاملاً هویدا است. به عبارتی او هم در قامت یک رهبر سیاسی توان ایجاد اجماع و اقناع بین نیروهای یک جریان دارد و هم در قامت یک کنشگر فعال مستقیماً در معادلات و تحولات ایفای نقش میکند و اثر خود را بر جای میگذارد. او هم دارای یک ریشه اصیل و عمیق در انقلاب و تمام تحولات بعد از آن است و هم جایگاهی دارد که اساس حیات سیاسی-اجتماعی بسیاری از نیروهای سیاسی کشور در نوعی به جایگاه او در طول این چهار دهه وابسته است.
با این مقدمه درباره نقش و جایگاه مرحوم هاشمی رفسنجانی به پاسخ سؤال اصلی این نوشتار میپردازیم؛ سرنوشت میانه روی و اعتدال بعد از آقای هاشمی چیست؟ به نظر میرسد در بین مجموعه نیروهای معتقد به این روش سیاستورزی به لحاظ میزان نفوذ، سابقه تاریخی و اثرگذاری بر بخشهای مختلف کسی همپای مرحوم هاشمی رفسنجانی وجود نداشته باشد. در واقع به لحاظ شخصی فقدان ایشان را باید خلأیی دانست که بهصورت فردی قابل پر کردن نیست. تنها راه ممکن برای پر کردن این خلأ ایجاد و تحکیم حلقهای از نیروهای مؤثر در این جریان است که هر کدام میتوانند واسطه گفتوگو با طیفهای دیگر این جریان و همینطور عامل نگهدارنده عقبه طیف خود در جریان میانهرو و قائل به عقلگرایی باشند.
به شکل واضح باید اعتراف کرد که این اتفاق هنوز رخ نداده است؛ به عبارتی هنوز میان چهرههایی که لیدری بخشهای مختلف جریان قائل به میانه روی را تشکیل میدهند تقریباً ارتباط ارگانیک و مشخصی وجود ندارد. آن حد از ارتباطی هم که در این چارچوب دیده میشود تا حدی وابسته به جایگاه بوروکراتیک افراد است که نمیتوان آن را به حساب دریافت ضرورت این نوع رفتار از جانب آنها گذاشت. به عبارتی این ارتباط چون وابسته با جایگاه بوروکراتیک شخصیتها میشود در صورت کنار رفتن هر کدام از افراد از آن جایگاه، شاهد قطع این ارتباط هم خواهیم بود. به همین اعتبار باید گفت خلأ حضور و بازیگری آیتالله هاشمی رفسنجانی نه تنها در جریان میانهرو کاملاً احساس میشود که حتی با نبود ایشان میتوان رگههایی جدی از بروز رقابتهای غیرسازنده در میان اجزای مختلف جریان یاد شده را هم ملاحظه نمود.
در چنین وضعیتی به نظر میرسد باید نگاهی جدیتر به آثار و نتایج خلأ حضور مرحوم هاشمی رفسنجانی در جریان میانهرو داشت و حاضران در این اردوگاه سیاسی نیاز دارند تا برای استمرار سیاستورزی و حتی حیات سیاسی خود فکری جدی برای رفع این خلأ به هر نحو ممکن داشته باشند.
لینک کپی شد
نظر شما
قابل توجه کاربران و همراهان عزیز: لطفا برای سرعت در انتشار نظرات، از به کار بردن کلمات و تعابیر توهین آمیز پرهیز کنید.